بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بانو که رفت پشت در،گفتم از او حیا می‌کنند و می‌روند.گفتم از یادگار پیامبر(ص) بیمناک می‌شوند و می‌گریزند.بچه‌ها را گوشه اتاق نگه‌داشتم؛و با اشاره مولادر پی بانو رفتم.

...

بانو که رفت پشت در دل‌خوش شدم که این اضطراب و آشوب پایان می‌پذیرد.

...

منتظر بودم تا دوباره بانو را همراهی کنم.و دوباره به اتاقش بازگردانم.

نمی‌دانم چه شد.نمی‌دانم آن تیره‌بختِ جنایت‌کار چه کرد. نفهمیدم در چگونه باز شد و بانو پشت در چه کشید؛که نالید و صدایم زد:

...

فقط نالید و گفت: فضه!

دویدم.سر آسیمه بانو را در آغوش گرفتم.

نالید: « فضه...محسن را کشتند.»

آه،میخ در خونین بود.و آتش زبانه می‌کشید.

با تشکر از ارمیا                                             بیت الاحزان /محمدرضا زائری

خانه علی(ع) عزاخانه بود.حسن(ع) و حسین(ع) از دوری پیامبر(ص) بی‌تابی می‌کردند.و من آرام و قرار نداشتم.اگر علی(ع) نبود و سیمای نورانی‌اش امیدم نمی‌بخشید؛اگر حسن(ع) و حسین(ع) این‌قدر رنگ و بوی پیامبر(ص) را نداشتند؛اگر زینب(س) با آن نگاه مادرانه و آسمانی روبرویم نمی‌نشست؛نفس‌های سردی که در سینه‌ام فرو می‌رفت بازنمی‌گشت.و آه‌های سوزان که از جانم برمی‌آمد،هستی عالم را می‌سوزاند.

بیرون خانه غوغا بود.و هر که می‌رسید خبر از فتنه و آشوب می‌آورد.درون خانه را اما، هنوز بهت و ناباوری مصیبت،ساکن نگه داشته بود.

سیل طغیان گویی از حضیض سقیفه اندک اندکبه آستان اوج « بیت الله » زبانه می‌کشید.بوی خیانت و جنایت آرام آرام فضای کوچه‌ها را پرمی‌کرد.

سروصدایی از پشت در روی علی(ع) را برگرداند.فریاد شیطان بود از حلقوم غلامی بدکار و بد نام.سیاهی فتنه بود انگار در چهره فرستاده ای شوم.جسارتی بی سابقه بود،پس از رحلت پیامبر(ص)بر حرم دخترش و در پیشگاه محراب و مسجدش.
...

علی(ع) آرام و خشمگین به در خیره ماند.شیر خدا به خروش می‌آمد....فریاد شیطان خاموشی نداشت.
کینه‌ها و عقده‌های فروخورده سالیان سرباز کرده بود.بغض‌های بدر و احد و خیبر گشوده می‌شد.

علی(ع) به من نگاه کرد؛و من به کودکان مضطرب. علی(ع) با نگاهش بچه‌ها را آرامش بخشید و پاسخشان گفت:« بروید. من را بیعت سزاوار نیست. »

فریاد شیطان خاموشی نداشت.
با علی:
« بیا و بیعت کن وگرنه خانه را با هرکه در او هست به آتش می‌کشیم.»

گمان می‌کردم بی‌پروایی کنند، اما نه این‌قدر. گمان می‌کردم حریم‌ها را بشکنند، اما نه این‌گونه.منتظر بودم تا درون خود را خویش آشکار سازند، اما نه این‌قدر زود....همچنان فریاد می‌زدند.

این بار من نالیدم.« از خدا بترسید و از پیامبرش حیا کنید. از در این خانه دور شوید.»

گویی رفتند.اما لختی نگذشت که هیاهویشان دوباره فضا را آلود.این بار گویی بوی فتنه آزارنده‌تر بود؛ و سیاهی طغیان افزون‌تر.فریاد شیطان دوباره بر خانه وحی الهی سایه افکند. شیطان به خدا سوگند می‌خورد!در صدای خراشنده ابلیس سخن از هیزم بود و آتش؛ که وحشیانه به در لگد می‌زد.و گویی هنوز دز پی بهانه می‌گشت.
...
گفتم شاید به بهانه رویارویی با علی(ع) از خطاب من پرهیز می‌کند.چاره ای نبود.از دختز پیامبر(س) که باید شرم می‌کردند.چاره ای نبود. از ناموس خدا که باید شرم می‌کردند.چاره ای نبود.خود برخاستم.
و در حالی که آرام قدم برمی‌داشتم، پشت در رفتم

....
ابلیس را گفتم: « من دختر پیامبرم. نمی‌دانی؟هنوز کفن پیامبر خشک نشده است.و هنوز این در و دیوار بوی حضور آسمانیش را دارد.از او شرم نمی‌کنید؟ »

دیگر باید بر می‌گشت.دیگر باید می‌ترسید و خاموش می‌شد.دیگر باید آرام می‌گرفت.اما بی حیا فریاد زد:
« ما با زنها کاری نداریم. »و نعره کشید.

نمی‌دانم چه شد؛نفهمیدم چه کرد؛ندانستم چه پیش آمد؛ که از درون پیکرم، « محسن » شکست

و من فرو ریختم...

با تشکر از ارمیا                                                                          بیت الاحزان/ محمدرضا زائری

*مدیونشان هستیم ، غرورمان را ، عزتمان را ، سربلندی مان را ، همه  را مدیونشان هستیم. مدیون کسانی که رفتند تا غرور خدایی ایران پایدار بماند و خود نیز مظهری از شان حضرت متکبر شدند. در برابر آنهایی که بزرگی خدا را مومن نیستند ، آنها عزیز زندگی کردند، عزیز دل از دنیا بریدند و عزیز تکبیرالاحرام عشق را سرخ سرودند تا به همگان تعلیم کنند عزت را و نشان دهند ایمان ماندگار بندگان حضرت عزیز را.

*مدیونشان هستیم اگر هنوز نسیم با احترام به پرچم ایران می وزد ، اگر از کوچه های شهر، صدای حرامی نمی آید. اگر در کوهساران هنوز شقایق می روید، اگر چشمه ها زلال جاری می شوند و کسی آب را گل نمی کند، به خاطر حماسه ای است که آنها خلق کردند و ما همه زیبایی ها را مدیون آنان هستیم.

*ما مدیونشان هستیم. هم مدیونشان و هم مکلف به تکریمشان ،شاید بتوان اندکی از دین را ادا کرد و دل خوش بود، اما تکلیف مثل نماز است که همواره هست و ادا کردن آن، پایان نمی پذیرد. باید هم دین خود را به آنها بپردازیم و هم به تکلیف عشق عمل کنیم.

*ما مدیونشان هستیم.مدیون همه شهدایی که ما را شد غرور و عزت در کام کردند و شراب مردانگی در جام. آنها کربلا را برای ما باز خواندند و ما هم می بایست ادامه کربلا را باز می خواندیم. این هم دین بود و هم تکلیف ، اما چه کردیم ما؟ تکلیف، پیشکش، آیا اندکی از دینمان را ادا کردیم؟ با خودمان که نمی توانیم صادق نباشیم. چه کردیم با خود، با شهدا، با شهادت؟ با عزت و حرمتی که آنها جانشان را پایش گذاشتند ، چه کردیم ؟ از آنچه آنها برایمان گذاشتند چیزی مانده است؟ آیا؟

*ما مدیونشان هستیم. مدیون همه شان... چشم بشوییم از گذشته و در ادامه راهی که آنها نشانمان دادند ، جور دیگری ببینیم . یک جور خوب... آنقدر خوب که بتوانیم زیبایی های باز آمدنشان را شاهد باشیم. بتوانیم از آن همه زیبایی، جامی برگیریم.

*ما مدیونشان هستیم .حال دارند می آیند، در قالب یک کاروان نور ، به استقبالشان برویم.قرار را عاشقان ، هشتم تیر گذاشته اند یک روز پس از سالگرد شهادت ۷۲تن کربلای ایران و در سوگ روز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) به استقبالشان برویم با چشمانی که قسم خورده اند جور دیگری ببینند . با قامتی که قسم خورده است جز در برابر حق ، خم نشود ، با ایمانی که می خواهد حسینی باشد به استقبالشان برویم. قرارمان هشتم تیر، محل تشییع پیکرهای شهدای آخرین کاروان شهیدان...

******************************************

الهی چنان کن که از شهدا نه دست برداریم و نه دل؛ نه بیش از این مدیون آنان باشیم و نه از روی خانواده شان خجل.

**********************************************

شهدا پرواز کردند بیایید پریدن را تمرین کنیم

 

عکس: فارس

بت بزرگ به پای خدا افتاده بود و گریه می کرد؛ زیرا هرگز نتوانسته بود دعایی را مستجاب کند و معجزه‌ای را برآورده. زیرا شادمان نمی‌شد از پیشکش‌هایی که به پایش می‌ریختند و قربانی‌هایی که برایش می‌آوردند. زیرا دلتنگ کوهی بود که از آن جدایش کرده بودند و بیزار از آن تیشه که تراشش داده بود و ملول از آنان که نامی برایش گذاشته بودند و ستایشش می‌کردند. بت بزرگ گریه می‌کرد؛ زیرا می‌دانست نه بزرگ است و نه باشکوه و نه مقدس.
همه به پای او می‌افتادند و او به پای خدا. همه از او معجزه می‌خواستند و او از خدا. همه برای او می‌گریستند و او برای خدا.
او بتی بود که بزرگی نمی‌خواست. عظمت و ابهت و تقدس نمی‌خواست. نام نمی‌خواست و نشان نمی‌خواست.
او گریه می‌کرد و از خدا تبر می‌خواست، شکستن و فرو ریختن می‌خواست. خدا اما دعایش را مستجاب نمی‌کرد.
هزار سال گذشت. هزاران سال.
و روزی سرانجام خداوند تبری فرستاد بی‌ابراهیم.
و آن روز بت بزرگ بیش از هر بار گریست، بلندتر از هر روز. زیرا دانست که ابراهیمی نخواهد بود. زیرا دانست که از این‌پس او هم بت است و هم ابراهیم.
- خدایا، خدایا، خدایا چگونه بتی می‌تواند تبر بر خود بزند؟ چگونه بتی می‌تواند خود را درهم شکند و خود را فرو ریزد؟ چگونه، چگونه، چگونه؟
خدایا، ابراهیمی بفرست، خدایا ابراهیمی بفرست، خدایا ابراهیمی... خدا اما ابراهیمی نفرستاد.
بی‌باکی و دلیری و جسارتی اما فرستاد، ابراهیم‌وار.
و چه بزرگ روزی بود آن روز که بتی تبر بر خود زد و خود را شکست و خود را فرو ریخت.
مردمان گفتند: این بت نبود، سنگی بود سست و خاکی بود پراکنده، پس نامش را از یاد بردند و تکه‌هایش را به آب دادند و خاکه‌هایش را به باد.
و دیگر کسی نام او را نبرد، نام آن بتی را که خود را شکست.
اما هنوز هم صدای شادی او به گوش می‌رسد، صدای شادی آن مشت خاک که از ستایش مردمان رهید. صدای او که به عشق و شکوه و آزادی رسید.صدای بت بزرگی که خود را شکست ...

دیروز در دفتر سازمان دانشجویان با اعضای شورای مرکزی جلسه داشتم. در پایان جلسه یک مساله کوچکی پیش آمد که به نوعی سیاسی بود و به حکومت اسلامی و نظام جمهوری اسلامی برمی گشت. من نظر شخصی خودم را پیرامون آن بیان کردم و در ادامه نظر من بین دو نفر از اعضای شورای مرکزی بحث سنگینی شروع شد و کار خیلی بیخ پیدا کرد که موجب دل آزردگی این دو نفر از یکدیگر شد.  این جریان باعث شد روی این موضوع کار کنم و فعلا در حال نوشتن مقاله ای پیرامون این مساله می باشم . پس از کامل شدن این مقاله آنرا روی وبلاگم منتشر می کنم پس منتظر باشید.

  • ۲ نظر
  • ۲۵ خرداد ۸۵ ، ۰۹:۵۷

مصاحبه حسین مرعشی (استانداراسبق کرمان ونماینده مردم شهرکرماندرمجلس پنجم وششم ونخستین معاون رییس جمهوری دولت خاتمی درحوزه میراث فرهنگی وگردشگری)بایکی ازسایتهای اینترنتی درروزنامه کارگزاران چاپ شد.ایشان به صراحت فرموده بودندکه:مسئولان.ایران راخوب نمیشناسند.

ایشان بااین هدف که درطول 14ماه ریاست سازمان میراث فرهنگی وگردشگری به25استان سفرکرده ونکته های بدیعی درباره ایران رادرک کرده است.حال سئوال این است که سخنان ایشان منظوربه کدام مسئولان بوده است؟مسئولان گذشته(درزمان خود)ویا مسئولان حال.اگرمنظورشان مسئولان حال بوده است چرا شفاف وصریح مصاحبه راانجام نداده اندواگر منظورشان مسئولان گذشته درزمان خودبوده است پس باید به ایشان مرحبا واحسنت گفت.نماینده محترم مردم جیرفت درمجلس شورای اسلامی فرمودند:پس از 28سال ازپیروزی انقلاب اسلامی روستایی درنزدیکی عنبرابادکشف شده که مردم انجا همانند مردم غارنشین هستند.مردم درانجا برهنه هستند وبا برگ درختان تغذیه وشکم خود را سیرمیکنند.انها ازنعمت روشنایی برخوردار نیستندومانندانسانهای عصرحجربااتش شبهای پرازستاره خودراروشن می کنند.انان حتی نمی دانندکه درچه عصری زندگی می کنند انها نمی دانند که ایران درچه مرحله ایی قرار دارد.انان نمی دانندکه شهرتهران پایتخت ایران کجاست؟حتی انها ماشین را باچشمان خودندیده اند.به نقل از روزنامه همشهری انان حتی معنای خودکار وکاغذ را نمی دانستندچه برسد به تلویزیون ویا روزنامه.انان مفهوم حمام رانمی دانستندواصلاحمام ندیده بودند.انان کفش راتابه حال ندیده اندوتلقی درستی ازان ندارند.انان درطول زندگانی خود پزشک وداروندیده اندوهنگام مریضی نمک رادرخاکسترمی مالندوان رابرپیشانی می زنند.برای دندان درد اهن داغ میکنند وروی دندان می گذارندکه دردشان تسکین وسپس بهبودی حاصل شود.انان نمیدانندساعت چیست؟هروقت شب شود میخوابند وهروقت روزباشدبیدارند.انان نمی دانند که درکشورشان ایران جنگی میان ایران وعراق روی داده است؟انان برجهای امروزی وساختمان مجلل سازمانی ها وخانه های کاخ نشینی راندیده اند.انا نمیداننددرتهران برای سازمان میراث فرهنگی وگردشگری ساختمان میلیاردی خریداری شده بوده؟انان حتی نمی دانندپنج تومان چیست؟چون انان اعداد وارقام نمی دانند انان تاعدد3می دانند انان نمی دانند پول چیست؟انان حتی عکسهای شخصیتی کشورشان رانمی شناسندوازهمه مهمتر مسئولین شهرشان را هم نمی شناسند.جناب اقای استاندار ـنماینده مردم کرمان درمجلس پنجم وششم شماکه فرزند کرمان هستید چگونه شب راسپری می کردید ومردمی درنزدیکی شهرشما شب را بدون روشنایی سپری می کردند.اگرامروزمسئولان ماایران رانمی شناسند ایا شمااستان وشهرخودراشناخته بودید.استاندارویانماینده مجلس بایدهمانندپدرنقش پدرراایفانماید.نقش پدر یعنی اشنایی کامل به خانواده .افکاروایده خانواده .کشف استعداد فرزندان وانهاراباخودهمراه ساختن ونقش یک استاندار ویانماینده مجلس یعنی یک استان ویا یک شهرراباخودهمراه ساختن استعدادها وخلاقیتهای ان راکشف کردن.ازپدری که نمی داندچند فرزندداردایامی توان نقش پدری راتوقع داشت؟واستانداری که نمی داند جمعیت استان چقدراست .مردم چگونه زندگی می کنند.مردم تاچه حداورامی شناسند...مسئولانی که استان -شهرستان-بخش وروستای خودرانمی شناسندچگونه می خواهندایران رابشناسند.اینک پیشنهادی مطرح میشودکه مسئولین قبل ازانتصاب خدمت رسانی ویاقبل ازکاندیداتوری مجلس شورای اسلامی ّازمونی جامع مربوط به استان شهرومنطقه خودداشته باشندکه مفاداین ازمون درجمع صمیمی وگرم مردم باشد.باانان زندگی کنند.نشست وبرخاست کنند.مشکلات انهاراازنزدیک ببینندوبرای حل مشکلات انان سعی وتلاش نمایند.شایان ذکراست که این شیوه می تواندبهترین شیوه تبلیغات برای کاندیداها باشدوازاین مخارج سنگین تبلیغات کاغذی بکاهد.امیدواریم مسئولین سرافراز کشورمان همیشه همراه وهمدوش مردم برای خدمت رسانی بهترگامی برای پیشبرد ایران اسلامی بردارند.ازریاست محترم جمهوری اسلامی ایران جناب اقای دکترمحموداحمدی نژادبرای تشکیل هیات دولت دراستانهاقدردانی میشود.این عمل مسئولان رابه بهترین حال بامردم اشنا می سازد.بارها وبارها شنیده ایم که این مسئولان شب رادرکنار خانواده های روستایی سپری کرده اند. دست مریزاد.برای تشکیل کابینه 70میلیونی وتشکیل هیات دولت دراستانها دعای خیررابدرقه راهشان می نماییم.

  • ۵ نظر
  • ۲۵ خرداد ۸۵ ، ۰۹:۱۵

ایام فاطمیه هم رسید . این ایام رو به همه شما عزیزان تسلیت میگم. امروز صبح توی اینترنت می گشتم. رفتم توی سایت شهید آوینی سراغ اشعار مرحوم حاج محمدرضا آغاسی.دنبال یه شعری می گشتم که درباره امام زمان(عج) سروده بود. واقعا شعر دلنشین و زیبایی بود . دلم نیومد این شعر رو توی وبلاگم نذارم. یه شعر دیگه هم از ایشان هست که درباره حجاب سروده بودند. گفتم بی مناسبت نیست با توجه به فرارسیدن دهه فاطمیه این شعر را هم بیاورم توی وبلاگم. امیدوارم از خوندنشون لذت ببرین.

گفتگو با امام عصر(عج)

با همه‌ی لحن خوش ‌آوائیم
در به‌در کوچه‌ی تنهایی‌ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه‌ی تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی
مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک‌شبه حلّال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه‌ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه‌ی جان من است
نامه‌ی تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده‌ی دیدار ما...

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

به مکّه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه‌ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه‌ی مشعر، کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده‌ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم

چو رو کنی به رهت، درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم

حاج محمدرضا آغاسیانتظار

سروده ای در باب حجاب

خواهرانم حجاب تیغ شماست
تیغ خود را ز کف میندازید
شرف زن به حفظ عصمت اوست
خویش را از شرف میندازید

 در خیابان چهره آرایش مکن
از جوانان سلب آسایش مکن

زلف خود از روسری بیرون مریز
در مسیر چشم ها افسون مریز

یاد کن از آتش روز معاد
طره گیسو مده در دست باد

خواهرم دیگر تو کوچک نیستی
فاش تر گویم عروسک نیستی

خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر اشک شهیدان را ببین

خواهر من این لباس تنگ چیست
پوشش چسبان رنگارنگ چیست

خواهرم این قدر لجبازی نکن
با اصول شرع لجبازی نکن

در امور خویش سرگردان مشو
نوعروس چشم نامردان مشو

 پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد
شیر در خانه و در کوچه و برزن باشد

پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم 
زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم

هدف دشمن سنگ افکن پیشانی ماست
کسب جمعیتش از زلف پریشانی ماست

پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداست
و زن مومنه از طرز حجابش پیداست

 

  • ۴ نظر
  • ۲۲ خرداد ۸۵ ، ۰۷:۳۸

حدود 14ماه زمان از شروع چشم انداز 20ساله گذشته است. یعنی در حدود کمی بیشتر از 5% زمان بندی سپری شده و قاعدتاً باید حداقل 5% از برنامه اجرا شده باشد. آیا برای این برنامه گانت چارتی (Gantt chart) ترسیم شده است که میزان پیشرفت، تأخیر و یا زمان های شروع و پایان زیر برنامه ها را در خود نمایش دهد؟ متولی و کنترل کننده این زمان بندی چه نهاد، سازمان و یا اشخاصی می باشند؟ آیا برای جلوگیری از تأخیرها و عقب ماندگی از زمان اسمی برنامه راه کارهایی در نظر گرفته شده است؟ اینها سؤالاتی است که باید توسط مسئولین ذیربط به مردم پاسخ داده شود.

فرض مردم جامعه آن است که جهت پیشبرد اهداف چشم انداز تمامی راهکارها، موارد، موانع و مشکلات پیش بینی شده است؛ ولی دغدغه اصلی آن است که چه شخص یا اشخاصی ضمانت اجرای آن را بر عهده گرفته اند و مترصد کنترل چنین پروژه عظیمی می باشند، که به محض تاخیر و تعجیل، مردم را در جریان قرارداده و مسئولین مجری هر زیر برنامه را مورد تشویق و یا توبیخ قرار دهند. همچنین باید برای هر واحد کاری و زمانی، خط کش هایی با قابلیت سنجش امور مربوطه در دستانشان باشد تا کلی گویی ها ، طفره روی ها، آمار و ارقام ارائه شده توسط مسئولین امر، قابل اندازه گیری و محک باشد تا به صرف ارائه آمار و ارقام سازمان مربوطه، نمودار پیشرفت، ترسیم نگردد و در نهایت به راحتی موازی کاری ها و کوتاهی ها قابل تشخیص باشند. این گانت چارت عظیم و طویل تنها مربوط به دولت نمی باشد که فقط دولت آن را کنترل و داده آمایی نماید، چرا که دولت فقط بخشی از آن است و عملکرد دو قوه دیگر و نهاد های زیر مجموعه مقام رهبری نیز بخشهایی دیگر از این نمودار حساس می باشند. پیش فرض ما آن است که کمیته ای متشکل از هر سه قوه و زیر نظر ارائه دهندگان چشم انداز، امر خطیر کنترل، بازرسی و درج میزان عملکرد و پیشرفت برنامه را به دور از تعصبات و اغماضات صنفی و سیاسی به عهده گرفته باشند و در پایان هر فصل و هر سال میزان عملکردها و درصد پیشرفتهای هر زیر برنامه بصورت ارقام و نمودار صحیح در رسانه ها منعکس گردد. آمار و ارقامی که باید تنها مرجع قابل اطمینان و استناد نظام جمهوری اسلامی باشد؛ نه آماری که توسط هر مدیری اعلام میگردد که گاه در سخنان آنها تفاوتها و اختلافهای بسیار فاحش و دور از واقعیتی عنوان می گردد.
بدون این اقدامات، آیا هم اکنون مسئولین ارشد نظام می توانند عنوان کنند که جهت تحقق اهداف چشم انداز، تا امروز حداقل 5% پیشرفت داشته ایم؟

  • ۳ نظر
  • ۲۰ خرداد ۸۵ ، ۰۷:۱۸

دیرگاهی است که ادعای دوستی فرهنگ و آداب و سنن بومی ، دست نخورده و اصیل رنگ باخته و تغییر و تحولات اجتماعی ،سیاسی، فرهنگی و علمی هیچ جایی را بی تاثیر نگذاشته و داد و ستد فرهنگی همیشه تاریخ ساری و جاری بوده است چرا که زبان فرهنگ اگر وارسته و پیراسته گردد ، نیازی به ترجمان آن نیست و نرنم دل انگیز و روح نواز آن بی هیچ مانعی بر دل خواهد نشست و وجود آدمی را آکنده از شوق زیستن و تمامیت هستی وی را در پویایی مستمر و مفهوم بودن در جهان هستی را ارج و ارزشی می دهد. سوال مهمی که همواره در فرا رویمان جلوه می نماید ،این است که راه «توسعه فرهنگی » در چیست و راز آن درکدامین سیاست فرهنگی نهفته است.و بقا و دوام و گسترش آن منوط به چه مولفه هایی است و عناصر تشکیل دهنده آن کدام است ، و جوان در این میان چه جایگاهی داشته و چه نقشی را ایفا می کند.

به نظر می رسد «نابرابری فرهنگی» از عوامل مخرب و تهدید کننده ای است که می تواند به مانند سدی نفوذ ناپذیر فرآیند «توسعه فرهنگی» را فسق کرده و رشد و توسعه آن را به مخاطره اندازد. مواجهه منطقی با این مساله مشکل آفرین عمومیت دادن به فرهنگ و همگانی کردن آن است و این میسور نمی گردد مگر در سایه توزیع عادلانه ثروت و احیای همه جانبه عدالت اجتماعی و اقتصادی است و گرنه با ایجاد شکاف طبقاتی به گسست فرهنگی بین طبقات و پایگاه های اجتماعی منجر شده و گروه هایی با فرهنگی ویژه و خاص هویدا می شوند و لبه تیز آن »همبستگی ملی« را نشانه خواهد رفت. چنین است که فرهنگ را در اماکن فرهنگی حبس کردن و متمرکز ساختن آن بر طیف و طبقه خاص موجبات اشاعه فرهنگ خاص و متمایز و زمینه ساز جدایی اقشار مختلف از همدیگر می شود.و گسترش فرهیختگی به کل جامعه را با موانع جدی مواجه ساخته و انرژی اجتماعی را تلف می نماید. و به دنبال آن با دوری و خلاقیت های فردی و اجتماعی را عقیم و در نهایت داشتن فرهنگ و جامعه ای مولد و پویا را به مخاطره می اندازد. و جوان و جوانی نسلی که کنجکاو و جستوگر ، با دیدی تیزبین و نکته سنج ، از یک طرف به منازعه و مناقشه آنچه که بالاجبار گرفته بر می خیزد و از طرف دیگر با دسترسی به سریعترین و قوی ترین امکانات ارتباطی در معرض هجوم عناصر و پدیده های متعدد و مختلف و متنوع فرهنگی است که امکان گزینش را چندان سخت کرده سیاستگذاران فرهنگی با اقدامی به موقع تغذیه متناسب ، شکلی زیبا و با ارائه ای حساب شده درچارچوبی منطقی و قابل پذیرش عرضه نکنند بیم است که در مقابل شکل گیری خرده فرهنگ های خاص و بعضاً وارداتی با شکل و شمایل ابتر و ناقص در قالب گروه های مختلف نمی توان ایستادگی کرد. و ما به جوانان این مرزو بوم می اندیشیم که می باید با متولیان دلسوز و کاردان جامعه ای بالنده و رو به پیشه را تدارک ببیند و از هدر رفتن انرژی ، فرار مغزها و نخبگان و نیروی عظیم انسانی جلوگیری نمایند و فضایی گرم و روح بخشی را بشارت دهند. ان شا الله

 

  • ۱ نظر
  • ۱۶ خرداد ۸۵ ، ۱۵:۱۶

الان که دارم این مطلب رو می نویسم. حسابی مغزم هنگ کرده . امشب یه سری جریاناتی پیش اومده که موندم دنیا چرا اینطوریه. خیلی عجیبه . هیچ چیزی ندارم بگم... فقط می خوام فکر کنم ... فکر کنم ببینم چرا ... هیچی شاید بگیرم بخوابم و بذارم با خوابیدن همه چی از سرم بره بیرون .شاید هم شروع کنم به نوشتن یه چیزی شاید همه جریانات امشب رو فراموش کنم... فعلا هیچی ندارم بگم...

  • ۴ نظر
  • ۱۳ خرداد ۸۵ ، ۱۸:۲۵