بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

در دومین روز سفر اتفاق خاصی رخ نداد و به این دلیل که سه روز او سفر با سه روز تعطیلی رسمی در کویت همزمان شده بود کار خاصی انجام نمی دادیم. در دومین روز نزدیک ظهر به یکی از مساجد شیعیان به نام مسجد امام حسین(ع) رفتیم و نماز ظهر و عصر را به جماعت خواندیم. سخنران مسجد در بین سخنان خود پس از نماز ظهر به ذکر مسائلی همچون اهمیت نماز جماعت، فضیلت ساخت مسجد و مشارکت در ساخت آن، مسائل سیاسی و اجتماعی روز و منطقه اشاره داشت. در مسجد اتفاق جالبی افتاد که برای بچه ها به یاد ماندنی و خاطره انگیز بود. ماجرا از این قرار بود که سخنران هنگامی که در مورد فضیلت ساخت مسجد صحبت می کرد به ذکر سخنی از امام خمینی پرداخت و در این هنگام تمام نمازگزاران و حاضرین در مسجد با شنیدن نام امام خمینی از زبان سخنران که ایشان را الامام خمینی(ره) نامید سه صلوات بلند فرستادند که این سبب خوشحالی بچه ها شد و به قولی حسابی سر حال آمدند.پس از نماز به هتل برگشتیم و پس از صرف نهار و کمی استراحت بعد از ظهر آن روز به طرف فروشگاه بزرگ سلطان حرکت کردیم. حقیقتا امکانات پیشرفته تری از فروشگاه های زنجیره ای ایران نداشت ولی یک تفاوت اساسی وجود داشت و آن بالا بودن فوق العاده قیمت ها بود. بعد از صرف آب میوه در کافی شاپ فروشگاه به دیدار سفیر ایران در کویت و ضیافت شامی که از طرف سفارت برگزار شده بود رفتیم. بچه ها با دیدن سفارت ایران خیلی خوشحال شدند و وقتی پا به حیاط سفارت گذاشتیم گفتند وارد ایران شده ایم. در ابتدای دیدار، خانم امیروند متنی را که بچه ها در مسیر راه در مینی بوس تهیه کرده بودند را برای آقای موسوی سفیر ایران در کویت قرائت کرد و پس از آن بچه ها خود را معرفی کردند. آقای موسوی نیز ضمن ابراز خوشحالی از حضور دانش آموزان ایرانی در کویت در ضمن سخنان خود به مسائلی  همچون  دید جمهوری اسلامی به انسان و جامعه، برنامه های مفید جمهوری اسلامی در سطح بین المللی و همکاری ایران با کشورهای خارجی جهت ارتقای سطح علمی اشاره نمودند. در پایان این دیدار نیز از طرف سفارت ایران در کویت به اعضای گوره و مربیان همراه هدایایی اهدا شد. هدیه ای نیز از طرف سازمان دانش آموزی ایران به آقای موسوی تقدیم شد. محمدرضا سلطانی(خودم) هم تحقیقی با این موضوع انجام داده بود که پس از پیشرفت اسلام چه عواملی باعث شد که در چند قرن اخیر کشورهای اسلامی دچار عقب ماندگی شوند که این تحقیق خود را به سفارت هدیه داد. بعد از این مراسم نیز برای شرکت در همابش هفته معلم که در حیاط پشتی سفارت برگزار شده بود رفتیم. مراسم تقریبا خسته کننده ای بود ولی به هر حال حضور در جمع ایرانیان مقیم کویت این خستگی را از تن بچه ها بیرون کرد. آقای موسوی در این مراسم نیز به مسائل مختلفی همچون رابطه بین دین و استقلال، آزادی و فرهنگ-گفتگوی تمدنها- توازن بینظیر در اندیشه های استاد مطهری و... اشاره کردند. بعد از این مراسم هم شام را در سفارت خوردیم و سپس به هتل برگشتیم.

سلام دوستان

همون جور که قبلا گفته بودم می خوام بیشتر از خودم بنویسم. به همین خاطر می خوام خاطرات سفرم به کویت را بنویسم.این سفر که اردیبهشت ماه سال ۸۳ انجام شد در حقیقت اردویی بود که از طرف سازمان دانش آموزی ایران برگزار شده بود که هدف از برگزاری این اردو بازدید از مراکز علمی و آموزشی و فرهنگی کشور کویت و همچنین تشکیل کانون دوستی دانش آموزان ایران و کویت بود.

در این سفر به جز من ۱۱ نفر دیگر هم حضور داشتند .جمعا ۴پسر بودیم و ۸ دختر و دو تا سرپرست . البته دو تا دیگه از بچه ها هم بودن که چون مشمول سربازی شده بودن نتونستن بیان.

خب زیاد سراغ حاشیه نمی رم و می رم سر اصل مطلب.

اول اینکه این سفر نامه رو تقدیم می کنم به تمام دوستان عزیز و گرامی :

سهند عارفی اسکویی         میلاد ملکی                 رضا طاهری

 محبوبه باباپور زریاب         نگار لطفی زاده          نیکو جاویدپور         

رعنا تابش                 الهام امیروند         معصومه ثامنی راد

          فرزانه زارعی              مرجان فیروزی

و  دوست عزیزم جناب آقای    صمد نوروزیان    و سرپرستان گرامی 

جناب آقای بهروز سپیدنامه و سرکار خانم سکینه سالمی

و دوست عزیز   جناب آقای آرش منظم

 

این شما و این قسمت اول سفرنامه کویت:

روز اول

و سرانجام انتظار ها به سر رسید و پس از گذشت یکسال و دوماه به تمام دانش آموزان منتخب اعزامی به کویت اعلام شد که در روز چهارشنبه ۹ اردیبهشت در اردوگاه شهید باهنر تهران حضور پیدا کنند تا راس ساعت ۳ صبح به سمت فرودگاه حرکت کنیم که راس ساعت ۵:۴۵ به کویت پرواز خواهیم کرد. در روز چهارشنبه برخی از اعضای اردو در اردوگاه گرد هم آمدند و پس از صرف شام جلسه ای با حضور خانم رحیمی و آقای سپیدنامه و اعضا برگزار شد. در این جلسه بچه های گروه نظرات و پیشنهادات خود را ارائه دادند و خانم رحیمی و آقای سپیدنامه نیز به سوالات آنان پاسخ گفتند.

سپس در ساعت ۳:۱۵ بامداد به سوی فرودگاه مهرآباد حرکت کردیم و پس از ملحق شده ۳ نفر دیگر از بچه ها به گروه در فرودگاه و پس از طی مراحل مختلف کنترل گذرنامه ها و تحویل بارها سرانجام هواپیمای ملی کویت در ساعت ۶:۱۰ صبح آسمان تهران را به مقصد کویت ترک کرد و پس از عبور از آبهای نیلگون خلیج فارس در ساعت ۷:۲۵ کویر خشک و خالی از سکنه ای در زیر پایمان پدیدارشد که نوید ورود به کویت بود و پس از لحظاتی با فرودی آرام و لذت بخش وارد فرودگاه کویت شدیم و در لحظه ورود با استقبال فوق العاده و صمیمانه مسئولان آموزش و پرورش کویت و مسئولان و دانش آموزان ایرانی مقیم کویت بویژه جناب آقای صادقی رایزن فرهنگی سفارت و آقای شعشعی معاونت سفارت جمهوری اسلامی ایران در کویت مواجه شدیم که پس از این استقبال گرم و صمیمانه بچه ها احساس دوری از سرزمین را با صفای گرم مردمان کویت به تدریج از یاد بردند ولی آنگونه که خود اظهار می کردند  هیچ گونه دلتنگی وجود آنان را نه در آغاز سفر و نه در خاک کویت فرا نگرفته بود!!!!!!!! و این نشان می داد که آنان کویت را همچون کشور خود می دانستند . با توجه به اختلاف زمانی حدود یک ساعت و نیم کویت با ایران حوالی ساعت ۸:۳۰ وارد هتل السفیر واقع در منطقع رقعی کویت شدیم و با رایزن فرهنگی سفارت و تعدادی از مسئولین آموزش و پرورش ملاقات کردیم که در خصوص برنامه های آتی حضور دانش آموزان در کویت برنامه ریزی لازم صورت گرفت. سپس برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفته و پس از آن زمینه های بیشتر آشنایی دانش آموزان ایرانی با مسئولان کویت فراهم شد. در همان ابتدا بچه ها  خود را به ۳ گروه ۴ نفره تقسیم کردند و پس از تعیین اتاق ها دانش آموزان در گروه های ۲ نفری برای استراحت روانه اتاق های خود شدند. بعد از کمی استراحت از کافی نت واقع در هتل استفاده کردیم. بعد از ظهر آن روز برای بازدید از برجهای کویت آماده شدیم که در لابی هتل خانم تهانی رئیس سازمان پیشاهنگی کویت(یا همان سازمان دانش آموزی خودمان) را ملاقات کردیم . بچه ها نیز به شوخی در بین خود او را خانم شاه حسینی خطاب می کردند. وی نیز به همراه ما به بازدید از برجهای کویت پرداخت.

این برجها شامل ۳ برج به اندازه های متفاوت می باشند. ۲ برج به صورت کروی است که یکی از آنها مخزن تامین آب شیرین منطقه خود و دیگری به صورت محلی برای تفریحات بود که رستوران گردانی نیز در قسمت کروی آن تعبیه شده بود. برج سوم هم به منظور تامین نور دو برج در بین آنها ساخته شده بود. در طی مسیر نیز دانش آموزان از اطلاعاتی که آقای ماجد مصطفی العلی میگفت استفاده کردند و بعد از حور در هتل و صرف شام برای استراحت روانه اتاق های خود شدند. از نکات جالب و به یاد ماندنی در این اردو غذای آن بود که باعث شد بچه ها حسابی دلشان برای غذاهای مامان پز تنگ شود و در هر حالی بود غذای آنجا را خوردیم.

پایان روز اول

اولش کمی اشک بود...

khatami 01.jpg

بعدش جوان‌ها آمدند تا بخوانند شب لبخند و گل و ترانه‌های شکلاتی شب مردی شب مردی با عبای شکلاتی 

khatami 02.jpg

لبخند زد مثل همه روزهای هشت سال گذشته به دوربین‌ها و به مردم 

khatami 04.jpg

 

انار دان‌کرده و حافظ‌خوانی  

khatami 05.jpg

 

 

فال همه‌مان خوب آمد:

هر که این صحبت نخواهد خوش‌دلی بر وی تباه
وان‌که این عشرت نجوید زندگی بر وی حرام
 

khatami 06.jpg

 

 

جوان‌ها همراه با طنین سرود ای‌ایران در سالن پرچم سه رنگ ایران را که نزدیک به دو هزار نفر امضایش کرده بودند تقدیمش کردند.

گفت بهترین هدیه عمرم است. 

khatami 07.jpg

 

 

ایستاد تا پرچم سه رنگ را روی شانه‌هایش بیندازند.

khatami 08.jpg

 

 

 http://www.bakhatami.com

فکر می کنم اکثر اونایی که عضو ارکات بودند بعد از فیلتر شدنش رفتن طرف Gazzag . اولش فقط با دعوت نامه از اعضا می شد عضو شد ولی بعدش ثبت نام آزاد شد . یه چیزی که خیلی واسه همه جالب بود این بود که Gazzag لیست خیلی کاملی از تمام شهرهای ایران و حتی محله ها رو داره . از تهران بگیر تا قیرقوز آباد ِ ممسنی ! خب ، خیلی خوبه ، نه ؟ ولی من یه مدته که به این سایت مشکوکم . اصلا کسی می دونه این سایتو کیا اداره می کنن ؟ چی ازش می دونید ؟ چرا اسمش گزگه ؟ معنی این کلمه چیه ؟ بعضی جاها می خوندم که طراحای این سایت مال قزاقستان هستن ، واسه همین اسمش گزگه ! توی این سایت هیچ توضیحی درباره این موضوع وجود نداره . فقط یه قسمتی هست با عنوان Company که اونجا هم بر خلاف اسمش چیزی درباره اینکه گرداننده های این سایت کیا هستن نیست . فقط یه سری توضیحات داده که توی این سایت می تونید دوستاتونو پیدا کنید و فلان امکاناتو هم داره .
اطلاعات مربوط به ثبت دومِین این سایت نشون میده که ظاهرا گزگ یه سایت برزیلیه . آدرس و مشخصات ثبت کننده ها هم مال برزیله . فرض کنیم که واقعا همین طور باشه . حتما می دونید که برزیلی ها از مشتری های پروپاقرص این جور سایت ها هستن . توی اورکاتم اگه اشتباه نکنم از لحاظ ملیت ِ اعضای سایت ، برزیل اوله . حالا یه سوال : این سایت دیتابِیس کاملی داره از تمام شهرهای ایران با محله هاشون . ولی واسه خود ِ برزیل همچین اطلاعاتی رو نداره ! من توی سرچ ِ گزگ برزیلو انتخاب کردم . بعدش تو قسمت state ، ریودوژانیرو ( RJ ) رو انتخاب کردم . بعد واسه شهر ، خود ِ ریودوژانیرو که پایتخت برزیله . ولی ! ... دیگه زیرشاخه ای واسه انتخاب کردن وجود نداره !!! یعنی دیگه لیستی برای محله های ریو وجود نداره . در صورتی که اگه (( ایران )) ، (( تهران )) و (( تهران )) رو انتخاب کنید می تونید از توی لیست بالابلندی که وجود داره یکی از قسمت های تهران و محله هاشو انتخاب کنید . خب ، چرا ؟! برزیلی ها عاشق چشم و ابروی ایرانیا هستن ؟! ...
شما هم مثل من مشکوک شدید یا که هنوز نه ؟ اشکالی نداره . حالا اینو داشته باشید :
چند روز پیش که داشتم توی گزگ می چرخیدم موقع لود شدن یکی از صفحه ها ، توی status bar اینترنت اکسپلورر یه چیزی دیدم که چشمام گرد شد . فایل های یه قسمتی از صفحه (Gazzag Communicator Applet ) از این آدرس لود میشد :
با وارد کردن این آدرس به صفحه ای میرسید با این پیغام :
You are not authorized to view this page
من زیاد اطلاعات فنی ندارم ولی می دونم که این پیغام یعنی اینکه همچین مسیری وجود داره . خب ، نکنه برزیلیا هم فارسی حرف می زنن ؟!
اصلا اینا هیچی . فکر می کنید چند درصد اعضای این سایت ایرانی هستند ؟ من که تا حالا کسی رو که از امریکا یا اروپا باشه توی این سایت ندیدم
یه نکته دیگه و اون اینکه موقع ثبت نام توی این سایت و توی فرم مشخصات ، قسمت (( کدپستی )) از مواردیه که حتما باید وارد بشه . حالا درسته که اکثرا کدپستی واقعی رو وارد نمی کنند ولی حتما یه عده به خیال اینکه این سایت برزیلی ( ! ) چه کار خاصی با کدپستی ما می تونه بکنه اون قسمتو با کدپستی واقعیشون پر می کنند
نظر من اینه : یه عده توی این مملکت که نمی دونم کی هستن با توجه به محبوبیت سایت هایی مشابه ارکات با راه انداختن این سایت یه مجموعه کامل از اطلاعات شخصی رو جمع آوری کردن و اطلاعاتشون هم در حد کوچه و کد پستی شماست ! فقط نکته مبهم قضیه واسه من فیلتر شدن این سایته ، که باعث میشه شکم به یقین تبدیل نشه . البته آی اس پی ِ من فیلترش نکرده ، بقیه جاها را نمی دونم .
تصحیح و توضیح : باشه بابا ، پایتخت برزیل برازیلیاس ! ریودوژانیرو یه شهر دیگه برزیله D: ولی آخه اطلاعات برازیلیا رو هم نداره . در ضمن من یه اشتباه ضایعی کردم . اون موردی که توی آدرس اون صفحه خاص از سایت هست احتمالا JAVAb4 هست که من فارسی خوندمش ! حرفمو در اون مورد خاص پس می گیرم . ممنون از تذکرتون .
ولی هنوز اکثر سوال های من بی جواب مونده :
- اینطور که من فهمیدم این سایتو خیلی جاها فیلتر نکردند . دلیلش چی می تونه باشه ؟! مگه این سایت چه تفاوتی با ارکات یا سایت های مشابه داره ؟ میشه لطف کنید و بگید که ISP شما فیلترش کرده یا نه ؟
- یکی از دوستان توی کامنت ها گفته که این سایت به خاطر این که می دونسته ایرانیا خیلی طرفدار همچین سایت هایی هستند همچین دیتابیس کاملی برای ایران داره . حالا جواب منو بدید . پاکستانی ها ، هندی ها و امریکایی ها چی ؟ خود برزیل چی ؟
- جالبه که بدونید توی این سایت فقط 250 نفر از امریکا هستند ! فقط 250 نفر . که خیلی هاشونم از اسمشون مشخصه که از ایرانی های ساکن امریکا هستند . این آمار عجیب نیست ؟
- تعداد نتایج جستجو برای Gazzag در گوگل چیزی حدود نود هزارتاست ولی تعداد نتایج مربوط به Orkut دومیلیون و چهارصدوپنجاه هزارتاست
- چه دلیلی داره که گرداننده های این سایت یه کلمه هم در مورد خودشون توی این سایت اطلاعات ندادند ؟
- این کامنت رو هم بخونید . خیلی جالبه . درباره جاوا اپلت ( که در این سایت استفاده شده ) و امکان کاربردش برای هک و سوء استفاده از اطلاعات شخصی .
- کسی ترکی بلده ؟! (: یه نفر می گفت (( گزگ )) به ترکی یعنی (( بگردیم )) !

این اولین بار نیست که رسانه های ایرانی مطالب طنز نشریات یا رسانه های خبری غرب را به عنوان مطالب جدی برگردان کرده و با نگاهی جدی آنها را منعکس نموده اند. هنریک مودست برودرHenryk Modest Broder طنز نویس مجله اشپیگل در مقاله ای طنز آلود که بعدا در روزنامه آلمانی دی ولت نیز منتشر شد ، با اشاره به سخنان اخیر آقای احمدی نژاد درباره یهودیان به دولت آلمان پیشنهاد کرده بود یکی از ایالت های آن کشور را به صهیونیست ها بدهد. این مقاله طنز، به تیتر یک برخی رسانه های مکتوب ایران تبدیل شد و خبرگزاری های ایرانی نیز آن را به نگاه خود ترجمه کرده و بر روی خروجی های خود مخابره کردند. صدا و سیما نیز به طور ویژه ای آن را پوشش داد ، اما با انعکاس این مطلب در رسانه های ایرانی ، این بار نوبت رسانه های غربی بود که با نگاه تمسخر آمیز به کیفیت و کارآمدی رسانه های ایرانی ، آنها را مورد نیشخند قرار دهند.

سال گذشته نیز یکی از خبرگزاری های ایرانی خبری به نقل از روزنامه  الشعب به عنوان سخنگوی کمونیست چین منتشر کرد که بعدا معلوم شد چنین روزنامه ای اساسا در چین منتشر نمی شود. چند خبرگزاری دیگر ایرانی نیز با استناد به گزارش نشریه نیوزویک و سایت MSNBC اعلام کردند که شبکه الجزیره قطر به شبکه فاکس نیوز آمریکا فروخته شد. بخت بر قضا خبر مورد استناد مذکور نیز نوشته ای طنزآلود از اندی بروویتز طنز نویس مشهور آمریکایی بود که در بالای مقالاتش صراحتا عنوان Satire به معنی طنز و شوخی درج می شود. در نگاه اول شاید بتوان اشکال و قصور را متوجه مترجمان این خبرگزاری ها یا نشریات دانست که به درستی متوجه محتوی مطلب نشده اند اما به نظر می رسد ماجرا  عمیق تر از این حرفهاست. از جمله در بحث آسیب شناسی ساختار رسانه های ایران می توان به فقدان آموزش های تخصصی در زمینه علوم سیاسی و روابط بین المللی ، ادبیات و زبان انگلیسی ، تکنیک ها و مهارت های ژورنالیستی ،سبکهای خبرنویسی و مقاله نویسی ،فیچر نویسی و قالب های مختلف نگارش مطلب اشاره کرد .

متاسفانه ادیتور های رسانه ای نیز به دلیل گرفتاری های متعدد چندان وارد محتوای مطالب ترجمه یا تولید شده ، نشده و بعضا به ماشین های امضای مطالب زیر دستان تبدیل شده اند. بسیاری از کسانی که به عنوان خبرنگار یا نویسنده ، ستون های رسانه ای را پر می کنند مراحل تجربی و ورزیدگی ژورنالیستی را به طور حرفه ای طی نکرده و به همین جهت هراز چند گاهی مرتکب گافهایی از این دست می شوند. البته  اکنون به لطف رسانه های اینترنتی ، اشتباهات و گافهای مذکور به سرعت افشا شده و همین نکته به اهرم فشاری بر رسانه به منظور اصلاح فرآیند کاری آنها تبدیل شده است ولی در فضای سنتی قبل که بر مطالب منتشره در مطبوعات یا خبرگزاری ها حتی در صورت مشخص شدن اشکالات اساسی، سرپوش گذاشته می شد امکان نقد و حلاجی محتوایی وجود نداشت. امروزه سرعت انتشار مطالب در اینترنت به حدی رسیده که فی المثل در فردای آن روزی که مترجمان ناشی رسانه های ایرانی در برگردان مطالب اشپیگل آن اشتباه را مرتکب شدند ، در رسانه هایی به سراغ نویسنده  اصلی مطلب اشپیگل رفته  و از او درباره این گاف رسانه های گفتگو می گیرند و منتشر می کنند. به نظر می  رسد که کیفیت و صحت در هیاهوی سرعت انتشار اخبار و گزارش ها در حال فداشدن است و گاهی یک گاف این چنینی علاوه بر از دست رفتن اعتماد مخاطبان به رسانه ها باعث آبروریزی بزرگ برای مطبوعات و خبرگزاری های ایرانی می شود و عجیب اینجاست که هیچ یک از آن رسانه ها حتی در صدد رفع اشکال یا عذرخواهی از مخاطبان خود نیز بر نیامده و با سکوت و خاموشی از کنار ماجرا عبور کرده اند.

سلام

دیشب وقتی از دانشگاه رفتم خونه خیلی حالم بد بود. فشارم حسابی افتاده بود پایین و حالت تهوع داشتم و تمام بدنم بی حس بودو از طرفی قلبم هم تیر می کشید. رفتم خونه و افتادم کف حال. همین طوری مثل مرده ها افتاده بودم وسط اتاق و رفیقام هم که عین خیالشون نبود و نشسته بودن و شب های برره رو نگاه می کردن. چند دقیقه ای تو همین حال بودم که یکی از دوستام که توی واحد روبرویی ما زندگی میکنه اومد دنبالم که بیا کارت دارم. رفتم پیشش گفت یه پروژه دارم می خوام واسم با پاورپوینت بصورت اسلاید درش بیاری. گفتم باشه. شانس آوردم مطالبش تایپ شده بود وگرنه باید می نشستم ۲۳ صفحه رو از اول دوباره تایپ می کردم.

 

شروع کردم کارشو انجام بدم که  خونواده از شهرستان تماس گرفتن . باهاشون که صحبت کردم حسابی سرحال اومدم. بعد رفتم کار رفیقم رو انجام بدم که دیدم ۸-۷ تا لیمو شیرین آورده تا با هم بخوریم.

کارشو که انجام دادم دیدم ساعت ۱ نصفه شبه . رفتم خونه دیدم بچه ها همه خوابیدن و برای من هم شام نگه نداشتن .

هیچی گرسنه خوابیدم .

صبح رفتم دانشگاه. کلاسASP داشتیم. استادمون خیلی بچه باحالیه. آقای ایازده پور. یکی ازبچه ها یه سوالی کرد که : استاد ببخشید اگه بجای این عبارت، صفر بذاریم چی میشه. استاده گفت هیچی نمیشه .

یه دفعه استاده گفت : من آرزو به دل موندم که شما یه سوال درست و حسابی از من بپرسین که حداقل به معلومات من هم یه چیزی اضافه بشه. خلاصه این کلاس هم گذشت و رفتیم واسه نهار. ژتون بقیه روزها رو داشتم ولی مال امروز رو نگرفته بودم مجبور شدم ساندویچ بخورم. بعد از نهارهم رفتم سراغ مسئول امور دانشجویی که واسه اردو مجوز بگیرم. یه ذره اذیت کرد ولی خب تونستم راضیش کنم. بعد هم که رفتم کلاس برنامه نویسی C. بعد کلاس هم که دربه در دنبال جزوه مدار منطقی.

خلاصه امروز هم اینطوری گذشت.

اینا رو تعریف کردم چون حرف دیگه ای نداشتم.....

 


شراره‌ای بر جامه مرد نانوا افتاده بود. بی‌تاب شده بود و تقلا می‌کرد تا خاموشش کند.
جوانمرد از آن حوالی می‌گذشت. نانوا و تقلایش را دید. آهی کشید و ایستاد و به درد گفت: افسوس سال‌هاست که آتش خودخواهی و آتش ریا در دلمان افتاده است و هیچ تقلا نمی‌کنیم که خاموشش کنیم.
این شراره جامه‌مان را خواهد سوخت.
آن آتش اما جانمان را می‌سوزاند؛ جانمان را و ایمانمان را.

*************************************
جوانمرد می‌گفت: عمری است که از خدا شرمنده‌ام، زیرا روزی ادعای دوستی خدا را کردم و گفتم: خدایا، شصت سال است که درِ دوستی تو را می‌زنم و در شوق تو می‌سوزم و تو پاسخم نمی‌دهی.
خدا گفت: اگر تو شصت سال درِ دوستی‌ام را زده‌ای، من از ازل، درِ دوستی‌ات را زده‌ام و از اشتیاقی که به تو داشتم آفریدمت!
جوانمرد می‌گفت: هیچ‌کس نیست که در دوستی از خدا پیش افتد. خدا در همه چیز قدیم است و در دوستی قدیم‌ترین.

************************************
مردی به نزد جوانمرد آمد و گفت: تبرکی می‌خواهم، ای جوانمرد! جامه‌ات را؛ تا من نیز از جوانمردی بهره‌ای ببرم.
جوانمرد گفت: جامه مرا که بهایی نیست. اما سؤالی دارم، سؤالم را اگر پاسخ دهی، جامه من برای تو.
مرد گفت: بپرس.
جوانمرد گفت: اگر مردی چادر زنی را بر سر کند، زن خواهد شد؟
مرد گفت: نه.
جوانمرد گفت: اگر زنی جامه مردان را بپوشد چطور، مرد می‌شود؟
مرد گفت: نه.
جوانمرد گفت: پس در پی آن نباش که جامه جوانمرد را بر تن کنی که اگر پوست جوانمرد را نیز بر تن کشی، سودی نخواهد داشت. زیرا جوانمردی به جان است نه به جامه.

 

سلام از دیروز که دوشنبه بود تا امروز که سه شنبه است و من هم دارم اینجا براتون می نویسم اتفاقات مهمی نیافتاده. دیروز صبح که رفتم دانشگاه ساعت ۹ صبح با معاونت فرهنگی جهاددانشگاهی جلسه داشتم که اول رفتم پیش ایشون . و چون قبلا باهم صبحت کرده بودیم (درباره سازمان دانشجویان) دیگه گفت نیازی نیست و من هم رفتم سلف دانشگاه و یه ساندویج کالباس خوردم و رفتم سر کلاس مدارمنطقی. ماشالله استادمون اینقدر تو درس دادن تبحر به خرج می ده که دیدم بابا بیخیال. اینطوری نه من نه هیچ کی هیچی نمی فهمه. خودم کتابمون رو باز کردمو شروع کردم به خوندن.

کلاس بعدی هم درس اخلاق داشتیم. یکی از بچه ها کنفرانس داشت. چند تا سوال نوشتیم با بچه دادیم بهش که جواب بده. بنده خدا نمی دونم جواب ها رو از پیش خودش گفت یا استاد بهش کمک کرد نمی دونم ولی خب جواب های خوبی داد.

بعد از کلاس هم بچه ها (پسرها)یکم سر به سرم گذاشتن و خندیدیم.و غروب هم که رفتیم با یکی از بچه ها حرم . از اونجا هم یه راست رفتم بخش ایمنی حرم و ماجرای اون سگی که وارد حرم شده .... رو بفهمم جریان از چه قراره.شب که برگشتم خونه من چون می خواستم اخبار ۲۰:۳۰ رو ببینم و بچه ها نمی گذاشتن با هم دعوامون شد و من رفتم تو اتاقم و یه مجله رو گرفتم باز کردم و بعد هم نمی دونم چطوری شدکه خوابم برد .

صبح  امروز که واسه نماز بلند شدم. گفتم دو ساعتی هم بخوابم و ساعت ۷ بلند شم که برم دانشگاه چون ساعت هشت کلاس داشتم.از شانس ما وقتی بلند شدم دود از سرم بلند شد چون ساعت ۸ صبح بود. و الان بود که کلاس شروع بشه. مشکل این بود که اگه من در عرض ۵ دقیقه هم آماده می شدم. و اگه اتوبوس خط واحد همون موقع تو ایستگاه می بود نیم ساعت بعد می رسیدم دانشگاه. خلاصه سریع آماده شدم و از خونه اومدم بیرون .از شانس خوبم اتوبوس هم همون موقع تو ایستگاه بود و خلاصه راس ساعت ۸:۳۰ رسیدم دانشگاه. ولی شانس ما کلاس برگزار نشده بود.

همین....

بقیه اش باشه واسه بعد...

سلام دوستان

چند ماهه که با وب نوشته های من همراه هستین .

از این به بعد سعی می کنم در کنار وب نوشته ها بیشتر خودمونی بنویسم و ماجرای روزانه خودمو منعکس کنم . پس با من همراه باشین .