بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

چقدر دلم گرفته امشب...
چقدر دلم تنگ شده برای اینجا...
شما هستید، زندگی هم هست.

محبوب من!
هنگامی که با شما دردِ‌دل می‌کنم، خداوند حرف‌هایم را می‌شنود.
خداوند دردِدل عاشق‌ها را دوست دارد.
برای همین عاشق‌ها به بهشت می‌روند.
دنیا به‌ خاطر شما بهار می‌شود.
درخت‌ها برای شما سبز می‌شوند.
گل‌ها می‌شکفند، خورشید به‌ خاطر شما طلوع می‌کند و شب مهتابی دریاها بالا می‌آیند.

شما با هستی چه می‌کنید؟

شما هستید، زندگی هم هست.
شاعر‌ها شعر می‌نویسند و ستاره‌ها بر واژه‌ها می‌بارند.

کسی اینجا رو میخونه هنوز؟

  • ۱ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۶
ارتداد

از روز قبل چالش کتابخوانی ای را برای خودم شروع کرده ام و در قدم اول کتاب ارتداد نوشته وحید یامین پور را انتخاب کردم برای مطالعه.

ارتداد از منظر «تاریخ جایگزین» اثر مهمی است. سوژه جسورانه‌ای دارد و نویسنده کوشش کرده تا با استفاده از این سوژه تصویری به خواننده نشان دهد که شاید کمتر کسی به امکان وقوع آن فکر کرده باشد. ماهی تا زمانی که در آب زندگی می‌کند تصوری از دنیای بیرون آب ندارد و یامین‌پور در این کتاب خواننده‌اش را به بیرون آب برده و او را در موقعیتی قرار داده که به آن فکر نکرده است. ارتداد داستان خانواده ای است که در سال 57 مسیرشان از واقعیت منحرف شده و وارد تاریخ جایگزین می شوند. انقلاب شکست خورده. امام به مرگ مشکوک دچار شده. و شاه به ایران باز می گردد.پازل های دوران جدید به خوبی چیده شده اند. خیابان ها زیر چکمه های سربازان اجنبی، فساد سیستماتیک، پاک کردن مخالفان، تجزیه کشور، و ایرانی که به جای گربه شبیه موش شده.همه ی اینها به کنار به نظرم عصاره ی اصلی کتاب جایی است که یامین پور سعی کرده عصاره و هدفِ مبارزه، انقلاب، حکومت و حرکت تاریخ را در دل شکست بررسی کند. زمان پیروزی برای کسی سوالی پیش نمی آید بلکه این ضربه ی شکست است که شوک، ناامیدی، شک در همه‌ی اصول و هدف ها، و بازبینی را به بار می آورد. در نتیجه نویسنده به خوبی از آن روی سکه ی پیروزی ( شکست) برای گفتن حرف هایش استفاده کرده است.

طعم کتاب

یکی از جذاب‌ترین رفتارهایی که از یک کتاب‌خوان سرمی‌زند، کُند خواندنِ کتابی‌ست که دوست می‌دارد: زیستن در فاصلهٔ میانِ واژه‌ها. در فاصلهٔ ساکتِ میان واژه‌هاست که می‌توان «طعم کتاب» را چشید: فارغ از معنای این یا آن واژه.

تصمیم گرفتم از امشب یک چالش کتابخوانی راه بندازم توی کانالم. طبیعتا ممکنه کتابهایی که من میخونم با کتابهایی که شما میخونین یا تصمیم به خوندشون دارین متفاوت باشه. اما ایده ای توی ذهنم بود که به نظرم تجربه ی جالبی میشه. اصلا نمیخوام چالش سختی باشه. چیزی که توی ذهنم هست این هست که هر کدوم از دوستانی که میخوان توی این چالش شرکت کنن یک کتاب رو که قصد خوندنش رو دارن معرفی کنن. یعنی صرفا اعلام کنن که چه کتابی رو میخوان بخونن و ما یک لیست درست کنیم از کتابهایی که دوستان میخوان بخونن.
بعد هر شب یک تایم کوتاهی رو بذارن برای خوندن اون کتاب و هر تعداد صفحه ای که خودشون مدنظرشون بود مثلا ۱۰ صفحه رو بخونن. بعد از خوندن اون صفحات ، به انتخاب خودشون یک تصویر از صفحه ی مورد علاقه شون ( که اون شب خوندنش) برای من بفرستن یا مثلا یکی دو پاراگراف از اون صفحات رو انتخاب کنن و متنش رو بنویسن و بفرستن و من هم علاوه بر معرفی اون کتاب ، اون پاراگراف یا صفحه ای که برام فرستادین رو میذارم توی کانال تا بقیه ی دوستان هم بتونن بخوننش.
این چالش میتونه حدود دو هفته یا حتی بیشتر طول بکشه و به نظرم تجربه ی خوبی میتونه باشه از مشارکت برای خوندن کتاب های متنوع
چشم هایش

سوال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش
سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود

حمیدرضا برقعی

دیشب خواب می دیدیم یک دوستی کامنت گذاشته بود و نوشته بود میشه توی کانالت یکم از محبوب من ها بنویسی؟

راستی هر از گاهی اگه دوست داشتین خوشحال میشم اونور هم ببینمتون

یک گنجه‌ای، کشویی، چیزی هم باشد که آدم «چه خوبه که هست»هایش را بگذارد توش؛
هر از گاهی که همه‌ی آدم‌ها ناامیدش می‌کنند از بودن، بازش کند، گنجینه‌اش را نگاه کند، دست بکشد، لبخند بدود توی صورت‌ش، کشو را ببندد، یک نفس عمیق بکشد و برگردد به زندگی...

من برای تمام آدم‌ها حالِ خوب آرزو می‌کنم،
و برای تمام دل‌ها آرامشی که تمام نشدنی باشد.
من برای تمام آدم‌ها آرزو می‌کنم که عاشق شوند، عاشق آدم‌ها و چیزهای خوب؛ آرزو می‌کنم هر صبح که چشم باز کردند، به اشتیاق هدفی لبخند بزنند، تلاش کنند و امیدوار باشند به رسیدن...
آرزو می‌کنم برای تمام آدم‌ها که زندگی کنند، که آرام باشند، که نگران نباشند.
آرزو می‌کنم همه یک‌نفر را داشته‌باشند که دوستشان داشته‌باشد، که بگوید؛ نگران چیزی نباش، درستش می‌کنیم...
آرزو می‌کنم عمرها طولانی باشد و زیستن‌ها عمیق! که آدم‌ها عمیقا زندگی کنند.
آرزو می‌کنم روزی برسد که همه به آرزوهاشان رسیده‌باشند...
و شهر پر باشد از آدم‌های آرام و خوشبختی که هیچ آرزویی ندارند.

کنج کتابخوانی

من از همه ی دنیای شما یک همچین کنجی رو آرزو میکنم... که توی خلوت خودم تکیه بدم بهش و کتاب بخونم....