بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

آسمان خدا بر شانه های جوانمرد

چهارشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۸۴، ۰۱:۵۵ ب.ظ

گفت: خدایا !نماز می خوانم و روزه می گیرم ، ذکر می گویم و دعا می کنم، راز می گویم و نیاز می کنم ، اما این نیست آن چه تو می خواهی. دلم راضی نمی شود. می دانم که چیزی بیش از اینها باید کرد.

خدا گفت: آری چیزی بیش از اینها باید کرد و آنگاه آسمان را بر شانه های او گذاشت و گفت : این است آنچه می خواهم. این که آسمانم را بر دوش بگیری.

جوانمرد گفت: سنگین است ،سنگین است، سنگین است.

شانه هایم دارد می شکند. نزدیک است که آسمانت بر زمین بیفتد!

خدا گفت: یاری بخواه، جهان هرگز از جوانمردان خالی نخواهد بود.

پس جوانمرد فریاد بر آورد که ای جوانمردان ،یاری ،یاری ،یاری ام کنید. عرش خدا بر پشت ما ایستاده است ،نیرو کنید و مرد آسا باشید که این بار گران است.

و چنین شد که هر روز کسی از گوشه ای و هر روز کسی از کناری به در آمد. کسی که تکه ای از آسمان خدا را بر پشت گرفت.

هزار سال گذشته است و هزاران سال دیگر نیز خواهد گذشت. اما آسمان خدا هرگز بر زمین نخواهد افتاد. زیرا جهان هرگز از جوانمردان خالی نخواهد ماند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی