آنجا که خدا تنها نشسته بود
و آنجا که خدا تنها نشسته بودو هیچ کس نبود، خدا همه چیز داشت اما احساس می کرد در میان مخلوقاتش هنوز یک چیز کم است پس دست به کار شد این بار تصمیم گرفته بود که از خاک بیافریند. … فرشته ها با او به مخالفت برخواستند .می گفتند چرا می خواهی چیزی را خلق کنی که در زمین فساد و خونریزی می کند.ما تو را عبادت می کنیم و از تو به پاکی یاد می کنیم. خدا توجهی نکرد.
گفت: من چیزی می دانم که شما نمی دانید. انسان را آفرید. لبخند زد و از این مخلوقش خوشش آمد.
آنرا شاهکار آفرینش نامید و به خود احسنت گفت.تمامی چیزها را به او آموخت. و دو ملک برای او نهاد . سپس برای اینکه این خلیفه مخلوقاتش را به همه معرفی کند دستور داد که تمامی فرشته ها جمع بشوند. سپس امر کرد که بر انسان سجده کنند.
خدا این داستان را به زیبایی به محمد (ص) ابلاغ کرد و گفت که انسان باید از آفرینشش آگاه شود انسان های آگاه و با ایمان این ندای پروردگار و خدای مهربان خود را شنیدند، در این آیات تفکر کردند و به مقام پروردگار خویش معرفت حاصل کردند. اما بعضی از انسان ها خدا را کنار گذاشتند و او را فراموش کردند . (امروز شاهد خلاء بزرگی در جوامع غربی و بعضی جوامع شرقی ناشی از فراموشی خداوند و محو شدن خدا از صحنه این جوامع هستیم.به طوری که هر چه علم و فن آوری آنان پیشرفت می کند این خلاء بزرگ تر و نیاز به خدا بیشتر احساس می شود.) اما ما باید بدانیم که فطرت انسان خداجوست در هر مرحله ای به یک دسته از نیازهایش بپردازد بعد از مدتی او را خسته می کند و به سراغ کار یا نیازی دیگر می رود . و همین روند ادامه می یابد. روح انسان طالب بی نهایت است و این کارها برای او پایان پذیر است .
پس این روح تشنه و طالب بی نهایت را چیزی جز خدای بی نهایت آرام نمی کند. و خدا این امر را خود در وجود انسان قرار داد تا در هر شرایطی به سوی او باز گردد. پس انسان خدا را در جایی جز همه جا نمی یابد. او همه جا هست و هیچ جا ساکن نیست. اگر کمی به خودمان باز گردیم می بینیم که به راحتی به خدا می رسیم.به آن منبع عظیم و سرچشمه پاکی ها . فقط باید کمی به عقب و درونمان برگردیم. فقط کمی …
- ۸۴/۰۳/۱۷