انگشتر محضر خداست، در محضر خدا گناه نکن!
بسم الله؛
- چند روزه این جمله داستان انگشتر از کتاب ناصر ارمنی(رضا امیرخانی) حسابی ذهنمو مشغول کرده... :
انگشتر محضر خداست! در محضر خدا گناه نکن!
- چند روزی بود که بنابه دلایلی انگشترم رو (عقیق)دستم نمیکردم. بعد از خوندن این داستان و یکی دو روزی فکر کردن، شاید با ترس ، انگشتر رو دوباره به دستم کردم اما!
- هر وقت چشمم به انگشتر میوفته دوباره ذهنم میره اینور و اونور... انگشتر کتاب ناصر ارمنی... حرفهای درویش مصطفا به علی در مورد انگشتر (کتاب من او) و ... :
- بس کن علی! به خودت بیا مرد! این چه دّاُبِ مشوش و مغشوشی است که برای خودت بنا کرده ای؟!... جوان! یک یا علی بگو و از خودت بن کن شو... خودسر٬ خودخواه٬ خودستا٬ خودکام٬ خودرای٬ خوددار٬ خودبین٬ خودپسند. خود... خود... خود... حکما خودِ خالی شده ای... بگو یا علی... یا علی مددی...
درویش مصطفی بعد از سالی سر صحبت را با علی گشود. فریاد می کشید و علی را با تبرزین تهدید می کرد. علی که تازه موهای صورتش در آمده بود٬ به دیوار درگاهی مسجد قندی تکیه داده بود. خودش را به دیوار می فشرد. جایی برای عقب رفتن نداشت. کمرش را به دیوار فشار می داد. تبرزین نقره ای درویش جلو صورتش تاب می خورد. علی سرش را پایین انداخت. چشمهایش را بست. دستش را جلو چشم هاش گرفت. مگاه نافذ و تند درویش را تاب نمی آورد. درویش به دست علی خیره شد. انگشتر فیروزه در انگشت دوم از دست راست٬ و انگشتر عقیق در انگشت چهارم از دست چپ. درویش فریاد کشید:
- به خیالت اگر انگشتر به دست کنی و از صبح تا شام معتکف مسجد شوی و زیر لب کانه قل قل سماور ذکر بگویی٬ چیزی می شوی؟ به هوا بپری مگس باشی٬ بر آب روی خس باشی٬ بیجا گفته که دل به دست آر٬ تا کسی باشی... حکما باید دل از دست داد. نه که به دست آورد. دل از دست داده کس باشد یا ناکس٬ باکش نیست. علی فتاح! به حَجَری که جدت٬ حاج فتاح بوسیده٬ اگر خود حجر٬ نگین انگشتری ات شود و خم ذوالفقار رکابش٬ هیچ نشده ای٬ هیچ نکرده ای٬ از خودت جنب نخورده ای... در بیاور این انگشترها را...
علی سر بلند کرد. آرام گفت:
- گفته اند که مداومت کنم در به دست کردنشان...
- که چه بشود؟
- که اثرش را ببینم!
- اثرش چیست؟ حکما اینکه به بازی٬ دل به کس دیگر ببازی!
- درویش! شعر می گویید شما! زندگی ام به هم ریخته... به جز این دو انگشتر و گوشه مسجد شما٬ جایی را ندارم٬ کسی را ندارم...
- کسی نداری؟!... خیالت بی کس است که کسی ندارد؟ نه... کس بی کسان علی است... یا علی مددی!... این ناکس است که کسی ندارد... فهمت بیجک گرفت؟
علی آرام سر تکان داد. درویش کف دستش را دراز کرد.
- بده من این دو انگشتر را...
علی گفت:
- همه دینداری من به این دو انگشتر است. وقتی این دوتا را به دست دارم٬ احساس...
- دین داری... دین داری... می شود دیندار خیلی چیزها را نداشته باشد؛ انگشتر٬ جای مهر روی پیشانی٬ محاسن٬ عبا و عمامه... اما بدان! دیندار حکما دین دارد... جوان! اوج دینداری ابوالفضل العباس٬ که آقای همه لوطی های عالم است٬ می دانی کجا بود؟ ختم دینداری اش کنار علقمه بود. جایی که اصلش دست نداشت تا دستش انگشت داشته باشد؛ اصلش انگشت نداشت تا انگشتش انگشتر عقیق و فیروزه داشته باشد...
علی آرام و خوابگرد٬ انگشترها را درآورد و به دست درویش داد. درویش به انگشترها نگاهی کرد. چشمانش را بست و سری تکان داد. انگار چندشش شد. انگشترها را به داخل جو پرتاب کرد. علی بی اختیار فریاد کشید. بعد٬ آرام گفت:
- درویش! عقیق بود! فیروزه بود! بی وضو به شان دست نمی زدم...
- فیروزه و عقیق چیست؟ لات بود و عُزی... بت بود... حکما شنیده ای حکایت ابراهیم و بت ها را...
· این روزا انگشتر یه جوری برای من یه زنگ هشداره...انگشتر محضر خداست،در محضر خدا گناه نکن...
· هی با تو ام...حواست هست؟ (به خودم میگم)
· انگشتر محضر خداست، در محضر خدا گناه نکن.
· عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید...امام خمینی (ره) اینو گفته بود...
· وقتی انگشتر دستت میکنی حواست باید باشه که انگشتر محضر خداست...ولی بالاتر از اون وقتی داری زندگی میکنی، نفس میکشی، راه میری ، حرف میزنی ...یه چیزی بالاتر از انگشتر...یادت باشه عالم محضر خداست...در محضر خدا گناه نکن! به خودم میگم....
· به خودم گفتم ها!...
· انگشتر توی دستمه... اما هر بار که چشمم بهش میوفته....
· .........................................
· داستان انگشتر رو تونستم توی اینترنت گیر بیارم...لینکش اینه.
· انگشتر محضر خداست...در محضر خدا گناه نکن...
- ۸۶/۰۹/۲۷