بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

انگشتر محضر خداست، در محضر خدا گناه نکن!

سه شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۸۶، ۱۱:۲۱ ق.ظ

بسم الله؛

  • چند روزه این جمله داستان انگشتر از کتاب ناصر ارمنی(رضا امیرخانی) حسابی ذهنمو مشغول کرده... :

انگشتر محضر خداست! در محضر خدا گناه نکن!

  • چند روزی بود که بنابه دلایلی انگشترم رو (عقیق)دستم نمیکردم. بعد از خوندن این داستان و یکی دو روزی فکر کردن، شاید با ترس ، انگشتر رو دوباره به دستم کردم اما!

  • هر وقت چشمم به انگشتر میوفته دوباره ذهنم میره اینور و اونور... انگشتر کتاب ناصر ارمنی... حرفهای درویش مصطفا به علی در مورد انگشتر (کتاب من او) و ... :

  -          بس کن علی! به خودت بیا مرد! این چه دّاُبِ مشوش و مغشوشی است که برای خودت بنا کرده ای؟!... جوان! یک یا علی بگو و از خودت بن کن شو... خودسر٬ خودخواه٬ خودستا٬ خودکام٬ خودرای٬ خوددار٬ خودبین٬ خودپسند. خود... خود... خود... حکما خودِ خالی شده ای... بگو یا علی... یا علی مددی...

درویش مصطفی بعد از سالی سر صحبت را با علی گشود. فریاد می کشید و علی را با تبرزین تهدید می کرد. علی که تازه موهای صورتش در آمده بود٬ به دیوار درگاهی مسجد قندی تکیه داده بود. خودش را به دیوار می فشرد. جایی برای عقب رفتن نداشت. کمرش را به دیوار فشار می داد. تبرزین نقره ای درویش جلو صورتش تاب می خورد. علی سرش را پایین انداخت. چشمهایش را بست. دستش را جلو چشم هاش گرفت. مگاه نافذ و تند درویش را تاب نمی آورد. درویش به دست علی خیره شد. انگشتر فیروزه در انگشت دوم از دست راست٬ و انگشتر عقیق در انگشت چهارم از دست چپ. درویش فریاد کشید:

-         به خیالت اگر انگشتر به دست کنی و از صبح تا شام معتکف مسجد شوی و زیر لب کانه قل قل سماور ذکر بگویی٬ چیزی می شوی؟ به هوا بپری مگس باشی٬ بر آب روی خس باشی٬ بیجا گفته که دل به دست آر٬ تا کسی باشی... حکما باید دل از دست داد. نه که به دست آورد. دل از دست داده کس باشد یا ناکس٬ باکش نیست. علی فتاح! به حَجَری که جدت٬ حاج فتاح بوسیده٬ اگر خود حجر٬ نگین انگشتری ات شود و خم ذوالفقار رکابش٬ هیچ نشده ای٬ هیچ نکرده ای٬ از خودت جنب نخورده ای... در بیاور این انگشترها را...

علی سر بلند کرد. آرام گفت:

-          گفته اند که مداومت کنم در به دست کردنشان...

-          که چه بشود؟

-          که اثرش را ببینم!

-          اثرش چیست؟ حکما اینکه به بازی٬ دل به کس دیگر ببازی!

-          درویش! شعر می گویید شما! زندگی ام به هم ریخته... به جز این دو انگشتر و گوشه مسجد شما٬ جایی را ندارم٬ کسی را ندارم...

-         کسی نداری؟!... خیالت بی کس است که کسی ندارد؟ نه... کس بی کسان علی است... یا علی مددی!... این ناکس است که کسی ندارد... فهمت بیجک گرفت؟

علی آرام سر تکان داد. درویش کف دستش را دراز کرد.

-          بده من این دو انگشتر را...

علی گفت:

-          همه دینداری من به این دو انگشتر است. وقتی این دوتا را به دست دارم٬ احساس...

-         دین داری... دین داری... می شود دیندار خیلی چیزها را نداشته باشد؛ انگشتر٬ جای مهر روی پیشانی٬ محاسن٬ عبا و عمامه... اما بدان! دیندار حکما دین دارد... جوان! اوج دینداری ابوالفضل العباس٬ که آقای همه لوطی های عالم است٬ می دانی کجا بود؟ ختم دینداری اش کنار علقمه بود. جایی که اصلش دست نداشت تا دستش انگشت داشته باشد؛ اصلش انگشت نداشت تا انگشتش انگشتر عقیق و فیروزه داشته باشد...

علی آرام و خوابگرد٬ انگشترها را درآورد و به دست درویش داد. درویش به انگشترها نگاهی کرد. چشمانش را بست و سری تکان داد. انگار چندشش شد. انگشترها را به داخل جو پرتاب کرد. علی بی اختیار فریاد کشید. بعد٬ آرام گفت:

-          درویش! عقیق بود! فیروزه بود! بی وضو به شان دست نمی زدم...

-          فیروزه و عقیق چیست؟ لات بود و عُزی... بت بود... حکما شنیده ای حکایت ابراهیم و بت ها را...

·         این روزا انگشتر یه جوری برای من یه زنگ هشداره...انگشتر محضر خداست،در محضر خدا گناه نکن...

·         هی با تو ام...حواست هست؟ (به خودم میگم)

·         انگشتر محضر خداست، در محضر خدا گناه نکن. 

 

·         عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید...امام خمینی (ره) اینو گفته بود...

·     وقتی انگشتر دستت میکنی حواست باید باشه که انگشتر محضر خداست...ولی بالاتر از اون وقتی داری زندگی میکنی، نفس میکشی، راه میری ، حرف میزنی ...یه چیزی بالاتر از انگشتر...یادت باشه عالم محضر خداست...در محضر خدا گناه نکن! به خودم میگم....

·         به خودم گفتم ها!...

·         انگشتر توی دستمه... اما هر بار که چشمم بهش میوفته....

·         .........................................

·         داستان انگشتر رو تونستم توی اینترنت گیر بیارم...لینکش اینه.

·         انگشتر محضر خداست...در محضر خدا گناه نکن...

 

نظرات (۲۲)

  • توسط:شرم بر تازی پرستان
  • اینجا چه میکنیبرای اربابان عرب خود تبلیغ میکنی؟هر شب و روز به زیر آنها میخوابیپای آنها را میلیسی و آنها مادر تو را .........شرم بر شما تازی پرستان خود فروخته
  • توسط:یه مردادی مثل خودم
  • سلام به روزم هاااااااا
  • توسط:ته تغاری
  • جدی ؟؟بابا نوئل؟؟تو پاساژ؟؟یا علی...هرچقدر از این اوس بازی ها بدم خوشم میاد تو تهراان داره زیادمیشه...هرجایی فرهنگ خودش رو میخواد!!درخت کریسمس چیز خاصی نیست ولی اینکه یکی خودش رو شبیه بابانوئل کنه و بیاد تو پاساژ راه بره خیلی در اصطلاح ضایعستیعنی لوس بازیهگفتید عرب هااا...من یه چیزهایی از این عرب ها دیدم و شنیدم که دیگه تا اخر عمر این فکر از ذهنم بیرون نمی ره!!
  • توسط:توحید
  • اقای سلطانیاقای امیرعلینقشی بربادباتمام وجودم دوستتان دارم.وبرای همه شما بزرگواران ارزوی موفقیت میکنم.
  • توسط:پارادایس
  • سلام وب نوشت مطلب جالبی بود دقیقا همونجائی که داشتی به این نتیجه میرسیدی که انگشتر هیچ که این عالم ... منم تو ذهنم به این نتیجه رسیدم.در ضمن برام جالبه که تو این دوره زمونه جوونی همسن شما به این چیزا فکر می کنه ؟
  • توسط:امیرعلی
  • سلام به همه دوستاناول از همه از جناب آقای توحید به خاطر جسارتی که کردم ودر کارشان فضولی کردم معذرت می خوام و از این همه لطف شما که من را برادر خودتون خواندید ممنونم.اما آقای مدیر وبلاگ که همیشه متنهاش کوچک یا بزرگش قشنگن،این یکی هم مثل بقیه حرف نداره.عید قربان مبارک به همه عاشقان مبارک و التماس دعای مخصوص
  • توسط:فرناز
  • سلامممنون از اینکه به تاریک ترین نور روشنی بخشیدین...وبلاگ شما و نوشته هاتون خوب و پند دهند است ...امیدوارم بازم بیاین اون طرفاسبز باشین و ایام به کام
  • توسط:محمد رضا
  • آقا وبلاگ قشنگی بود. شانسی کشفش کردم. این هم روزی این روز ما. شکر.
  • توسط:هومن
  • من اومدم ولی زود رفتم
  • توسط:پارادایس
  • سلام وب نوشت من آپم
  • توسط:ته تغاری
  • عید قربان و شب یلدا و نوئل اپ کردم یا علی
  • توسط:علیرضا
  • سلامعیدتون مبارکبا خندید و رفت به روزم:"طنین صدایت همچنان گوش جانمان را می نوازد که میگفتی :"اگر مامیخواهیم رزمنده باشیم٬فرمانده باشیم٬پاسدار باشیم باید راهی را کهشهدای ما رفتند٬این راه را ادامه بدهیم٬یکی از شاخصه‌های مهم راهی که این بچه ها رفتند راه معنویت٬راه دلدادگی به خدا٬ معامله کردن با خدا بود."
  • توسط:بابک رشیدی
  • سلامجالب بود.یا علی
  • توسط:حسین
  • سلام دوست عزیزاز آشنایی با شما خوشحالم.به شما لینک دادم.به ما هم سر بزن
  • توسط:جحفر
  • سلام آقای وب نوشتخیلی خوشحالم شما را دیدم.راستش خیلی سر از قالب و این چیزها در نمیارم.متشکرم.
  • توسط:الهه
  • سلامخیلی از چیزها نمادین هستنگرچه امروزه به خیلی از خواص عقیق و فیروزه پی برده شده
  • توسط:ایرج نویسا
  • محمد عزیزبه نظر تیتر مطلبت کمی عالم خدا را کوچک کرده است.اما به هر حال نگاه جالبی است.راستی خزاعی درست است نه خزائی
  • توسط:داداشی
  • سلام داداشی پس همونه که دو سه روز انگشترتو داده بودی به من چرا بهوونه میاری (بهوونه ی داستان) راستش رو بگو انگشترت دست من بود دیگه :::::::::...................... ملت انگشترش دست من بود......................::::::: music-iranian-rap.blogfa.com بهترین وبلاگ فارسی با ظاهری جدید
  • توسط:نقشی بر باد
  • انگشترم را در دست میکنم چشمانم خیره به عقیق آن میشود آتشی در دلم زبانه میکشد نمی دانم از کجا آمد مشوش شده ام میگویم خدایا غمی مرا مفتون خود کرده است .چیست این ؟ به عقیق زل میزنم شاید مرهمی بیابم اما درد در سراپای وجودم رخنه کرده است چشمانم بارانی میشود قطره های باران بروی انگشترم میچکد گویی انگشتر نام کسی را به زبان می آورد گوشم را نزدیک انگشتر می اورم نگین انگشتر چه نام زیبایی را به زبان میآورد. می گوید من شاهدی بر غربت علی ام(ع) من دیدم که چگونه دستی بر صورت ناموس خدا فرود آمد من در انگشت علی (ع)بودم که بر دستانش طناب پیچیدند. من گواهم بر غربت علی (ع)و زهرا(س) .دست بر انگشترم می کشم برای متبرک شدن.............ادامه دارد یادم آمد عقیق نام کوهی است در بهشت مقابل خانه مادرم زهرا(س)سالروز شهادت امام محمد باقر (ع) کودک صحرای کربلا را به همه دوستان تسلیت می گویم. یا علی(ع).
  • توسط:توحید
  • راستی فراموش کردم. بدینوسیله سلام بسیار گرمی به برادر نازنینم اقای امیر علی میرسانم.شما بقدری انسان شریف و باظرفیت بالایی هستید که از نصایح برادر گونه جنابعالی حتمااستفاده خواهم کرد اما ظاهرا سو تفاهم شده است زیرا من انتقادی به نظام ندارم از سو مدیریت خصوصا در نهادها گله مندم مثلا حدود بیست سال سابقه پرداخت بیمه را دارم و اخرین پرینتی که از تامین اجتماعی گرفته ام فقط پنج سال ان لحاظ شده و امور اداری مربوطه نیز میگوید خودت باید بری و مشکلت را حل کنی (حالا بگردیم دنبال پرتقال فروش.)
  • توسط:توحید
  • سلام.حالا تو از کجا میدونستی که من دو ماهی میشه که دو انگشتر عقیق و فیروزه را از انگشتانم در اورده و به گوشه ای از یکی از طبقات دراور رها کرده ام.به عشق نوشته های زیبا و به حرمت روح بزرگی که داری از فردا انگشتر عقیق را دستم میکنم.التماس دعا.
  • توسط:شازده کوچولو
  • سلام جانا سخن از زبان ما می گویی!چه می شد اگر این تظاهرات بیرونی ما به تجلیات درونی تبدیل میشد نائب الزیاره بودیم به یاد همه دوستان وروبروی نگاه مولای مهربان سلام دوستان را به نیت جواب رساندیمبرای آهو شدن

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی