ای شارلاتان! حالا دیگه عصای کور می دزدی؟!
-
چند روز پیش خوندم که محمدرضا کثرانی هم بند احمد باطبی توی یه یادداشت حسابی صداش در اومده از دروغ های شاخدار احمد باطبی بعد از سفرش به آمریکا درباره مبارزه دانشجویی و شکنجه شدنش :
چند روز پس از آن که باطبی (از عوامل آشوب های خیابانی تیرماه 78) در گفت وگو با تلویزیون صدای آمریکا ادعا کرد «در ایران تحت شدیدترین شکنجه های فیزیکی و روانی قرار گرفته»، محمدرضا کثرانی از بازداشت شدگان حوادث پس از 18 تیر و هم بند باطبی در زندان طی مطلبی در وبلاگ خود نوشت «باطبی یکی از شارلاتان های سیاسی است که می خواهد به بهانه 18تیر از خود اسطوره بسازد. او که اکنون در خارج از کشور به سر می برد، هیچ پیش زمینه سیاسی نداشت و در سیلاب اعتراض افتاد.»
وی می نویسد: باطبی در طول بازداشتش در توحید هرگز شکنجه نشد. او در مقابل بازجو داد می زد غلط کردم، ]...[ خوردم. سرانجام بازجوئیش ختم به خیر شد و در آستانه آزادی قرار داشت که عکسی که در نشریات خارجی چاپ شده بود، کار او را مختل کرد و منجر به حکم زندان او شد.
هم بند باطبی در ادامه خاطراتش می نویسد: در روزهای اولیه زندانی شدنمان، بعد از اینکه همه از توحید آمده بودیم به اوین، باطبی و شخص دیگری که با او بود می گفتند که شکنجه نشده اند... اما او در ملاقات با لیگابو (فرستاده سازمان ملل) و نامه پراکنی های متعدد از وضعیت بد و دروغین خود همانند اعتصاب غذای نکرده و غیره خبر می داد و از تلفن زندان به همراه شخص دیگری اقدام به مصاحبه یا نشرنامه می کردند که در زندان خود من به آنها گفتم عزیزان! این تلفن برای این است که شما استفاده ناصحیح بکنید و بگویند که اگر زندان های ما مخوف است چطور از زندان با بیرون مصاحبه یا نامه نگاری می شود. که با تعجب دیدم آقای باطبی یقه مرا گرفت و گفت احمق! اگر تو می خواهی مبارزه کنی بکن من ]...[ می خورم مبارزه کنم. من می خواهم از زندان برم بیرون. من مبارز نیستم اشتباه گرفتید. چه خبرهای دروغین که او و شخص دیگر از زندان به بیرون ندادند اعم از اعتصاب غذا و وخامت حال و احوالشان.
کثرانی در پایان ذکر خاطراتش که حاوی ستایش از خویش است، می نویسد: آقای باطبی! آقای اسطوره پفکی! آیا از چشمان نابینای مهندس میثمی خجالت نمی کشی که سند ایشان وثیقه آزادی تو بود الان ایشان در رابطه با حماقت تو باید چوب بخورد؟ ای اسطوره های مقاومت، ای کیسه های عقده و خود کم بینی چه سان بی وجدانی را پیشه کردید. احمدجان تو مصداق همان شعری هستی که میگوید: در این شهری که مردانش! عصا از کور می دزدند، دریغا من محبت جستجو کردم. و تو ای سراپا اسطوره عصا را دزدیدی آن هم چه نامردانه. و جای تو همان جاست که هستی .
-
پی نوشت:
-
بهنام جان جواب نوشته تو بهت دادم توی وبلاگت...اینم فکر کنم حرفای جالبی داره که بخونی بد نیست...
-
اون آقایی هم که اومدن اینجا و فحاشی کردن و رفتن خطاب بهشون میگم این آزادیه بیانی که شما ازش دم می زنین همینه نه؟هرچی دلتون بخواد بگین و اگه مخالف چیزی گفت با فحش جوابشو بدین... آفرین ...براتون آرزوی موفقیت نمیکنم چون هیچ وقت موفق نمیشین توی این کشور غلطی کنین..ولی آرزوی شفای عاجل از خدا می کنم براتون که شفاتون بده...
-
جناب آقای فحاش عزیز! این احتمالا همون فرهنگیه که شما از کوروش و داریوش کبیر به ارث بردینه نه؟
- ۸۷/۰۴/۲۲