ترانه بخوان
چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۹، ۰۶:۱۲ ب.ظ
شاعری نزد پزشک رفت، گفت: "ای حکیم چیزی در دل من گِره شده که مرا ناخوش میدارد و از آنجا افسردگی به من میرسد و موی براندامم برمیخیزد."
حکیم اهل قافیه بود. پرسید: "شاعر به تازگی ترانه گفتهای که هنوز بر کسی نخوانده باشی؟"
گفت: "آری ترانهها دارم."
پزشک گفت: "آن را بخوان."
بیمار ترانهی خود بخواند. پزشک گفت: "باز هم بخوان و هم به صدای بلند بخوان."
شاعر بار دیگر ترانهای بخواند به صدای بلند. پزشک گفت: "شاعر برخیز که نجات یافتی. افسردگی از تو دور شد. این ترانه بود که در دل تو گِره شده بود و خشکی آن بیرون میزد چون ز دل بیرون دادی، رهایی یافتی. از این پس ترانه نوشتی برای مردم، خود بخوان تا چیزی در دلت گره نشود. از اینجا تابه خانه رسی در کوچه و میدانگاه ترانه بخوان."
شاعر از محکمهی حکیم درآمد و تا به خانه برسد، ترانهها خواند.
محمد صالح علاء
خط کش ها و شقایق ها
حکیم اهل قافیه بود. پرسید: "شاعر به تازگی ترانه گفتهای که هنوز بر کسی نخوانده باشی؟"
گفت: "آری ترانهها دارم."
پزشک گفت: "آن را بخوان."
بیمار ترانهی خود بخواند. پزشک گفت: "باز هم بخوان و هم به صدای بلند بخوان."
شاعر بار دیگر ترانهای بخواند به صدای بلند. پزشک گفت: "شاعر برخیز که نجات یافتی. افسردگی از تو دور شد. این ترانه بود که در دل تو گِره شده بود و خشکی آن بیرون میزد چون ز دل بیرون دادی، رهایی یافتی. از این پس ترانه نوشتی برای مردم، خود بخوان تا چیزی در دلت گره نشود. از اینجا تابه خانه رسی در کوچه و میدانگاه ترانه بخوان."
شاعر از محکمهی حکیم درآمد و تا به خانه برسد، ترانهها خواند.
محمد صالح علاء
خط کش ها و شقایق ها
- ۹۹/۱۰/۲۴