حماسه ای علی اکبری
-
بسم الله...
دشت لبریز ز چشم غضب آلود حرامی...پر و سرِ ریز ِ سپاهی و سیاهی... و همه منتظر تشنه لبی دیگر و دنباله سری دیگر و مشتاق تنی ،پیرهنی، آمدنی دیگر از آن خیمه ی بی یار ، در این ظهر عطش بار، در این هرم شرربار، همه دل نگران، تیغ زنان، غرق در هلهله و ولوله و همهمه ... ناگاه صدایی همه جا پر شد و پیچید و سکوتی همه جا چیره شد و دیده ی این قوم ستم پیشه به آن گوشه که می آمد از آن تا دل و جان صوت دل انگیز اذان:
الله اکبر / همه دشت ساکت شد، چه صدایی!
الله اکبر/ چه خبره؟ صدا اذون از کجا میاد؟!
خیره شده مات به نجوا، همه گفتند که این کیست؟ همه خیره و استاده چو میخی به زمین ...گفت صدای نفس پاک رسول است...نوای لب بابای بتول است...
الله اکبر الله اکبر...
سکوتی همه جا چیره شده، خیره شده...یک نفر آرام ،سرانجام چنین گفت: که آن ذکر اذان، نغمه ی داوود کش و صوت علی بن حسین است...همان است که آنجاست ، چه زیباست، چه رعناست ،چه غوغاست...
اشهد ان لا اله الا الله...
ساعتی بعد...ساعتی بعد بیابان پر خون...غرق در پیکر مجنون، همه دیدند که اهل حرم از خیمه دویدند ، ز دل ناله کشیدند...پی پیر غریبی که به کف داشت محاسن، به لبش داشت شراره، به جگر زخم نهانی ،به دو چشمان ترش پرده ای از خون...چه شده ...آه ! به دنبال جوانیست...
و بی تاب تر از برگ خزانیست و کم کم قدم آهسته شد و از نفس افتاد و استاده تماشای دلش گر که می رفت به میدان چو پیمبر، چو علی در دل خیبر، جگرش سوخت و تنها نظری دوخت به آن قامت و گیسوی، که از کودکی اش شانه زده بر سر آن موی، و بوسیده همان روی، همی دست کشیده به سرش...حسرت آن داشت که یک بار دگر صوت اذانش ، هیجانش ، همه جا پر شود اما پسرش رفت...
کسی گفت به گوشش که برادر به فدای تو و اکبر ، دل خواهر دل زینب ...
لشگر از چهار طرف گرم فرار است...سری نیست ، تنی نیست که بر زخم دچار است...کسی گرم شکار است که فریاد امان از همه ی وسعت میدان به هوا خواسته انگار...علی آمده شیریست که بیچاره نموده همه روبهیان را و اباالفضل چه سرمست تماشاگر اکبر شده از اوج بلندی و به هر ضربه ی او نعره ی تکبیر کشد: الله اکبر!!!
تا که علی تیغه ی شمشیر کشد...حیف که یکباره دل زار پدر ریخت...
سر نیزه به پهلوی علی چنگ زد آویخت...و افتاد تنی در دل طوفان، و سر نیزه و خنجر، لب شمشیر، سم اسب ، نوک تیر ، به هر ضربه پدر پیرتر و پیرتر و پیر و زمین گیر ...به هر ضربه هلالی تر و کاهیده تر افتاده ز جان سیر...
به هر ضربه جگر چاک تر آمد قدمی بر سر زانو...قدمی سینه کشان ناله کنان زخم زنان تا دل شمشیر زنان...تا که رسد بر سر این رشته ی تسبیح...(تسبیح دیدی پاره میشه میریزیه؟ عربا عربا یعنی این...)
میخواست تا که بار دگر زنده بیندش ...یا رب مکن امید کسی را تو ناامید...
سینه زنان تا که رسد بر سر این رشته ی تسبیح...سر آینه ای خرد شده ، بر سر صد حلقه ی زنجیر،جداگشته ز هم صد اکبر صد پاره ز هم ...بر سر صد رود ز یک چشمه پر از تیغ شکسته، پر دشنه ، همه جا خنجر لب پر...سر بالین تمام دلش اکبر...
دو کف دست پر از خاک به سر ریخت...دلش تنگ لبش بود...بر رخش آهسته نهاد...آه ... که از شرم و حیای پدری و پسری چند صباحیست نبوسیده گل گونه ی او را ...نزده شانه به مویش ...نگرفته است در آغوش به ناچار دوصد تکه تیر و تنه تیغ کشید از بدنش...(آخه نمیشه بغلش کرد ...اول باید این بدنو جمع کرد...برای بابا تیکه تیکه ی بدن بچه مهمه...دندون بچه برا بابا مهمه...همه رو یه جا جمع کرد).. در کنار تو ام و باز به خود می گویم...نه حسین این تن صد چاک علی اکبر نیست....تیغ کشید از بدنش باز در آغوش کشیدش ولی افسوس فقط پاره ای از آن قد رعنا و فقط سایه ای از قامت طوبا و فقط چشمه ای از آن همه دریا ...چه کند...تا نفسی گیری و گویی : تویی بابا...و زدش بوسه و جان داد سر نعش دلش باز کسی گفت به گوشش که برادر به فدای تو و اکبر ، دل خواهر دل زینب.... .... . .. ..... ..... .... ....... ..... ..... ...... ................ .............. ...............
پی نوشت:
-
باز هم محرم شروع شد ... و همونجوری که میدونین این روزا یه کربلای دیگه توی غزه راه افتاده و طبق معمول فقط داریم محکوم میکنیم و دریغ از یک کار درست و حسابی....کسی پیشنهادی نداره؟
-
متن بالا رو نتونستم ادامه بدم و تا همینجا...
-
دوستان دعایی در حق ما کنن تا بلکه آدم بشیم ... نذری هم دارم که ...دعا کنین برام...مخصوصا این شبا...
از آرشیو:
- ۸۷/۱۰/۰۹