بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

خدا کجاست بگو؟

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۰۰ ب.ظ

بسم الله...

چند وقتیه دچار نوعی افسردگی شدم و نیاز به آرامش داشتم و البته الان هم دارم...

برای من حرف زدن با یکی دو نفر خاص و خواندن برخی نوشته های خاص تر کمی آرامش بهمراه می اورد... چند روز قبل از شازده کوچولویی که بدنبال گل سرخش گاهی از این حوالی میگذرد و لبخندی همراه با آرامش حواله ام می کند خواستم نصیحتی،توصیه ای ، حرف دلی برایم بگوید بلکه آرام شوم...

حرف های زیادی زد و حواله ام کرد به شعری که گفته بود...استاد با اجازه ات شعرت را اینجا می نویسم و دوباره میخوانم برای آرامش بیشترم...

دوباره پای دلم در عقوبتی گیر است

 و با تمام کلاغان شهر درگیر است

 چقدر در خودم این روزها قدم زده ام

 نمیرسم به چرایی آن چه تقدیر است

 اگر چه از کفم این روزها دلم نرفت اما

 تمام ترس من از انتهای تفسیر است

 کدام دست بلا می برد تو را  که گم کُنَدَت

 و این فرو شدنت از کدام تقصیر است؟

 خدا نبود؟ خدا نیست؟ خدا کجاست بگو؟

 بگو رها کُنَدَت از هر آنچه زنجیر است

 خدا نخواست.! تو خواستی که تا ابد بروی

 و روبروی تو شامی عجیب دلگیر است

 و لحظه لحظه از این خانواده دور شدی

 عزا برای تو امروز..اندکی دیر است.

 ......

 خدا را دیدم

 وقتی در سحرگاه

 کودکان

 در آغوش مادران

 می گفتند:

 یا اهل الکبریاء والعظمه!!

مهربان بود...


پی نوشت:

در این سیاره رنج باید صبور ترین انسان ها بود...صبور ترین انسان ها.....

دعا میخواهم...به یادم خواهی بود؟

چند وقتی بود ایمیل های ناشناس و تهدید آمیز و کامنت های تهدید آمیز خصوصی برام نوشته می شدو به انواع و اقسام بلاها و چیزها تهدید می شدم...فکر میکردم هرچی هست ماله مشهد باید باشه...اما این دو سه روزه که شهرستان بودم یه روز دو نفر که سوار موتور بودن توی خیابون جلومو گرفتن و بعد از مطمئن شدن از هویتم نفر عقبی چاقویی در اوردو اومد تو همون حالت منو بزنه که چند متری اومدم عقب و کیفمو گرفتم جلوی سینه ام... در همون لحظه سریع موتوریه از صحنه فرار کرد...بلافاصله سوار یه تاکسی دربستی شدم که موتوریه دیگه ای اومد و....بخیر گذشت...با دوستی راجع به این جریان صحبت میکردم کلی بهم تشر زد و گلایه میکرد ازم که بخاطر برخی رفتارهات و موضع گیریهاته و باید خیلی چیزهارو نگی ... شاید بعدا توضیح دادم جریان چیه...

نظرات (۳)

  • توسط:توحید
  • با سلام. محمد رضا،نازنینم بشکنه اون دستی که بخواد بتو آسیب برسونه،بخدا توکل داشته باش،خرد را در تمامی زمینه های زندگیت سرلوحه و پیش درآمد اقدامات خود قرار بده ،جوانی و غرورخاص آن، ممکنه دردسرهایی درست کنه،وقتی هدف در کار باشه هر اتفاقی شیرین و گواراست، خواهش میکنم درصورت امکان سرگذشت شهید آقامهدی باکری رو مرور کنی،روی ماهت رو میبوسم و بخدا میسپارمت.
    نمیدونستم اینقدر مشهور هستید که اینگونه باهاتون رفتار شده.اصلا کوتاه نیاین، حرف حق رو باید زد اگه نزنید مثه این چند وقته حرف مفت زن ها صداشون بلند‌تر میشه.موفق باشید، از خدایی که همین نزدیکیست بخواهید که در راه راست باشید.خدا نگهدارتون باشه.
  • توسط:سعیده سادات موسویان
  • سلام.خوبین؟؟؟؟چه سوال احمقانه ای وقتی متنی که نوشتی داره داد میزنه!!!!!!مثل برق سه فاز از جام پریدم وقتی خوندم که....من هم قبلا بهتون گفتم باید برای یه سری مسائل سکوت کرد و سکوت کرد و سکوت!!!! و شما در جواب من گفتین: جواب یه سری مسائل رو باید حتما داد!نمیدونم چی بگم که بشه آرومتون کرد؟!نمیدونم...فقط من همیشه برای آرامش روح خودم زیارت آل یاسین میخونم.امتحانش ضرری نداره!امیدوارم هرچه زودتر به این آرامشی که میخواین برسین.بیشتر هم مراقب خودتون باشین آخه اونایی که سراپا ادعان انسانیت رو از یاد بردن و برای اثبات حرفاشون فقط و فقط خط و نشون میکشن.راستی یه مدت قرار بود نت باشم اما وب کسی نرم.- فکر کنم پارتی بازی شد!!-یا علی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی