خدا کجاست بگو؟
بسم الله...
چند وقتیه دچار نوعی افسردگی شدم و نیاز به آرامش داشتم و البته الان هم دارم...
برای من حرف زدن با یکی دو نفر خاص و خواندن برخی نوشته های خاص تر کمی آرامش بهمراه می اورد... چند روز قبل از شازده کوچولویی که بدنبال گل سرخش گاهی از این حوالی میگذرد و لبخندی همراه با آرامش حواله ام می کند خواستم نصیحتی،توصیه ای ، حرف دلی برایم بگوید بلکه آرام شوم...
حرف های زیادی زد و حواله ام کرد به شعری که گفته بود...استاد با اجازه ات شعرت را اینجا می نویسم و دوباره میخوانم برای آرامش بیشترم...
دوباره پای دلم در عقوبتی گیر است
و با تمام کلاغان شهر درگیر است
چقدر در خودم این روزها قدم زده ام
نمیرسم به چرایی آن چه تقدیر است
اگر چه از کفم این روزها دلم نرفت اما
تمام ترس من از انتهای تفسیر است
کدام دست بلا می برد تو را که گم کُنَدَت
و این فرو شدنت از کدام تقصیر است؟
خدا نبود؟ خدا نیست؟ خدا کجاست بگو؟
بگو رها کُنَدَت از هر آنچه زنجیر است
خدا نخواست.! تو خواستی که تا ابد بروی
و روبروی تو شامی عجیب دلگیر است
و لحظه لحظه از این خانواده دور شدی
عزا برای تو امروز..اندکی دیر است.
......
خدا را دیدم
وقتی در سحرگاه
کودکان
در آغوش مادران
می گفتند:
یا اهل الکبریاء والعظمه!!
مهربان بود...
پی نوشت:
در این سیاره رنج باید صبور ترین انسان ها بود...صبور ترین انسان ها.....
دعا میخواهم...به یادم خواهی بود؟
چند وقتی بود ایمیل های ناشناس و تهدید آمیز و کامنت های تهدید آمیز خصوصی برام نوشته می شدو به انواع و اقسام بلاها و چیزها تهدید می شدم...فکر میکردم هرچی هست ماله مشهد باید باشه...اما این دو سه روزه که شهرستان بودم یه روز دو نفر که سوار موتور بودن توی خیابون جلومو گرفتن و بعد از مطمئن شدن از هویتم نفر عقبی چاقویی در اوردو اومد تو همون حالت منو بزنه که چند متری اومدم عقب و کیفمو گرفتم جلوی سینه ام... در همون لحظه سریع موتوریه از صحنه فرار کرد...بلافاصله سوار یه تاکسی دربستی شدم که موتوریه دیگه ای اومد و....بخیر گذشت...با دوستی راجع به این جریان صحبت میکردم کلی بهم تشر زد و گلایه میکرد ازم که بخاطر برخی رفتارهات و موضع گیریهاته و باید خیلی چیزهارو نگی ... شاید بعدا توضیح دادم جریان چیه...
- ۸۸/۰۷/۰۶