دست خشک شدم رو از روی شیشه کوکاکولا برداشتم...
ماه رمضان از راه رسید... دوباره سفره های افطار پر شده از ... خرما... زولبیا بامیه ... چای ... آش رشته ... بعضی اوقات آدم فکر می کنه تنها چیزی که از زمانای خیلی قبل تر تا امروز هیچ تغییری نکرده سفره بی آلایش افطاره ... سفره ای که هر ظرفش با یه بسم الله رو سفره گذاشته شده ... آدم حس می کنه خود ملائک دارن سفره رو میچینن ... غذاهایی که دمشون به همقدمی با نفس روزه دارا فخر می فروشن ... انگار سفره هم بی تابه که افطار شه تا همه لبشونو با چای و آبجوشی که رو تخم چشماش نگه داشته تر کنن ... اما این خوردن با خوردن های همیشگی فرق داره ... این بار همه می خورن چون سفره رزقیه که از طرف صاحبشون براشون گسترده شده ... و علی رزقک افطرت ... می خوریم فقط به عشق اینکه با دست خودت لقمه می کنی و تو دهنمون میذاری ...
انگار قرنهاست که سر سفره افطار زمان متوقف شده ... انگار هنوز همون اولین سفره مطهر و پاکیزه ایه که رسول الله هم کنارش افطار می کرد ... دست به خرما می برد ... اللهم لک صمت و علی رزقک ...
.... پیامبر دوست داشتنی من ... همون رحمه للعالمینی که دست جفاکار زن یهودیه سبب اتصال ارض و سما رو از هم گسست ... تعادل عرشی زمین از بین رفت ... زمین تازه بوی خاک گرفت ....
به سفره افطار که نگاه می کردم.. تنها لحظاتی بود که میشد با رسول الله بود ... با همون پدر عزیز امت ... مگه سفره افطار بدون پدر هم میشه ؟ " انا و علی ابواه هذه الامه " ... کنار پدر ...پیش از توطئه یهود ... هرچند سفره ها گاهی به همون سادگی قبل نیستن اما هنوز به همون پاکیزگی گذشته هان ...
هرچند ... چند سالیه که گویا یهود می خوان رنگ خاک به سفره افطار ما هم بپاشن ... گویا همین چند دقیقه کنار پدر بودنو هم می خوان از ما دریغ کنن .... انگار دوباره همون گوشت آغشته به سم جلو روی تک تک مسلمین داره سفره های پاک و طاهر افطارمونو خاکستر می پاشه ... سم همون سم زن یهودیه است ... اما قاتل این بار ناخواسته امت محمدند .... و قربانی هم ....
یخچال مغازه رو باز کردم تا آخرین قلم جنس سفارشی مامانو برای افطار تهیه کنم ... یه شیشه نوشابه !(از همون مظاهر تجدد که هزار درد بی درمون میاره و سفره دلنشین افطارو کمی متفاوت از گذشته ها می کنه ... )
نگاهم به آرمی که رو شیشه با رنگ جیغش خودنمایی می کرد خیره شد ... یاد پوستری از قانا افتادم .................. پدری که انگار تمام شیرازه وجودش گسسته شده بود و اونجا دقیقا میون دو تا دستش قرار داشت ... یک دختر بچه ... یک دختر چهار ساله که شاید روزی با شیرین زبونی هاش قلب پدرش رو به وجد میاورده ... رشته زندگی مرد حالا هرگز نفس هم نمی کشید .... و شاید فریاد دلخراش مرد آخرین تقلاها برای باور این حقیقت ................. لازم نبود تصاویر فیلم کوتاهی که تو همایش اربعین شهدای قانا دیدم به یاد بیارم .... کودکان و زنان و مردانی که از شدت حرارت خاکستر شده بودند .... بدن های رشته رشته و پاره پاره ........... همون یک تصویر کفایت می کرد .... دست خشک شده امو از رو شیشه ..:: کوکاکولا ::.. برداشتم ... مارک دیگه ای تو یخچال نبود ...
یاد حدیثی از رسول الله (صل الله علیه و اله) افتادم ... مردم بیشتر از همه به واسطه دو چیز به جهنم میروند : شهوت و ...شکم .............
همه سر سفره نشستن منتظر مامان ... اومد... با یه پارچ پر از شربت ... یاد شربتای نذری عاشورا میفتم .... یاد آب فرات .. یاد دستایی که به دهان نزدیک میشن پر از آب ... اما ....
اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا فتقبل منّا
- ۸۵/۰۷/۲۰