دو روز از زندگی دانشجویی من....
کلاس بعدی هم درس اخلاق داشتیم. یکی از بچه ها کنفرانس داشت. چند تا سوال نوشتیم با بچه دادیم بهش که جواب بده. بنده خدا نمی دونم جواب ها رو از پیش خودش گفت یا استاد بهش کمک کرد نمی دونم ولی خب جواب های خوبی داد.
بعد از کلاس هم بچه ها (پسرها)یکم سر به سرم گذاشتن و خندیدیم.و غروب هم که رفتیم با یکی از بچه ها حرم . از اونجا هم یه راست رفتم بخش ایمنی حرم و ماجرای اون سگی که وارد حرم شده .... رو بفهمم جریان از چه قراره.شب که برگشتم خونه من چون می خواستم اخبار ۲۰:۳۰ رو ببینم و بچه ها نمی گذاشتن با هم دعوامون شد و من رفتم تو اتاقم و یه مجله رو گرفتم باز کردم و بعد هم نمی دونم چطوری شدکه خوابم برد .
صبح امروز که واسه نماز بلند شدم. گفتم دو ساعتی هم بخوابم و ساعت ۷ بلند شم که برم دانشگاه چون ساعت هشت کلاس داشتم.از شانس ما وقتی بلند شدم دود از سرم بلند شد چون ساعت ۸ صبح بود. و الان بود که کلاس شروع بشه. مشکل این بود که اگه من در عرض ۵ دقیقه هم آماده می شدم. و اگه اتوبوس خط واحد همون موقع تو ایستگاه می بود نیم ساعت بعد می رسیدم دانشگاه. خلاصه سریع آماده شدم و از خونه اومدم بیرون .از شانس خوبم اتوبوس هم همون موقع تو ایستگاه بود و خلاصه راس ساعت ۸:۳۰ رسیدم دانشگاه. ولی شانس ما کلاس برگزار نشده بود.
همین....
بقیه اش باشه واسه بعد...
- ۸۴/۰۹/۲۲