رمضان دردانه خدا بود...
جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۸۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ
درهای جهنم بسته شده بود، تاریکی نبوى، روشنایی بود و خدا . مهمانی هم بود. یک مهمانی باشکوه . توی سفره نور بود و آرامش و خدا و خدا نور و آرامش بود. خدا در همین مهمانی سخن می گفت.
رمضان دردانه خدا بود. چشم و چراغش بود. خدا گفته بود : ماه من از بهترین هاست. روزهایش از بهترین روزها و شبهایش از زیباترین شبها. مهمانی می دهم در این ماه . بیایید به اینجا که برایتان سفره پهن کرده ام. آب می خواهید اگر، به اینجا بیایید. نان می خواهید، فراهم است. اگر دلتان هوای شعر کرده است،اینجا را فراموش نکنید. آیینه می خواهید ، اگر بیایید. آسمان و آفتاب هم پیشکش شما. بیایید. اگر دل تنهایتان گرفته است با من همصدا شود . عشق می خواهید اگر ، به این خانه بیایید. من در اینجا نشسته ام .سفره ام را در رمضان پهن کرده ام. بیایید که مهمانی است اینجا.
- ۸۵/۰۶/۳۱