روز نوشت
هفته پیش واسه کاری رفته بودم تهران...بعدش هم رفتم مشهد...
در تهران که بودیم بعد از انجام کارم ، همراه پدرم به دیدار دوستی رفتیم که شاید بعد از پدرم هیچ کس رو به اندازه ایشون دوست ندارم... نزدیک به سیزده ساله که با ایشون و خانواده محترمشون در ارتباط هستیم و در همه مشکلات بعد از خدا دلگرمیمون به ایشون بود . نمی دونم چه حسیه ولی هروقت ایشون رو میبینم ناخودآگاه دلم باز میشه و شاد میشم و اگه غم و غصه ای هم داشته باشم فراموش می کنم...دو سه هفته پیش تولدشون بود دلم میخواست یه هدیه ای بهشون بدم ولی خب قسمت نشد...واسه همین پایان نامه دانشجوییم رو که هفته دیگه ان شاالله تموم میشه تقدیم میکنم به ایشون. توی صفحه تقدیم به هم نوشتم:تقدیم به ...........
ان شاالله اگه ببینمشون حتما یه نسخه از پایان نامه ام رو خدمتشون تقدیم میکنم...
امیدوارم هرجا هستن خودشون و خانواده شون در سایه لطف پروردگار در سلامتی و موفقیت بسر ببرند.
این عکس رو هم یواشکی با موبایلم از ایشون گرفتم...ولی خب کاش میتونستم از نمای بهتری بگیرم
.
پی نوشت: پی نوشت نمیخواد که ...حرف دلم بود زدم همین...
- ۸۶/۰۶/۰۲