بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

فردا مصاف من است و دقیانوسم...

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۸۵، ۰۷:۵۲ ق.ظ

دلم برخاستنی به ناگاه می‌خواهد و گریختنی گرامی از سرِ فریاد. دلم غاری می‌خواهد و خوابی سیصدساله و یارانی جوانمرد.
می‌خواهم چشم بر هم بگذارم و ندانم که آفتاب کی بر می‌آید و کی فرو می‌شود و ندانم که کدامین قرن از پی کدام قرن می‌گذرد.
و کاش چشم که باز می‌کردم، دقیانوس دیگر نبود و سکه‌ها از رونق افتاده بود.
من آدمی هزار ساله‌ام که هزاران بار گریخته‌ام، به هزار غار پناه برده‌ام و هزاران بار به خواب رفته‌ام. اما هر جا که رفته‌ام، دقیانوس نیز با من آمده است. من خوابیده‌ام و او بیدار مانده است. دیگر اما گریختن و غار و خواب سیصدساله به کار من نمی‌آید. من کجا بگریزم از دقیانوسی که در پیراهن من نَفَس می‌کشد و با چشم‌های من به نظاره می‌نشیند و چه بگویم از او که نه بر تخت خود که بر قلب من تکیه زده است و آن سواران که از پی من می‌آیند، نه در راه‌ها که در رگ‌های من می‌دوند.
چه بگویم که گریختن از این دقیانوس، گریختن از من است و شورش بر او، شوریدن بر خودم.
نه، ای خدای خواب‌های معرفت وغارهای تنهایی. من دیگر به غار نخواهم رفت و دیگر به خواب. که این دقیانوس که منم با هیچ خوابی به بیداری نخواهد رسید. فردا، فردا مصاف من است و دقیانوسم. بی‌زره و بی‌شمشیر و بی‌کلاه، تن به تن و رویارو؛ زیرا که زندگی نبرد آدمی است و دقیانوسش.

نظرات (۳)

سلامنمی دونم چه طوری 1دفعه یاد دقیانوس افتادین.اما خیلی جالب بود،آدم را وارد حال وهوای دیگه ای میکرد ،خیلی خوب بود.امیدوارم موفق باشیدیاعلی
سلام.هم جدید بود ، هم جالب
سلام.بسیار زیبا و با مسماست.موفق باشییا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی