من ، جوانمرد و عشق ...
وب نوشت اول:
چند وقت قبل از جوانمرد پرسیدم : نشان کسی که خدا او را در بر گرفته است چیست؟
گفت: آن که از فرق تا قدمش همه از خدا بگوید. دستش از خدا بگوید، پایش از خدا بگوید، نشستن و رفتن و دیدنش از خدا بگوید و حتی نفسش ، نفسش از خدا بگوید.
مثل مجنون که به هر که می رسید از لیلی می گفت: به زمین و به دریا و به دیوار؛ به مردم و به کاه و به گوسفندان !
مومن مجنونی است که لیلی اش خداوند است.
************************
وب نوشت دوم:
از جوانمرد پرسیدم : جهان را دوست داری یا آخرت را ؟ بهشت را دوست داری یا دنیا را ؟ زندگی را دوست داری یا مرگ را ؟
گفت: در سرای دنیا، زیر خار بنی با خداوند زندگی کردن را دوست دارم تا در بهشت زیر درخت طوبی باشم و بی خبر از او !
*************************
وب نوشت سوم:
در این چند سالی که در اینترنت سیر و سیاحت کرده ام با وبلاگ های عاشقانه زیادی برخورد کرده ام و طبق معمول همه این وبلاگ ها مطالب تقریبا یکسان و موضوعی تکراری را سرلوحه کار خود قرار داده اند. همواره حسرت خورده ام که آیا عشق فقط همین است؟ اگر این است که همان بهتر که عاشق نباشیم... نمی دانم آیا تاکنون عشق را از دید دیگری بررسی کرده ایم یا خیر؟ آیا ارتباط عاشق با معشوق خود تنها اینگونه است در که در این وبلاگ ها می خوانیم؟ نمی دانم... ولی به چیزی اعتقاد دارم، به اینکه :کسانی که از این عشق می نویسند قطعا عشق را درک نکرده اند... و یا... به هر حال قصد دارم در چند خط نسبتا طولانی دید دیگری به عشق داشته باشم...
ارتباط عاشق با معشوق خود چگونه است؟
عاشق تنها و تنها معشوق را می جوید. تنها او را می خواهد . او را می پرستد و او را می بیند. او همان چیزی را می خواهد که معشوق می خواهد . در عاشق خبری از خودخواهی و خودبینی و خود پرستی نیست. حتی او خودآگاه هم نیست. منیت عاشق معشوق است و بس. عاشق دائما با معشوق خود در ارتباط است. همیشه و در هر حال به او مشغول است و به او توجه دارد. عاشق از معشوق خود غافل نمی شود. همیشه او را می خواند . او را ستایش می کند و سپاسگزاریش متوجه اوست. عاشق ، تسلیم معشوق است. قلب و ذهنش، و نفس و عملش تسلیم معشوق است. او را با تمام وجود، با جسم و ذهن و روحش ، معشوق را می خواهد و با او در تماس است.
عاشق در فکر راه های رسیدن به معشوق و نزدیکی به اوست. او درباره معشوق می اندیشد. عاشق خود را کنترل می کند. تمایلات و خواسته هایش را کنترل می کند تا از هر اقدامی که ممکن است برخلاف نظر معشوق باشد بپرهیزد.
عاشق به هرآنچه که با معشوق نسبت و ارتباطی داشته باشد ، مهر می ورزد و احترام می گذارد.
قانون زندگی عاشق، معشوق است.
او از هر راهی که بتواند و از طریقی که میسر شود، به معشوق خدمت میکند. عاشق در هر شرایطی وظایف و تکالیف خویش را نسبت به معشوق میداند و به آن عمل میکند...
عاشق به معشوق خود ایمان و بلکه یقین دارد. او در معشوق خود تردید نمیکند و پر از اعتماد و اطمینان است. عاشق حتّی در درون خود معشوق را دریافت میکند. معشوق را در روح خود به همراه دارد. معشوق، روح عاشق و بلکه سراسر وجود اوست. او معشوق را اصل خود میداند.
عاشق حتّی در درون خود نیز به همراه معشوق میاندیشد و به تنهایی تفکر نمیکند.
او در درون خود نیز با معشوق گفتگو میکند و نه با خودش.
عاشق در وجود همه، معشوق را میجوید، میبوید، میخواهد، و میبیند. او همه را معشوق و همه وجود خود را معشوق میبیند.او یگانه و یکسان میبیند. همه چیز را در معشوق و معشوق را در همه چیز.
عاشق بیمار است و بیماری او عشق است. او بیماری مسری خود را به هر که میرسد منتقل میکند. او دریافته که معشوق بهترین و خوبترین است و تلاش میکند اینرا به دیگران نیز بفهماند و آنان را از جهل و اشتباهشان بیرون آورد و اینچنین به انتشار عشق میپردازد.
عاشق سعی دارد به همه جهان بگوید که ببینید، معشوق من بهترین است. دوست داشتنیترین است. بزرگترین است. تنها هدف است و تنها خواستنی.
عاشق تشنه اسرار معشوق است و به ناشناختههای معشوق حریص است و برای دریافت واقعیتهای زندگی معشوق حریصانه تلاش میکند..
او هرچیزی را که مورد علاقه معشوق باشد، دوست میدارد و از هر چه او روی گردان است ، روی گردان است. بخاطر معشوق از همه چیز میگذرد و از هر تعلقی رها میشود...
عاشق در تلاش است تا ارتباط خود را با معشوق بیشتر و عمیق تر کند.سعی میکند که در حضور معشوق، هر چه بهتر، خوبتر و کاملتر عمل کند. توجه او لحظه به لحظه بیشتر میشود.
عاشق خیره به سوی معشوق است. با تمام وجود خود خیره و مجذوب معشوق است. با ذرّه به ذرّه وجود خود. و معشوق در لحظه به لحظه زندگی او حضور دارد.
عاشق از هیچ چیز جز دوری معشوق نمیترسد.تنها ترس او ، تنهایی و رفتن معشوق است. عاشق شجاعترین موجود جهان است. تنها امید او معشوق است و وصال او.
عاشق فقط و فقط معشوق را میخواهد و نه جز او را. این " فقط وفقط " از اسرار عشق است. که اگر این "فقط وفقط معشوق" نباشد، او دیگر عاشق نیست بلکه هرزه است و هرزگی میکند. و سرانجام هرزگی هرگز وصل و یگانکی نیست. شور و سرور نیست. بلکه رنج و عذاب اینجا و آنجاست...
عاشق با حضور معشوق میخوابد ، نفس میکشد ، حرکت میکند ، بیمار میشود و میمیرد.
خدمت عاشق ، خالصانه و بیریاست. خدمت عاشق ، بدون توقّّع و انتظار است.
قصد عاشق، معشوق است. هدفش، راهش، اندیشهاش، کلام و عملش، دوستی و دشمنیاش، رضایت و غنایش همه و همه معشوق است و بس.
عاشق وفادار است. وفادارتر از هر با وفایی. وفاداری عاشق به معشوق مانند وفای حرارت است به آتش. ذرّهای خیانت، دوگانگی و جدایی در او یافت نمیشود. خیانت به وجودش وارد نمیشود همانطور که تاریکی به نور وارد نمیشود. عاشق ناگفته با معشوق عهد میبندد و دیگر حتّی جهان را یارای خدشهدار کردن عهد او نیست.
آرام جان عاشق، یاد معشوق است. سرورش در رضایت معشوق و شورش در آغوش معشوق است.
عاشق که به دوری مبتلا میشود، میگرید. دلتنگ است. رنجور است. سوز دارد. گداخته است و میگدازد . در روح خود ناله میزند و با بندبند وجودش معشوق را میطلبد و فریاد میزند. زیرا او مجذوب، مسحور و مسخّر معشوق گشته.
و سر انجام عاشق در وجود معشوق میمیرد. امّا در معشوق مرگ راه ندارد . پس عاشق در معشوق متولّد میشود و خود معشوق میگردد. معشوق نیز در عاشق آشکار میگردد. و عاشق در مییابد که معشوق خودش بوده و عاشق حقیقی، همان معشوق بوده. این گونه است که عشق وعاشق و معشوق یکی میشوند زیرا یکی بودهاند و یکی هستند.
پی نوشت:
۱-در حضور الهی ، اینچنین زندگی کنید ، آنگاه رستگارید.
۲-شهادت امام محمد باقر(ع) را خدمت همه دوستداران آنحضرت تسلیت عرض می نمایم.
۳-لقمان را گفتند :ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان ، هر آنچه از کارشان ناپسند یافتم، خود از آن پرهیز کردم... این حکایت را قطعا شنیده اید ... برای من عینیت یافته است برای شما چطور؟
۴-کتاب جریان هدایت الهی باید کتاب جالبی باشه توی این حوزه ای که حرف زدیم. پیشنهاد می کنم بخونینش.
۵-قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز ورای حد تقریرست شرح آرزومندی
******************************
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای
زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی ام سوگوار نباشم
اللهم عجل فی فرجه مولانا صاحب العصر و الزمان (عج)
- ۸۵/۱۰/۰۷