نه بر زمینم و نه در آسمان
سه شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۸۴، ۱۰:۲۱ ق.ظ
نه بر زمینم و نه در آسمان
خدایا... چقدر دورم ،اینجا ،از آسمان و زمین. نه بر زمینم و نه در آسمان.در مکانی نامعین میان این دو تاب می خورم. نه طلوع می بینم و نه غروب و نه حتی ماه و ستاره و ابرهای پاکدامن را... تنها هر از چندی که باران می بارد و با سرانگشت بر شیشه می نوازد و با خبرم می کند، از احوال آسمان با خبر می شوم.خداوند بزرگ
کمی آسمان می خواهم . پنجره ای رو به یک طلوع طلایی و یک غروب ارغوانی . و یک افق سرشار از ستاره و شهاب های مسافر.اتاقی می خواهم سراسر نور، سراسر پنجره و تا همیشه در برابر تابندگی آفتاب و ماه ، بی حصار! یک سقف گشوده رو به خوشه پروین با منظره ای مزین به صورت ماه...می دانی آخر، خسته ام از این خانه که با پنجره بهتر بگویم تنها دریچه ای رو به کوه های بلند مرا از خورشید دور کرده است.
خودت بگو خانه ای که پنجره هایش جز به سوی مشرق باز می شود به چه می ارزد؟ جز به دلتنگی و جز به اندوهی که در ورید احساس آدمی حریصانه تزریق می شود...
- ۸۴/۰۳/۱۷