نیایش
هوا ابریست، بوی نم باران،بوی کاج های خیس می پیچد در هوای سرد پاییزی...غم تنهایی غریبی همانند لایه ی مه ای نزدیک سطح زمین را پوشانده ...چاله های آب اینجا و آنجا به چشم می خورد و من اینجا در غربت خانگی ام نشسته ام تنها و به تو می اندیشم...
خداوندا هوای غریبیست، عظمتت بیش از همیشه حس می شود در شکوه این ابرهای خاکستری باران زا... خداوندا باز یاد تو هم چون نوای ملایمی وجودم را فرا میگیرد ...باز لبریز آرامش می شوم ...باز شوق سر می رود از سرای چشمانم ...باز مهر خفته ای سر بلند می کند در اعماق جنگل تاریک قلبم...
باز صدای غرش رعد آسای آذرخش عشقت بند بند وجودم را می لرزاند در این صبح نیمه تاریک...
پروردگارم ، خدای آسمان ها و زمین، ببین که یادت در من چه می کند ، ذکرت لبانم را طعم شراب می دهد...نگاهت مستم می کنم و عطرت که در هوا موج می زند دیوانه ام می سازد...کو بال هایی که با آن بتوانم در آغوش بیکران آسمان فرو روم و غرق شوم در دریای حضور تو...قلبم را با همه تپش هایش با همه ی جاری خون های سرخش را کاش می توانستم برای همیشه در آستان نگاهت بگذارم تا آنقدر بتپد که با تو یکی شود...
خط نوشت:
-
دلم آرامش می خواهد...
-
راه آغاز شده است...باید خود را آماده کرد...باید حرکت کرد...
-
پر و بال خواهم گرفت اگر بگذارند.....
-
باید رفت...
-
حرف آقاسیدمرتضا به یادم می آید...
-
............
- ۸۸/۰۷/۲۷