پنجره ات را گردگیری کن شاید مهمان بیاید
هنوز پاهایم در زمین ریشه دارد.
دوبال بزرگ و سبک پاهای مرا از لب پنجره می کند.از سبکی و بی وزنی خودم کیف می کنم .دف از دور فریاد می زند و آوای تار با مهربانی مرا به آرامش می خواند.با هر فریادش بیشتر اوج می گیرم.گرمای مطبوعی زیر پوستم می دود" در این سوز سرد زمستانی.نسیمی خنک لا به لای پرهایم می پیچید، زیر پاهایم تاریکی مطلق است و بالای سرم نور. هیجان با من اوج گرفته است و رهایی. همین طور نبودن، دیده نشدن ، بی تعلقی، بی هیچ کسی، و کیف حضور یک رنج مختصر، یک غم مطبوع که تو را وا می دارد بدانی هنوز زنده ای و حسی داری. برای حس انجام یک کار خوب، پنهانی و بی هیاهو. بیشتر بال می زنم تا بیشتر اوج بگیرم. حالا تارهای ساز هم شیون می کنند .همه سازها به هم آویخته اند و شیون می کنند: صبر کن تا صبح!
اگر بتوانم به لبه ی نور برسم راضی خواهم بود.
آه ! اگر بشود ستاره ها را بدون واسطه دید و بالاتر و بالاتر ، و یک آسمانی توازن، حرکت، هم خوانی . دیواره قلبم نازک شده، می ترکد! گلویم را می فشارد، از چشمانم می تراود. لازم نیست صورتم را بپوشانم ، این جا من هستم و محرم کائنات .هق هق مجالم نمی دهد.از چیست؟ از عظمت حضور او؟ ستاره ها هم چنان با وقار با موسیقی هستی در پیچ و تابند.این ها همگی هوس سجده را در من زنده می کند. هوس پرستش .آهای ستاره ها ما این پایین می میریم برای شما.هر شب، هر شب. باورم کنید، من اینجا هستم. به من نگاه کنید .به من ، اشرف مخلوقات. ستارگان پنهانی به هم چشمک می زنند. یک لبخند مرموز بر لب هایشان است. آهای ستاره ها! فرصت کم است، هنوز پاهایم در زمین ریشه دارد.برای ما زمینی ها پیغامی ندارند؟ درراستای شانه ی راستم ماه را می بینم. دلخور به نظر می رسد. زیر لب می غرد.با هم یک پیامبر دیگر. دلم می خواهد بروم و روی صورتش دست بکشم. سلام ماه!
دلم برای زمین می سوزد.
ناگهان زیر پاهایم خالی می شود .فرو می ریزم. صدای فریاد ماه را از دور به سختی می شنوم.:« دستهایتان را بشوئید، به خون آغشته است» نوای موسیقی خاموش شده و من ناشیانه فرود آمده ام! پروردگارا دست مرا بگیر.
- ۸۴/۰۳/۰۸