یادش بخیر...
دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۸۶، ۰۸:۱۹ ق.ظ
-
بسم الله...
-
از ۵سالگی میشناختمشون...همون موقعی که بابا منو برداشت برد دیدنشون ،از گرگان با پای پیاده میرفتن به سمت مشهد...
-
هرچی که بزرگتر میشدم هرسال تابستون که میدیدمشون که با یک کاروان پیاده به سمت مشهد میرن... کم کم فهمیدم نماینده مجلس خبرگان رهبری هستن...
-
ارتباط بابا با ایشون زمینه ساز این شد که این افتخار رو داشته باشیم که توی مسیر حرکتشون شب رو خونه ما استراحت کنن و ... حتی بعضی مواقع که افراد بانفوذ شهر از قبل پیگیری میکردن که ایشون خونه اونا برن و اونجا شب رو بمونن باز خود آقا تصمیم میگرفتن که خونه ما بیان...
-
وقتی کنارشون مینشستیم و صحبت میکردن یه آرامش خاصی توی حرفاشون بود و یه معنویتی توی چهره شون... یکی از اون سالها ، جریان دوبار ترور شدنشون به دست منافقین رو گفتن و توضیح میدادن که چطور بطور معجزه آسایی نجات پیدا کرده بودن...نمیدونم چرا توی خبرگزاریها فقط به یکی از این ترورها اشاره شده! بگذریم...
-
چندسال قبل، فردای اونشبی که خونه ما استراحت کرده بودن و صبح ادامه مسیر حرکتشون به سمت مشهد... مامان و بابا خواب عجیبی دیده بودن... بابا خواب دیده بود ۵تا از ائمه اومده بودن خونه ما و تشکر کرده بودن بابت پذیرایی از فرزندشون که اون شب مهمون ما بود و زائر امام رضا...
-
فکر کنم ۸-۷سال قبل بود...خواب دیدم ایشون همراه با کاروانشون دارن پیاده به سمت مشهد حرکت میکنن و منم همراهشون بودم اما یه آدم خاص هم توی جمعشون بود و همراهشون.... امام رضا... امام رضا هم توی کاروان اینا بودو میرفت به سمت مشهد...
-
امسال توی ۷۷سالگی برای هفدهمین بار کاروانشون رو دیدیم که به سمت مشهد میرفتنو ...
-
بگذریم...
-
چند هفته پیش یه جوری بهم الهام شده بود که آیت الله طاهری هم داره میره... تا اینکه روز عید غدیر اخبار تلویزیون اینطور گفت:
آیت الله سیدحبیبالله طاهری نماینده مردم استان گلستان در مجلس خبرگان رهبری در روز عیدغدیر خم دارفانی را وداع گفت و به دیدار حق شتافت. -
بابا و مامان باورشون نمیشد و روی تصویر تلویزیون خشکشون زده بود اما...من میدونستم...از قبل هم میدونستم...
-
یکی دیگر از کسانی که خاک را به نظر کیمیا میکرد روز عید غدیر پیمانی دوباره بست و رفت... یادش هیچگاه از دلم نمیرود....
-
اگر میخواهید درباره ایشان بدانید...
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود....هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
-
پی نوشت:سه چهار روز دیگه که بگذره...یکسال از پرکشیدن حسن نظری میگذره... امروز یه سری از دوستان مراسم گرفتن برای سالگردش...
-
حسن نظری، وبلاگنویس فعال، دانشجوی متدین و جوانی پرانرژی بود که بیش از یک سال وبلاگ نوشت. مطالب وبلاگ «یک امل مدرنیسم نشده» دستنوشتههای او در این مدت است که برای ما به یادگار مانده است. اولین تصویری که از «امل مدرنیسم نشده» در ذهن بسیاری از وبلاگنویسها نقش بسته است، خونگرم بودن و برخورد دوستانهی اوست؛ اخلاقی که در زمان حیاتش دوستان زیادی را گرد او جمع کرده بود و بعد از رفتنش، وبلاگهای زیادی را سیاهپوش.
روحش شاد و یادش در دلها ماندگار ...
- ۸۶/۱۰/۱۰