بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

....

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۸۵، ۰۷:۳۴ ب.ظ

علی اکبر جوانی را یادم داد...

بابا می رفت هیئت و من خیلی کوچک بودم ، پنج شش سالم بود، هیات و دسته و سینه زنی را دیده بودم . هر سال محرم ، بوی اسفند و اشک و سینه زنی زودتر می امد و می نشست توی شهرمان؛و من خیلی کوچک بودم . از میان تمام اینها فقط اسم زینب و حسین را خوب بلد بودم. می دانستم حسین(ع) مرد کربلاست. می دانستم صبر یعنی زینب ، با همه کوچکی ام خوب می دانستم.

اما آن روزها علی اکبر را خوب نشناختم. سالها بعد، در روزهای جوانی ام شناختمش. توی همان روزهای محرم، میان تمام بوهای خوب و به یادماندنی جوانی همان روزها علی اکبر آمدو جا خوش کرد توی ذهنم . وگرنه من که نمی شناختمش. می شنیدم علی اکبر جوان بود . اولین چیز همین بود که مرا جلب کرد. چقدر جوان بود یعنی؟ تا این حد که جوانی اش را گذاشت زیر پا و روز عاشورا ماندنی شد؟ آره ماندنی؛ که راز ماندگاری همین است.

علی اکبر جوان بود. آنقدر جوان که حتی اختلاف هست بین سن ماندگاری اش، مهم نیست که هیجده سالش بود یا بیست و سه سال یا بیست و هفت سال، نه... قصد چیز دیگری است. علی اکبر «آرمان » را شناخته بود.

علی اکبر حسین ، آرمان را با «آزادی» دیده بود ؛ و آزادی چیزی نبود جز نبودن در قفس ،فکرش را بکن، آفتاب ظهر عاشورا... می تابد و این بار جان مهم نیست ؛ که آرمان مهمتر است. جوانی می ماند پشت دیوار... اما آرمان و ایمان مهمترین واژه ها می شود. آره... من همه اینها را در جوانی ام شنیدم و بعد ،یاد گرفتم که بعضی واژه ها توی زندگی آدم مهم می شوند. علی اکبر حسین جوانی ام را یادم انداخت. یادم انداخت که آزادی و آرمان و ایمان واژه های مهم زندگی ام هستند. علی اکبر یادم داد. این روزها اسم علی اکبر را زیاد می شنوم. توی هر دسته، هیات و کنار هر اشک چشمی یادم می افتد که ... آره ، حالا من جوانم، جوانی ام پشت دیوار خاک نمی خورد، من جوانی و آرمان و ایمان را با علی اکبر یاد گرفتم.

 

                                                 ******************************

پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است

 

پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است . پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.

و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی ،بهتر است بالاتر را نگاه نکنی، زیر ا ممکن است چشمت به خدا بیافتد و او آنقدر بزرگ است که هرچیز پیش او کوچک جلوه می کند.

پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی ،تماشایت می کند و می گذارد شادمان باشی.

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر بشوی، خدا با تو سخت گیر تر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکباز تر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و  زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی.

زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.

پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق بر می داری ، خدا هم گامی در خیرت بر می دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان ، خدا وارد کار می شود و خیالت را در هم می ریزد و معشوقت را در هم می کوبد. معشوقت ، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد ، خدا هرگز نمی گذارد که میان تو و او چیزی فاصله بیاندازد.

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است . نا امیدی از اینجا و آنجا ، ناامیدی از این کس و آن کس . ناامیدی از این چیز و آن چیز.

تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای .

اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت ، حتی قطره ای هم هدر نرفته است . خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است .

خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم. و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.

فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر . تا بی نیازتر شوی و به او نزدیک تر.

راستی اما چه زیباست و چه با شکوه و چه شور انگیز که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

 

پی نوشت:

پی نوشت هایی که می خواستم بنویسم زیاد بود ولی چون حالم خیلی بده نتونستم بنویسم فقط اینو بگم بالاخره نمایشگاه نشریات تجربی افتتاح شد... غرفه مون هم قشنگ شده...امروز که از نمایشگاه اومدم خونه حالم خیلی بد شد... حالم خیلی بده...

نظرات (۱۳)

سلام.کم لطفی منو به بزرگی خودتون ببخشید خیلی وقت بود که افتخار خوندن مطالب زیباتون رو نداشتم...میدونم که دیگه دیره که نظرم رو راجع به این متن بگم اما خیلی ازش خوشم اومدهروز عاشورا همش داشتم به این موضوع فکر میکردم که من اگه اون موقع توی کربلا بودم جز کدوم دسته می شدم؟؟؟اونایی که رفتن یا اونایی که موندن؟راجع به متن پایینی هم بگم که به نظر من خدا وقتی عشق واقعی ما رو ببینه کاری میکنه که به معشوق برسیم و اینجوری لطفش رو به ما ثابت میکنه
  • توسط:انقلابیون
  • تخریب مسجدالاقصی را توسط ر}یم غاصب صهیونیستی را تسلیت عرض می نماییمو انزجار خود را از این عمل همه با هم در راهژیمایی نشان خواهیم داد .
    علی اکبر ها در هر زمانی وجود دارن ولی ما چشم دیدن اونا رو نداریم!حالم منم یه مدتی بد بود..........ولی الان خیلی خیلی بهتر شدم!ولی شنیدم پارسال یکی حالش بد شد مرد.امیدوارم شما دومیش باشی!شوخی بود باباااااااااااااااااا
    سلام دوست خوبم من منتظرت هستم خوشحال میشم بیای
    مثل خریدن یه لباس نو می مونه ، یا نه ، هدیه گرفتن یه چیز تازه اما آشنا : وقتی احساسی رو که می شناسی با واژگان و تعریف جدید می بینی و می شنوی و می خونی ."پشت هر معشوقی خدا ایستاده است . " یکی از همین هدیه ها بود . امان از این بدحالی های ................پایدار باشی.
    ولی بدون دوست داشتن از عشق برتر است .......آری دوست داشتن از عشق برتر است و من ، هرگز خود را تا سطح بلند ترین قله ی عشق های بلند پایین نخواهم آورد .....عاشورا هم کم کم داره کوله بارش رو می بنده ..... کاش می شد همه روزا مثله عاشورا و تاسوعا بود .....قشنگ و رویاییموفق باشی........
    مهربان بزرگ ، کوچک ها را آفرید .و از جان خود به اتنها بخشید جانش چیزی نبود جز عشق و دوست داشتن .........می دانست که کوچک ها روزی مهربان بزرگ رو فراموش خواهند کرد .... از جان خود در آنها به ارث گذاشت و می دانست که کوچک ها همدیگر را دوست خواهند داشت .... و می دانست تنها راه رسیدن به خودش همین جانی است که در آنها به جا گذاشته است .کوچک ها آری ..... مهربان بزرگ را فراموش کردند و کوچک های دیگر را با تمام وجود دوست داشتند .....کوچک ها ، عروسک هایی که مهربان بزرگ آنها را دوست داشت.....مهربان بزرگ می خندید از گریستن کوچک ها ...... زیرا کوچک ها هنگام گریستن مهربان بزرگ را صدا می زدند ....
  • توسط:علیرضا
  • 1.انشالله که حالت زودتر خوب شه.2.جالبه! من هیچ وقت حوصله خوندن پستهای طولانی رو ندارم ولی مال تو انگاری فرق داره. همیشه تا آخرش می خونم. یه استعداد و یه نعمته برات، قدرش و بدون...3.خدا کنه از علی اکبر به نامی اکتفا نکنیم و مثل تو و کسانی که رفتن دنبالش بریم و بشناسیم و از روی شناخت پیرو باشیم...4.متنت در مورد خدا و معشوق خیلی جالب بود! به نظرم کاملاً درست رسید. شاید من به خاطر تجربه مشابهی که داشتم دقیقاً درک کردم و این حقایق برام کاملاً قابل لمس بود.5.تو یک کاریت میشه ها!! خیلی فکر می کنی! عاقبت خوبی نداره!! گفته باشیم!
    سلام من خیلی خوشحال میشم با شما آشنا بشم و همینجا از ندا خانم هم تشکر میکنم که به منو دهکده ایرونی لطف دارن من در خدمتم داداشی من چاکر تمام بچه های ایرونی هستم همتونو دوست دارم .چشم من در خدمتمآی دی من:majola_85
    خیلی سخته وقتی آدم واقعیات اطرافشو درک می کنه بعضی چیزا آدمو متعجب می کنه.
    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم/ بند را برگسلیم، از همه بیگانه شویم- جان سپاریم، دگر ننگ چنین جان نکشیم/ خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه رویم- سخن راست تو از مردم دیوانه شنو/ تا نمیریم مپندار که مردانه شویم
    سلام خوبین؟ ببخشید که یه مدت ننبودم بعدا مطلبتون رو می خونم و نظرم رو د رموردش می گم
  • توسط:توحید
  • باسلام واحترام.امیدوارم هاله حمایتی علی اکبر(ع)همواره محافظتت کنه.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی