گاهی دل آدم می رود. گاهی هم ...می شکند. دل است دیگر...
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۸۵، ۰۷:۲۸ ق.ظ
گفت دیوار را با مشت خراب کن تا به من برسی.
گفتم دیوار از آجر است و سیمان. اگر می دانستی اراده ام از فولاد است و عشقم از آتش، تو خود ذوب می شدی و دم بر نمی آوردی.
گاهی دل آدم می رود. چه با صدای شکستن برگی زیر پا، چه با دیدن دو دست تنیده در هم. تنها می توان منتظر ماند.گاهی دل آدم می سوزد. چه با دشنه ای از پشت و چه با نابودی رویایی در پیش. اما تنها می شود تحمل کرد.
ولی دل است دیگر. گاهی هم ... می شکند. آن وقت است که چشم و گوش و زبان می گریند.می سوزند و تاب نمی آورند.دیگر نمی شود تحمل کرد. نمی شود مدارا کرد. نمی شود حتی نفس کشید. فقط می شود هق هق کرد. و لرزش وجود را به نظاره نشست. و به خواب رفت.و پس از خواب دوباره متولد شد. امتحانش ضرری ندارد.
- ۸۵/۰۳/۰۴