بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

اجازه می فرمائید گاهی خواب شما را ببینم؟
  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۱۶
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید ... :)
شاملو
  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۱۶

سلوک گاهی در رفتن است گاهی در ماندن.
سفر گاهی آفاقی است، گاهی انفسی.
باید مدام مسافر بود اما نه همیشه از شهری به شهری که شاید از دمی به دمی در اقلیم سینه در حوالی دل.
این روزها خانه، خانقاه سالکان است. باید چله ای نشست به اندیشیدن، به بازخوانی خویش، به فهمیدن آنچه نامش زندگی ست.
مجال عارف شدن است، فرصت اعتکاف؛ اگر قدرش دانسته شود.
شاید روزی که از غارهایمان به در آییم، آیه ای نازل شود برای آن قوم پر شکایتِ گریان که از بیم بیماری به خانه هایشان خزیدند اما بیرون که آمدند عارفانی شاکر بودند، روشن ضمیر که زندگی را می فهمیدند و دم را غنیمت می شمردند و شادی می ورزیدند.
به خانه ات برو!
امروز تو هشتمین آن هفت نفری، یاری از یاران غار، مصاحب اصحاب کهف.
بیرون که آمدی اما بیدار باش!
باشد که بیماری برود ‌و بیداری شفایمان بشود.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۱۷

کاش زودتر این روزهای تلخ تموم بشه و دوباره لبخند بشینه روی لب های مردم کشورم...

نه فقط اونها بلکه همه مردم دنیا...

برای همه خیر بخوایم...

برای همه سلامتی

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۱۹
هوای تو

تمام پنجره ها
میخندند
وقتی
هوای تو
می وزد آرام

وصف او

گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بی نشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز

یکی از قشنگ ترین شعرهای فاضل نظری به نظرم این شعر هست که اون بیت معروف « مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب ، در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست» توی این شعر اومده. سالها قبل این بیت رو شنیدم بودم و نمیدونستم از فاضل نظری هست. امشب بیت اولش روی زبونم بود و با خودم زمزمه میکردم

بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست
آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله‌هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست

باز می‌پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله‌هاست

صبر

به تمام آدمهای اطرافتان زمان دهید تا خودشان انتخابتان کنند..
وجودتان را به کسی یادآور نشوید
که ای فلانی من هم اینجا نشسته ام تایم های بود و نبودت را میشُمارم
بگذارید خودشان بفهمند
یادشان بیاید
که در آنسوی مشغله هایشان
کسی شبیه شما با صبوری تمام چشم انتظارشان است
چشم انتظار یک روزبخیر ، یک سلام!
آدمها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید...
خودشان اگر بخواهند سراغتان را میگیرند...

پاییز استاد دلتنگی ست...

بسم الله؛
سال 85.86 روی پایان نامه دوره کاردانیم کار میکردم که یک وب سایت فرهنگی اجتماعی بود. اون سالها خیلی در زمینه مسائل فرهنگی اجتماعی فعال بودم و خیلی دوست داشتم یک سایت هم راه بندازم و محتوای فرهنگی هنری توش منتشر کنم. اسم سایتم رو هم گذاشته بودم « الف» . ایده ای که دو سه سال بعد تبدیل شد به « کافه جوانی » و البته هیچ وقت هم فرصت این رو پیدا نکردم که به شکل کاملی اجراش کنم. 

امشب موضوعی پیش اومد که یاد اون سایت افتادم . مدتی بود تصمیم گرفته بودم بخاطر متفاوت بودن ساختار وبلاگ ها و نوع محتوایی که توش منتشر میشه و معمولا محدودیت هایی هم داره یک کانال توی تلگرام و گپ ایجاد کنم و برای خودم بنویسم. اونجا قرار نیست رسمی باشه، موضوعات مشخصی هم نداره، نمیدونم مخاطبانی هم پیدا میکنه که بخوننش یا نه ،مخاطب خاصی نداره ، صرفا از بی خوابی های ذهن سرگشته ام مینویسم. از روزمرگی هام ، از کتابهایی که میخونم، آهنگ هایی که گوش میدم ، از محیط کاریم و هرچیزی که در اون لحظه بهش فکر میکنم و از تلاشم برای ساختن یک دنیای قشنگ...

امشب که میخواستم اولین پست اون کانال رو بنویسم یاد « الف » افتادم. صفحه اولش یک عکس داشت و کنارش هم یک متن:
« "الف لام میم" ،"الف ،ب، پ..."
از " الف" آغاز کرده ایم،و چه بهتر آنکه بگوییم از الف آغاز شد. از الف "إقراء" که تو را فرا می خواند به دانایی و به آغاز اندیشه و ایمان،و درک تازه ای از آب و آفتاب و زمین که بر مدار تو می چرخند ،که آستانه ی تجلی حضرت حقی و آشیانه ی عنقا.
از" الف" آغاز کرده ایم که آستانه ی ادراک عاشقانه ی هستی ست و اسم رمز و عبور از جهالت و ظلمت و اولین قدم از جاده های دانایی ست به سمتِ آینه های همیشه رویارو،همیشه همسایه، همیشه طوفان زا ،همیشه بارانی.
و تو نیز با الف آغاز کن، تویی که در دقایق سیب از عدم به آدمیت می رسی،هبوط می کنی،شروع می شوی و پرسه پرسه می پرسی تمام زمین را که من آغشته ی بوی کدامین بهار و بهانه ام، که اینگونه سرگشته و مست به دنبال خویش می کشاندم ،وادی به وادی و رود به رود، و اینگونه گلو گلو سروده های مرا تسخیر کرده است؛این حیرانی روشن و این شیدایی مرموز.»

خوشحالم میشم اگر میلی به خوندن یادداشت های من داشتین منو در اون کانال دنبال کنین و فالوش کنین. توی تلگرام و گپ میتونین با آی دی @khablog کانال منو پیدا کنین.