بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog


  • عبادت یعنی پرستش . و پرستش یعنی رابطه ای بین یک موجود ضعیف و یک موجود قوی .

  • نیایش حضرت امیر المومنین در مسجد کوفه نمادی بارز از رابطه عبد و معبود است .

  • لزوما عبادت به معنی پرستش خداوند نیست . پرستش های غیر خدا هم هست .

  • لا اله الا الله شاه بیت عبادت در دین اسلام است . یعنی نفی بندگی و وابسته بودن هر چیزی غیر از خدا و بزرگ داشتن و مبدا و منشا بودن خدا .

  • رب و اله و الله سه گونه پرستشی است که در قرآن آمده است .

  • رب به معنی پرورش دهنده و رشد دهنده همه چیز ... قابلیت جمع بستن دارد . در شکل ارباب هم استعمال شده است .

  • اله به معنی مورد پرستش قرار گیرنده .

  • الله به شکل معرفه الله . غیر قابل جمع بستن .

  • انسان چه بخواهد و چه نخواهد طوق بندگی را به گردن می اندازد . منتهی در این بین یا در بندگی شیطان است و در حال خروج از نور به ظلمت . و یا در بندگی خداوند و در حال خروج از ظلمت به نور

  • لیثیروا لهم دفائن العقول ... به واسطه عبادت  

 

پیاله نوشت یک:

آدمی موجودیست نیازمند . نیازمند به خوراک ، پوشاک ، امنیت جسمی و روحی ، نیازهای متنوع غریزی و روحی و روانی .

در دوره قبل از تولد نیازمند قرارگرفتن در پناهگاه امن رحم مادر و تغذیه از خون و مواد غذایی به واسطه آن . هنگام تولد نیازمند هوا و تنفس ، نیازمند خروج از تاریک گاه شکم مادر و ورود به دنیای جدید در بازه ای به اندازه تولد تا مرگ _ حیات الدنیا _

از لحظه تولد نیازهای جدید با اوست . شیر مادر ، محلی مناسب و امن برای در امان ماندن از خطراتی که تمامیت زندگی اش را تهدید می کنند . از گرما و سرما تا حمله حیوانات موذی تا بیماری ها . نیازمند پوشاک . نیازمند مادر و پدر برای تامین نیازهایی که از تامین آنها عاجز است .

بزرگتر که می شود نیازمند آموزش است . آموزش برای تامین امنیت خود . آموزش سر پا ایستادن . آموزش تامین خوراک و پوشاک . آموزش ارتباط با همنوعان . آموزش چگونه زیستن . آموزش تشکیل خانوده .

نیازهای او را پایانی نیست . وقتی به بلوغ فکری میرسد دنیا برایش سوال است . از وقتی به اینجا آمده بود متوجه چیزی شده است . لیوان را انداخت و شکست . شکستن لیوان به دلیل افتادن از بلندی و خوردن چیزی سخت بود . دانه ای را در خاک کاشت و لوبیا درآمد و آن را خورد . برای اینکه لوبیا بخورد باید دانه هایی از آن را در زمین بکارد و به آنها آب دهد . منتظر بماند تا ساقه دهد و بلندتر شود و دانه های لوبیا در آورد و منتظر بماند تا دانه های لوبیا برسند و آنگاه آنها را از ساقه لوبیا بکند و بخورد . برای هر چیزی علتی را می یابد .

به خودش مراجعه می کند . من چه ؟ آیا من هم علتی دارم ؟ لوبیا را من کاشتم . مواظبش شدم و لوبیا را برداشت کردم . پدر و مادرم من را به دنیا آوردند و از من مواظبت کردند و من بزرگ شدم و من هم همسر انتخاب میکنم و بچه دار می شوم و از او مراقبت می کنیم و او هم مثل من می شود و می آید و لوبیا می کارد و این سوال را میکند !!!

پدر و مادر پدر و مادر من هم این طور بودند . و پدر و مادر آنها هم همینطور . تا کجا اینطور بود ؟

آیا موجود دیگری هست که قدرتمندتر از همه باشد ؟

اول کجا بود ؟ چرا گاها یک نفر یک جا می افتد و دیگر بلند نمی شود ؟ می گویند مرده است ! مرده یعنی چه ؟ آیا می شود مردن را تجربه کرد ؟ آیا می شود تلخی یا شیرینی مرگ را هم مثل تلخ یا شیرین بودن یک هندوانه یا خربزه تجربه کرد ؟ مرده را در زیر خاک می گذارند و او را می پوشانند و دیگر هیچگاه برنمیخیزد . بعضی ها حتی پیرنشده می میرند . چرا ؟

چیزی در درونش ناامن است . ابهام دارد . چیزهایی برایش نامعلوم است . چیزهایی است که مثل زمانی که گرسنه می شد و تشنه می شد و قدم بر میداشت و نیازش را برطرف می کرد نیست .

به کجا قدم بر دارد ؟به کجا برود ؟ درونش را که نه می بیند و نه لمس می کند و تمام زندگی اش را زیر سوال برده چه کند ؟ با چه چیز آرام کند ؟

سوال می پرسد که قبلا کجا بودم ؟ چرا بودم ؟ آنجا چگونه بود ؟ چرا به اینجا آمده ام  ؟ چگونه به اینجا آمدم ؟ تا کی اینجا هستم ؟ چرا تا وقت معلومی اینجا هستم ؟ به کجا خواهم رفت؟ آنجا چگونه است ؟ چرا باید آنجا بروم ؟ آیا می توانستم اینجا نیایم ؟ آیا می توانم اینجا برای همیشه بمانم ؟ اینجا کجاست ؟

آنچه بیشتر از همه او را تهدید میکند و می آزارد این است که مدت محدودی اینجاست و یک روز انرژی و سوخت او به پایان میرسد و باید برود زیر خاک . تمام شود . آیا با زیر خاک رفتن همه چیز تمام می شود ؟

 

پیاله نوشت دو:

به نظر می رسد همه ماجرا از اینجاست که آغاز می شود .

من مدت محدودی اینجا هستم . من تعداد محدودی نفس خواهم کشید و دمی خواهد بود که باز دمی برنیاید !

این زمان محدود را چگونه باید زیست کنند ؟ چرا عده ای برای اینکه تمام نشوند سنگ می ساختند و جلوی آن خم و راست می شدند ؟ بچه های خود را جلوی سنگها و چوب ها سر می بریدند و برای انها قربانی میکردند .

برای ستارگان و ماه و خورشید احترام قایل بودند . آنها را می پرستیدند . وقتی خورشید می گرفت نگران میشدند و قربانی میکردند . گاو و گوساله و گوسفند را هم می پرستیدند که بیشتر زنده بمانند .

یا بعدها فکر کردند که چون مرگ هست باید به گونه ای دیگر به اینجا برگردند . ذهنشان را تربیت کردند که برایشان جواب بیاورد . جوابی که به آنها بگوید آنها پایان نمی یابند و همیشه هستند . آنها با انجام دادن کارهای خاصی جاوادن خواهند شد . حتی وقتی مردند دوباره به این دنیا خواهند آمد و اینبار در جسمی دیگر . شاید در کالبد یک حیوان و یا سنگ یا درخت !!!


پیاله نوشت سه:

چگونه می توان جاودانه بود ؟

من که موجودی نیازمندم ، چگونه نیازهایم را سامان دهم که جاودانه بمانم ؟

چه کسی من را می تواند جاودانه نگه دارد ؟ بت ها یا حیوانات یا طبیعت یا خودم یا ستاره ها یا خورشید یا یک انسان قدرتمند یا خدا ؟

خدا چگونه باید باشد ؟

<<

بسم الله؛ 

همیشه شعر برایم جذاب بوده است ... لطافت و تازگی ای که در شعر وجود دارد سبب میشود مفاهیم بسیار عمیق را در لایه های عمیق روح انسان وارد کند. اشعار آیینی نیز به خاطر ویژگی خاص شان که معمولا مفاهیم حماسی و ارزشی را در بر میگیرند نیز جایگاه ویژه ای در این میان دارند.

همیشه از خواندن اشعار سیدحمیدرضا برقعی لذت برده ام.شعری دارد ایشان به نام طوفان واژه ها که با واژه ها و بیت بیتش طوفانی در دل انسان به پا میکند. امشب شب اول محرم است. گفتم آن را اینجا بیاورم و دوباره برای خودم بخوانم.

کلیپ تصویریشو میخواستم بذارم اینجا که نمایش داده بشه.اما سرویس بیان اجازه ی درج اسکریپت رو نداد بهم.

از اینجا میتونین دانلود کنین.


با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد 

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد 
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد 
احساس کرد از همه عالم جدا شده است 
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است 
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت 
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت 
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت 
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت 
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست 
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست 
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت 
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت 
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت 
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند 
دارد غروب فرشچیان گریه می کند 
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید 
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید 
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید 
حتی براش جای کفن بوریا کشید 
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را 
از بس که گریه کرد تمام لهوف را 
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت 
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت 
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" 
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس 
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
گم شده این جاست...

در بند این نیستم که «از کجا آمده‌ام؟»

در بند این نیستم که «به کجا می‌روم؟»


تنها عذاب می‌کشم در این آمدن تا رفتن که هزار جواب برای "برای چه آمدن" داده‌اند و می‌دهند و خواهند داد! گویی من هزار پاره، هر تکه‌ام از جایی آمده که به هر یک از پاسخ‌های "برای چه آمده‌ای" ذره‌ای قانع می‌شود! گویی من هزار پاره، هزار وطن دارم که به هر خاکی که می‌رسم و گمان آرمیدن می‌کنم، بی‌قراری دیگری بر وجودم چنگ می‌اندازد!

راستش را بخواهی باید بروم؛ بروم دنبال تک‌تک آدم‌هایی که پاسخ اندک دادند؛ پاسخ کوچک دادند؛ پاسخ خام دادند؛ پاسخ نرسیده دادند؛ که علم اندک خطرناک است و من عصیان‌زده خطرناک‌تر...

راستش را بخواهی، می‌خواهم بگویی که دعوا، دعوای پرستش که نیست! کیست که در برابر وجود تو متواضع نباشد و سر خم نکند؟! مخلوق را کجا توان آن است که سر ستیز با تو داشته باشد.

عزیز نزدیک‌تر از جانم؛ پس چرا باید این همه دور بزنم و دور شوم و نزدیک شوم و باز هم دایره‌ای دیگر و گردشی دیگر؟! باز هم تجربه نقطه و پرگار و چرخش‌های دیوانه‌وار... بگو که دعوا، دعوای خلیفه‌ی توست. دعوا، دعوای سر خم کردن و تواضع کردن در برابر منتخب توست. و من اگر خرابم؛ و من اگر یخ زده‌ام؛ و من اگر یک تنه فریادم؛ و من اگر همه‌ی وجود خشمم و عصیانم و ناآرام و بی‌قرارم؛ و من اگر گهگداری گم می‌شوم و می‌افتم و کج می‌شوم و غلط انداز می‌شوم؛ و من اگر همانی نیستم که تو می‌خواهی و خودم هم همان را می‌خواهم؛ و من اگر دنبال آن یک نگاهم... به خاطر این است که این مسیر را نمی‌دانم؛ چنگ زدن بلد نیستم؛

من نه تو را گم کرده‌ام و نه خودم را؛ من آیین چنگ زدن را گم کرده‌ام؛ من آیین غرق شدن را فراموش کرده‌ام؛ من یادم رفته که اگر در دریا افتادم به ماهی‌ها و خرچنگ‌ها دست نیاندازم؛ حتی به پرنده‌های دریایی، حتی به قوهای وحشی هم نگاه نیاندازم؛ چنگ بزنم به تو و دیگر تمام...

بسم الله؛ 
دیروز بیان یک تعداد دعوت نامه ی جدید بهم داد که افرادی رو که تمایل داشته باشم بهشون بدم برای عضویت در بیان و داشتن وبلاگ بر روی این سرویس.
دعوت نامه های قبلی را هم حساب شده به افراد خاصی داده بودم و فقط یک دعوت نامه باقی مانده بود.
امروز به بانو گفتم کاش بشه یه حلقه ی وبلاگی بین این افراد ایجاد کنم که بعد هم بتونم به عنوان نویسندگان کافه جوانی از اونها استفاده کنم و مدیریت کافه جوانی رو بسپارم به اونها. این حلقه ی وبلاگی عملا یک پل ارتباطی میشه بین نویسندگان این وبلاگ ها و میتونه حرکت های جمعی خوبی رو ایجاد کنه برای کار کردن بر روی یک سری موضوعات مختلف.
گرفتاری های کاری عملا نذاشته وقتی بذارم پای کافه جوانی.

بانو در حال آماده کردن جعبه های هدیه ی عید غدیر برای دوستانشه...من پای پروژه هام نشستم. معین برادر 5ساله ی بانو هم نشسته پیشش و داره کمکش میکنه. به شوخی با بالش زدم به صورت معین. بانو گفت لااله الا الله از دست شما! گفتم ای بابا شوخیه خب. گفت توی این خونه همه شوخی بلدن جز ما! معین که از شوخی من با خودش خوشش اومده بود در جواب بانو گفت: به اینا میگن شوخی های مردانه نه زنانه!

بسم الله؛

دیشب با بانو قرار خرید داشتیم. قرار شد ایشون به همراه خانواده برن مسجد پدربزرگشون و منم کارهامو انجام بدم و شب برم دنبالشون که بریم خرید.

کمی حوالی چهارراه آزادشهر گشتیم و خریدهامونو کردیم و قرار شد برای خریدن شلوار تا خیابون راهنمایی هم بریم. بعد از خرید شلوار در حالی که ساعت حدود 10:30شب بود و در حال رفتن به سمت مسیری بودیم که بتونیم یه ماشین بگیریم برای رفتن به خونه، بانو گفت که دیگه نمیتونه راه بیاد و پاهاش درد میکنه بخاطر کفش پاشنه بلندی که پوشیده بود.

ناگهان حس همسرانه بنده فوران کرد و کفش هامو درآوردم و دادم بانو بپوشه و کفش های ایشون رو گرفتم دستم و پای برهنه توی اون خیابون شروع کردیم به راه رفتن :D . تا میدون راهنمایی پیاده اومدیم و بعد هم که سیدعلی(برادر بانو) با ماشین اومد دنبالمون و رفتیم خونه.

بسم الله؛

چند وقتیست که مسئولین وزارت ارتباطات صحبت از موتور جستجوی ملی می کنند و هر از گاهی مصاحبه ای یا خبری پیرامون این موتور جستجو در رسانه ها منتشر می شود. اما ظاهرا این پروژه نیز مانند بسیاری از پروژه های دیگر که نام ملی را یدک می کشند قرار نیست به زودی زود مورد بهره برداری قرار گرفته و مورد استفاده واقع شوند.

در این میان برخورد کرده ام به شرکت هایی که پروژه های مشابه ای را با امکانات بسیار خوب پیاده سازی کرده اند و موتورهای جستجو نیز از این قبیل پروژه ها بوده اند.

شخصا در استفاده از موتور جستجو وسواس خاصی داشته و  همواره از موتور جستجوی شرکت گوگل به عنوان موتور جستجوی اول استفاده کرده ام و به ندرت سراغ سایت های دیگری همچون Bing و یاهو رفته ام. چیزی که برای یک کاربر اینترنت بسیار اهمیت دارد رسیدن به نتایج مطلوب در جستجو است و این موردیست که گوگل به خوبی آنرا به کاربر خود ارائه می دهد.

در بین سایت های ایرانی نیز چندین موتور جستجو ایجاد شده که از بین آنها دو موتور جستجو توجه مرا به خود جلب کرد.

چند ماه قبل با سایتی آشنا شدم به نام VeyQ.ir که وقتی واژه ای را برای جستجو در آن وارد می کردید بهترین نتایج جستجو را به کاربر ارائه می داد به طوری که عملکرد آن واقعا مرا شگفت زده کرد. البته اخیرا که به آن مراجعه کردم مشاهده کردم که تقریبا خبری از آن موتور جستجو نیست و این سایت به نوعی تبدیل به یک پورتال خبری وبگردی شده است.

اما سایت دوم:

در روزهای گذشته متوجه شدم شرکت بیان موتور جستجویی -به نام سلام! - را پیاده سازی کرده است که بر اساس الگوریتم های پیچیده هوش مصنوعی در چندین موتور جستجو به دنبال واژه مورد نظر شما گشته و نتایج آن را به کاربر ارائه می دهد. 

اگر بخواهم ساده تر توضیح دهم کارکرد آن به این شکل است که مثلا اگر شما به دنبال واژه ای همچون «لینوکس» می گردید این موتور جستجو در سایتهایی همچون گوگل ، یاهو ، بینگ و .... به دنبال آن گشته و بر اساس الگوریتم هایی خاص نتایج را به کاربر ارائه می دهد. این یعنی یک جستجوی بهینه و فراگیر.

موتور جستجوی سلام امکانات خاصی را دارد که واقعا مرا به تحسین آن واداشت و با اشتیاق این امکانات را برای همسر و همکارانم توضیح میدادم.

در وبلاگ رسمی شرکت بیان این موتور جستجو را به این شکل معرفی کرده اند:


سلام چیست؟

سلام، یک ابَر جستجوگر (Meta Search Engine) هوشمند و پیشرفته اینترنتی است. سلام، عبارت مد نظر کاربر را به طور هم زمان و موازی در چندین موتور جستجوگر جستجو کرده و با به کارگیری الگوهای هوش مصنوعی، ترکیب بهینه همه آنها را نمایش می دهد .

 


چرا سلام ؟

1-    وسعت دامنه جستجو: 

از آنجا که هر یک از موتورهای جستجو از قبیل google ، bing ، ask ،blekko  ، yahoo ، yandex و zal تنها بخشی از دنیای وسیع اینترنت را تحت پوشش خود دارند، استفاده از سلام وسعت دامنه جستجو را به طرز چشمگیری افزایش می دهد.

2-    افزایش دقت:

در سلام با به کارگیری روش های نوین هوش مصنوعی (Artificial Intelligence) و استفاده از مدل های پیشرفته ریاضی، دقت نتایج جستجو در همه زبان ها افزایش یافته است. همچنین طراحی الگوریتم های اختصاصی سازگار با ویژگی های زبان فارسی، افزایش مضاعف دقت جستجوهای فارسی را به همراه داشته است.

3-    توجه به زبان فارسی

سلام با توجه به ویژگی های زبان شیرین فارسی طراحی شده است. کاربرانی که سروکار بیشتری با موتورهای جستجو داشته اند، به خوبی متوجه این نکته خواهند شد که سلام زبان فارسی را بهتر می فهمد و نیازهای کاربران فارسی زبان را بهتر برآورده می کند. این ویژگی در امکاناتی از قبیل تکمیل خودکار(Auto Complete)، ریشه یابی لغات (Stemming)، تصحیح غلط های املایی، پیشنهادات مشابه(Related Suggestions)، ابهام زدایی (Clarifying) و دسته بندی مفهومی نتایج (Conceptual Classification) بیشتر نمایان می شود.

4-    حذف دام های تبلیغاتی: (تله های تبلیغاتی)

یکی دیگر از ویژگی های سلام، فناوری منحصر به فرد حذف هوشمند دام های تبلیغاتی (Spam) در  آن است. ضعف موتورهای جستجوی رایج در تشخیص این دام ها زمینه ای برای رشد قارچ گونه آنها به خصوص در فضای وب فارسی شده است. برای حل این معضل، فرایند های محاسباتی پیچیده و دقیقی مبتنی بر روش های داده کاوی(Data Mining) و یادگیری ماشینی (Machine Learning) در سلام طراحی و پیاده سازی شده است که نتیجه آن تشخیص و حذف هوشمند بیش از 5 میلیون نتیجه غیرواقعی است.

5-    صرفه جویی در زمان:

با افزایش دقت در انتخاب و پالایش نتایج(Smart Refinement)  و چینش بهینه آنها در فهرست نتایج  و همچنین حذف موارد ناخواسته و تبلیغاتی، میانگین زمان صرف شده توسط کاربران برای یافتن نتایج دلخواه کاهش می یابد.


* مواردی که ذکر شد تنها بخشی از ویژگی های سلام است. دسترسی آسان به امکانات منحصر به فرد دیگری نیز در سلام تعبیه شده است که برای اطلاع از آنها کافی است چند بار در سلام جستجو کنید.

سلام محصول بیش از دو سال و نیم تلاش متخصصان و برنامه نویسان شرکت بیان است.



به عنوان یک کاربر فارسی زبان در اینترنت به داشتن چنین موتور جستجویی افتخار میکنم. سلام هنوز در ابتدای راه است. اما گام هایش را محکم برداشته. و امیدوارم با بهینه تر کردن نتایج جستجوها و کامل تر کردن امکانات خود بتواند جای خوبی در میان کاربران ایرانی برای خود باز کند.

در زندگی باید از لحظه لحظه ی آن استفاده کرد و به کوچکترین چیزها توجه داشت.گاهی اوقات کوچکترین مسائلی که شاید هیچ اهمیتی برای آنها قائل نشویم بزرگترین تاثیرها را در زندگی ما میگذارند. همیشه از خواندن نصایح دیگران لذت برده ام. امروز تصادفا به این جملات از حاج اسماعیل دولابی برخورد کردم که جواب افکار بهم ریخته ی دیشبم را داد!

  • هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
  • زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذ کر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
  • اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن،روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جاندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

بسم الله...

این روزها به دنبال فرصتی هستم برای نوشتن...برای نوشتن درباره علایقم....در حوزه های فلسفه ،اندیشه ، مذهب ، فرهنگ ، اجتماع، فناوری و آی تی و علی الخصوص برنامه نویسی....روزهایم به شدت شلوغ و وقتم کاملا پر است و این فرصت نوشتن را از من گرفته است...به دنبال این هستم که به صورت مرتب یاددداشتهایی کوتاه و چند خطی بنویسم در اینجا.

گاهی سینه انسان به قدری سنگینی می کند که دیگر زمین تاب نگه داری او را ندارد؛ تنها آسمان است که می تواند با آغوشی باز این بار گناه را به دوش کشد.