- عبادت یعنی پرستش . و پرستش یعنی رابطه ای بین یک موجود ضعیف و یک موجود قوی .
- نیایش حضرت امیر المومنین در مسجد کوفه نمادی بارز از رابطه عبد و معبود است .
- لزوما عبادت به معنی پرستش خداوند نیست . پرستش های غیر خدا هم هست .
- لا اله الا الله شاه بیت عبادت در دین اسلام است . یعنی نفی بندگی و وابسته بودن هر چیزی غیر از خدا و بزرگ داشتن و مبدا و منشا بودن خدا .
- رب و اله و الله سه گونه پرستشی است که در قرآن آمده است .
- رب به معنی پرورش دهنده و رشد دهنده همه چیز ... قابلیت جمع بستن دارد . در شکل ارباب هم استعمال شده است .
- اله به معنی مورد پرستش قرار گیرنده .
- الله به شکل معرفه الله . غیر قابل جمع بستن .
- انسان چه بخواهد و چه نخواهد طوق بندگی را به گردن می اندازد . منتهی در این بین یا در بندگی شیطان است و در حال خروج از نور به ظلمت . و یا در بندگی خداوند و در حال خروج از ظلمت به نور
- لیثیروا لهم دفائن العقول ... به واسطه عبادت
پیاله نوشت یک:
آدمی موجودیست نیازمند . نیازمند به خوراک ، پوشاک ، امنیت جسمی و روحی ، نیازهای متنوع غریزی و روحی و روانی .
در دوره قبل از تولد نیازمند قرارگرفتن در پناهگاه امن رحم مادر و تغذیه از خون و مواد غذایی به واسطه آن . هنگام تولد نیازمند هوا و تنفس ، نیازمند خروج از تاریک گاه شکم مادر و ورود به دنیای جدید در بازه ای به اندازه تولد تا مرگ _ حیات الدنیا _
از لحظه تولد نیازهای جدید با اوست . شیر مادر ، محلی مناسب و امن برای در امان ماندن از خطراتی که تمامیت زندگی اش را تهدید می کنند . از گرما و سرما تا حمله حیوانات موذی تا بیماری ها . نیازمند پوشاک . نیازمند مادر و پدر برای تامین نیازهایی که از تامین آنها عاجز است .
بزرگتر که می شود نیازمند آموزش است . آموزش برای تامین امنیت خود . آموزش سر پا ایستادن . آموزش تامین خوراک و پوشاک . آموزش ارتباط با همنوعان . آموزش چگونه زیستن . آموزش تشکیل خانوده .
نیازهای او را پایانی نیست . وقتی به بلوغ فکری میرسد دنیا برایش سوال است . از وقتی به اینجا آمده بود متوجه چیزی شده است . لیوان را انداخت و شکست . شکستن لیوان به دلیل افتادن از بلندی و خوردن چیزی سخت بود . دانه ای را در خاک کاشت و لوبیا درآمد و آن را خورد . برای اینکه لوبیا بخورد باید دانه هایی از آن را در زمین بکارد و به آنها آب دهد . منتظر بماند تا ساقه دهد و بلندتر شود و دانه های لوبیا در آورد و منتظر بماند تا دانه های لوبیا برسند و آنگاه آنها را از ساقه لوبیا بکند و بخورد . برای هر چیزی علتی را می یابد .
به خودش مراجعه می کند . من چه ؟ آیا من هم علتی دارم ؟ لوبیا را من کاشتم . مواظبش شدم و لوبیا را برداشت کردم . پدر و مادرم من را به دنیا آوردند و از من مواظبت کردند و من بزرگ شدم و من هم همسر انتخاب میکنم و بچه دار می شوم و از او مراقبت می کنیم و او هم مثل من می شود و می آید و لوبیا می کارد و این سوال را میکند !!!
پدر و مادر پدر و مادر من هم این طور بودند . و پدر و مادر آنها هم همینطور . تا کجا اینطور بود ؟
آیا موجود دیگری هست که قدرتمندتر از همه باشد ؟
اول کجا بود ؟ چرا گاها یک نفر یک جا می افتد و دیگر بلند نمی شود ؟ می گویند مرده است ! مرده یعنی چه ؟ آیا می شود مردن را تجربه کرد ؟ آیا می شود تلخی یا شیرینی مرگ را هم مثل تلخ یا شیرین بودن یک هندوانه یا خربزه تجربه کرد ؟ مرده را در زیر خاک می گذارند و او را می پوشانند و دیگر هیچگاه برنمیخیزد . بعضی ها حتی پیرنشده می میرند . چرا ؟
چیزی در درونش ناامن است . ابهام دارد . چیزهایی برایش نامعلوم است . چیزهایی است که مثل زمانی که گرسنه می شد و تشنه می شد و قدم بر میداشت و نیازش را برطرف می کرد نیست .
به کجا قدم بر دارد ؟به کجا برود ؟ درونش را که نه می بیند و نه لمس می کند و تمام زندگی اش را زیر سوال برده چه کند ؟ با چه چیز آرام کند ؟
سوال می پرسد که قبلا کجا بودم ؟ چرا بودم ؟ آنجا چگونه بود ؟ چرا به اینجا آمده ام ؟ چگونه به اینجا آمدم ؟ تا کی اینجا هستم ؟ چرا تا وقت معلومی اینجا هستم ؟ به کجا خواهم رفت؟ آنجا چگونه است ؟ چرا باید آنجا بروم ؟ آیا می توانستم اینجا نیایم ؟ آیا می توانم اینجا برای همیشه بمانم ؟ اینجا کجاست ؟
آنچه بیشتر از همه او را تهدید میکند و می آزارد این است که مدت محدودی اینجاست و یک روز انرژی و سوخت او به پایان میرسد و باید برود زیر خاک . تمام شود . آیا با زیر خاک رفتن همه چیز تمام می شود ؟
پیاله نوشت دو:
به نظر می رسد همه ماجرا از اینجاست که آغاز می شود .
من مدت محدودی اینجا هستم . من تعداد محدودی نفس خواهم کشید و دمی خواهد بود که باز دمی برنیاید !
این زمان محدود را چگونه باید زیست کنند ؟ چرا عده ای برای اینکه تمام نشوند سنگ می ساختند و جلوی آن خم و راست می شدند ؟ بچه های خود را جلوی سنگها و چوب ها سر می بریدند و برای انها قربانی میکردند .
برای ستارگان و ماه و خورشید احترام قایل بودند . آنها را می پرستیدند . وقتی خورشید می گرفت نگران میشدند و قربانی میکردند . گاو و گوساله و گوسفند را هم می پرستیدند که بیشتر زنده بمانند .
یا بعدها فکر کردند که چون مرگ هست باید به گونه ای دیگر به اینجا برگردند . ذهنشان را تربیت کردند که برایشان جواب بیاورد . جوابی که به آنها بگوید آنها پایان نمی یابند و همیشه هستند . آنها با انجام دادن کارهای خاصی جاوادن خواهند شد . حتی وقتی مردند دوباره به این دنیا خواهند آمد و اینبار در جسمی دیگر . شاید در کالبد یک حیوان و یا سنگ یا درخت !!!
پیاله نوشت سه:
چگونه می توان جاودانه بود ؟
من که موجودی نیازمندم ، چگونه نیازهایم را سامان دهم که جاودانه بمانم ؟
چه کسی من را می تواند جاودانه نگه دارد ؟ بت ها یا حیوانات یا طبیعت یا خودم یا ستاره ها یا خورشید یا یک انسان قدرتمند یا خدا ؟
خدا چگونه باید باشد ؟
<<- ۰ نظر
- ۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۵:۲۱