بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بسم الله؛
خدایا من بسوى تو اشتیاق دارم و به پروردگارى توگواهى دهم 
اقـرار دارم بـه ایـنـکه تو پروردگار منى و بسوى تو است بازگشت من آغاز کردىوجود مرا به رحمت خود پیش از آنکه باشم چیز قابل ذکرى و مرا از خاک آفریدى آنگاه در میان صلبها جایم دادى و ایمنم ساختى .ایـن نـیـز بـه مـن مـهـر ورزیدى بوسیله رفتار نیکویت و نعمتهاى شایانت که پدید آوردى خلقتم را از منى ریخته شده و جایم دادى در سه پرده تاریکى (مشیمه و رحم و شکم ) میان گوشت وخون و پوست.
گـواهـم نـسـاخـتـى در خـلقتم و واگذار نکردى به من چیزى از کار خودم راسپس بیرونم آوردى بدانچه در عـلمـت گـذشـتـه بـود از هـدایـتـم بـسـوى دنـیـا خـلقـتـى تـمـام ودرسـت و در حال طفولیت و خردسالى در گـهـواره مـحـافـظـتـم کـردى و روزیـم دادى از غـذاهـا شـیـرى گـوارا ودل پرستاران را من مهربان کردى و عهده دار پرستاریم کردى مادران مهربان را و از آسیب جنیان نـگـهـداریـم کـردى و از زیـادى و نقصان سالمم داشتى پس برترى تو اى مهربان و اى بخشاینده تا آنگاه که لب به سخن گشودم و تمام کردى بر من نعمتهاى شایانت را و پرورشم دادى هـرسـاله زیـادتـر از سـال پـیـش تـا آنـگـاه کـه خـلقـتـم کامل شد و تاب وتوانم به حد اعتدال رسید .واجب کردى بـر مـن حـجـت خود را بدین ترتیب که معرفت خود را به من الهام فرمودى وبوسیله عجایب حکمتت به هراسم انداختى و بیدارم کردى بدانچه آفریدى در آسمان و زمینت از پدیده هاى آفرینشت.
مـرا بـه ایـمـان هـدایـت کـرد پـیـش از آنـکـه بشناسم طریقه سپاسگزارى نعمتش را. اى که خواندمش در حـال بـیمارى و او شفایم داد و در برهنگى و او مرا پوشاند و در گرسنگى واو سیرم کرد و در تشنگى و او سـیـرابـم کـرد و در خـوارى و او عـزتـم بخشید و در نادانى و او معرفتم بخشید و در تنهایى و او فزونى جمعیت به من داد و در دورى از وطـن و او بـازم گـردانـد و در نـدارى و او دارایـم کـرد و درکـمک خواهى و او یاریم داد و اما من اى معبودم کسى هستم که به گناهانم اعتراف دارم پس آنهارا بیامرز و این منم که بد کردم این منم که خطا کردم این منم که غفلت ورزیدم این منم که فراموش کردم این منم کـه (بـه کـاربـد) تـعمّد کردم این منم که وعده دادم واین منم که خلف وعده کردم این منم که پیمان شکنى کردم این منم که به بدى اقرارکردم ایـن مـنـم کـه بـه نـعـمـت تـو بـر خـود و در پـیـش خـود اعـتراف دارم و باگناهانم بسویت بازگشته ام پس آنها را بیامرز. 
بخشی از دعای عرفه

  • پی نوشت: عرفه که میرسه دیگه آدم آماده میشه واسه محرم...محرم که میرسه هیچ چیزی مثل دعای عرفه نمی چسبه به آدم...اینکه بشینی یه گوشه...عرفه بخونی و حال و هوای بی وتنی رو تجربه کنی...


پا به رکاب شما شدن هبه ایرانی بودن ماست آقا...

امشب دلم برای آن حیاطی که راه رفتن و سرپا ایستادن را در دنبال کردن کبوترانش یاد گرفتم تنگ شده است. کاسه های نشکن طلایی که درمان هرچه دل شکستگی و بی کسی مان بوده...

هر وقت دلمان تنگ شد آمدیم روبروی پنجره فولاد، مهربانترین و لطیف ترین پنجره دنیا که هر چه خواستیم را از آن گرفتیم. دستمان که سهل است، گوش سپردیم به فرمایش پدربزرگتان حضرت راستگو آل محمد و دامن مان را هم پرکردیم و از دروازه های طلایی تان خارج نشده همه اش را امضا شده یافتیم.

ولی هیچ هدیه ای بهتر از زیارت جامعه تان برایم نبوده آقا...

آخر مگر می شود یک زیارت آل یاسین و امین الله بالای سرتان را به همه دنیا عوض کرد؟! یک نگاه به آیه شریفه "بیوت اذن الله ان ترفع" که تخم امید استجابت دعا را امیدوارانه در دل می کارد، با چه نگاهی می توان معاوضه نمود؟!

در دل لرزه های آخرالزمانی آقاجان ما را در همان قلعه امن و امان ایمانتان که شرطش شما هستید، جایمان دهید...

آمین

 

پی نوشت:

-این روزها هم من و هم بانو به شدت مشغول کار هستیم  که از ما دیگر در خانه خودمان زندگی کنیم


  • ۵ نظر
  • ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۵۳

بسم الله؛

زندگی برنامه نویس ها همیشه پر بوده از دغدغه...همیشه ذهنشون درگیر مساله ایه....اون مساله گاهی پیدا کردن یک الگوریتم برای نرم افزار و برنامه ایه که داره مینویسه یا یک الگوریتم برای حل یک مساله در زندگی خودش یا جامعه!

همیشه در حال کد زنیه یا پیدا کردن یک الگوریتم...فرقی هم نمیکنه الگوریتم یک نرم افزار باشه یا الگوریتمی برای یک زندگی....همیشه ذهنشون درگیر این ماجراهاست....

  • ۷ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۰۷

دوباره پای دلم در عقوبتی گیر است

 و با تمام کلاغان شهر درگیر است

 چقدر در خودم این روزها قدم زده ام

 نمیرسم به چرایی آن چه تقدیر است

 اگر چه از کفم این روزها دلم نرفت اما

 تمام ترس من از انتهای تفسیر است

 کدام دست بلا می برد تو را  که گم کُنَدَت

 و این فرو شدنت از کدام تقصیر است؟

 خدا نبود؟ خدا نیست؟ خدا کجاست بگو؟

 بگو رها کُنَدَت از هر آنچه زنجیر است

 خدا نخواست.! تو خواستی که تا ابد بروی

 و روبروی تو شامی عجیب دلگیر است

 و لحظه لحظه از این خانواده دور شدی

 عزا برای تو امروز..اندکی دیر است.

  • ۶ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۴۳
بسم الله؛
حدود دو سه ماهی بود که از نوشتن دور بودم...
این روزها فرصتی پیدا میشود برای نوشتن که دوباره شروع خواهم کرد...امیدوارم دوستان قدیمی اینجا را فراموش نکرده باشند....
احتمالا بانو هم کم کم نوشتن مجددش را شروع کند و در بیان شروع به نوشتن کند.
  • ۷ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۲۲

گاهی سینه انسان به قدری سنگینی می کند که دیگر زمین تاب نگه داری او را ندارد؛ تنها آسمان است که می تواند با آغوشی باز این بار گناه را به دوش کشد.

بسم الله؛
این روزا خیلی درگیرم و سرم شلوغه...واقعا نیاز دارم به آرامش و اینکه چند روزی گوشیم خاموش باشه و دسترسی نه به لپ تاپ داشته باشم و نه اینترنت....فقط میخوام خودم باشم و بانو...به دور از هیچ دغدغه ای... کاش این اتفاق بیوفته
دلم یک خواب حسابی و بدون دغدغه میخواد...نه از جنس خواب های این چند ماهه گذشته ام که عادت کردم صبح ها وقتی بیدار میشم چک کنم چند تا اس ام اس و زنگ خورده گوشیم...بگذریم از اینکه صبح ها از 7صبح می شینم پای سیستم تا 2نصفه شب!

رفاعه: قرار ما این نبود ابو اسحاق!

مختار: قرار ما چه بود؟!

رفاعه: تو شعائر قیام را فدای مصلحت اندیشی های سیاسی کردی. ظاهرا شیرینی حکومت به کام جنابتان مزه کرده؛ جماعتی که حکم به زندانی کردنشان دادی همه تن سوختگان و دل سوختگانی هستند که به جرم ارادت به علی یک جای سالم در بدنشان نمی بینی! آنها سگ و سگ توله ای را کشتند که گیرم در خون حسین دخالتی نداشته اما کم هم ظلم نکردند به مریدان علی. چطور شده ابواسحاق از "اجرای عدالت" این همه پریشان شدند!

مختار: قرار باشد هرکس "با فتوای خود" شمشیر بکشد و اجرای عدالت بکند سنگ روی سنگ بند نمیشود این چه منطقی است که شما دارید؟!

رفاعه: این شمایید که با منطقتان نمک به زخم داغ داران حسین می پاشید، شما به خاطر قصاص از قاتلین حسین قیام کردید به این مردم وعده خون خواهی دادید ، پس کو؟!

مختار: بن شداد، من بنا ندارم ثمره "قیام شیعه" را با تند روی ها و ندانم کاری های شما "نابود" کنم، شیعه از دست فتواهای ناسنجیده امثال شما کم غرامت نداده. هیچوقت ضرورت های زمانه خود را درک نکردید، اگر بگویم خون مسلم ابن عقیل به گردن امثال شماست اغراق نکرده ام، هیچوقت! هیچوقت بر صراط عدالت حرکت نکرده اید، نه در عین الورده، نه در کربلا و نه امروز. همیشه یا افراط کرده اید یا تفریط. اگر خود را شیعه علی می دانید و اگر می خواهید حکومت یاران علی بعد از سی سال شکست و تلخ کامی نتیجه بدهد، بروید و با خود و خدایتان خلوت کنید و در کاری که در آن جاهلید و علم ندارید دخالت نکنید و فتواهای صد من یک غاز ندهید!

 

تاریخ جمهوری اسلامی -برخلاف آنچه بسیاری دوست دارند از آن ترسیم کنند- نشان می دهد هر چند هستند کسانی که دوست دارند بزرگترین خطرات و آفات انقلاب را طیف هایی بدانند که به مقابله با ولایت فقیه پرداخته اند، اما بزرگترین مشکلات و هزینه ها برای انقلاب معمولا از جانب عده ای به ظاهر "خودی" صورت می گیرد که همیشه افراط می کنند. عده ای که به اسم ولایت، فقط چهره ولایت فقیه را تخریب می کنند و به اسم حزب الله، حزب اللهی را یک آدم متحجر در جامعه معرفی می کنند.

از آنجایی که این آدم های متحجر هیچ گاه حقیقت دین و منطق آن را نفهمیده اند، متاسفانه یادگرفتند با دکان دین، فتواهای صد من یک غاز خودشان را انجام دهند و برای همه خط و نشان بکشند. این جماعت از امام  خمینی "تو غلط می کنی قانون را قبول نداری" اش را نشنیدند و فقط علمی دستشان است به نام بند میم وصیت امام که هر وقت تهدیدهای آنها جواب ندهد یا احساس کنند به کمی چاشنی نیاز دارد، از آن استفاده می کنند. گروهی که از سیاست فقط تهدید و نعره زدن هایش را بلدند، چه به مقوله فرهنگ؟!

از آنجایی که این گروه که تمام تصمیماتشان را بر اساس احساس می گیرند با تغییر احساساتشان، جهتشان را هم عوض می کنند. این جماعت همچنان که در تاریخ زیاد آمده بالاخره از آن طرف بام می افتند. یک نمونه آن را می توان صانعی دانست، کسی که زمانی به گشت های انصارلله می گفت "ضد انقلاب باید از شنیدن نام اوین بلرزد"و حالا برای سبزها شده مدافع زندانیان و بانوان! نمونه دیگرش به یاد این روزها، رفاعه ایست که پس از تغییر جهت، به دلیل "دشمنی با مختار"سر از "دوستی با قاتلین حسین"در می آورد.

 

بخشی از بیانیه گروه موسوم به انصار حزب الله: سازمان اجرایی انصار حزب الله تهدید کرده است اگر مجوز نمایش این فیلم تا پایان وقت اداری امروز باطل نشود، به بند میم وصیت نامه امام (ره) عمل خواهد کرد... اما با گذشت "یک ماه" از اعلام وصول شکایت "امت حزب‌الله" هنوز هیچ نشانه‌ای از رسیدگی به این شکایت مشاهده نمی‌گردد... سازمان سینمایی رسما آغاز نمایش عمومی کثیف‌ترین فیلم ساخته شده در حلقه مجموعه فیلم‌های موجود با موضوع خیانت را از هشتم آذرماه سال جاری اعلام نموده است... بدینوسیله هشدار می‌‌دهد که این سازمان موظف به پیروی از احکام اسلام و رای علمای دین بوده و دراین راستا تا پایان وقت اداری روز سه‌شنبه ۷ آذر مهلت دارد حکم لغو مجوز نمایش عمومی فیلم کثیف "من مادر هستم" را اعلام نماید؛ در غیر این صورت مردم متدین با اقتدا به امام شهیدشان "راسا" وارد عمل گردیده و با عمل به ترتیبات بند "م" وصیتنامه امام خمینی(ره) اعتراض خود را در عرصه عمل و با تحصن در مقابل ساختمان وزارت ارشاد ادامه خواهند داد.

جماعتی که اصلا نمی فهمند فاصله حق و باطل چقدر است و با یکی دو خبر می شود کوکشان کرد تا از بند میم وصیت امام بگویند!

از آقایان خواهش می کنم که دست از این خوی ناپسند تهدید و تحمیلگری دست بردارند و فتواهای صد من یک غازشان را برای خودشان نگه دارند. با جماعتی روبروییم که ندیده فتوا صادر می کنند!


پی نوشت:


تجمع جامعه‌ صنفی تهیه کنندگان سینما علیه انصار حزب‌الله
نظر میرکریمی درباره فیلم جنجالی جیرانی

دست راست

دست چپ!

با طعنه گفتند به عباس

"وضوی عشقت!

یک مسح سر کم دارد

این شد که پای

"عمود آهن" باز شد!



لعن الله من حال بینک و بین ماء الفرات...

بسم الله؛

هفته قبل اولین جلسه شورای محلات تشکیل شد و من به عنوان نماینده فرهیختگان! و عضو شورای محلات توی جلسه شرکت کردم. بانو هم همراهم بود. اول جلسه معاونت فرهنگی شهرداری منطقه 2 صحبت کردن پیرامون شورای محلات و وظایف اونها و بعد از ایشون هم جناب شهردار صحبت کردن. بعد از صحبت های شهردار با توجه به اینکه تمام حاضرین جلسه بزرگتر از من بودند و افراد روحانی و فرهنگی هم شاملشون بودند دیدم خانم ابراهیمی دبیر جلسه داره به من نگاه میکنه و با اجازه ی جمع شروع کردم به صحبت و نظراتم رو گفتم پیرامون دستور کار جلسه.

بعد از من هم که سایر اعضا شروع به صحبت کردن کردند همگی با پیشنهادات من موافق بودند و اون پیشنهادات به عنوان مصوبات جلسه اعلام شد و خودم رو هم مسئول پیگیری اون موارد گذاشتن.

با این حجم کاری پروژه های شخصی،  خوشحالم که بتونم برای مردم منطقه ام کاری انجام بدم. 

دیشب میخواستم یکم برای هواخوری برم بیرون.بانو گفت کجا میری؟ به شوخی گفتم میرم سر کشی از ایستگاه های صلواتی! :)

البته فرصتی هم برای بیرون رفتن پیش نیومد و مشغول صحبت با سیدعلی (برادر بانو) شدم.