بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

رئیس جمهور احمدی نژاد، از همان بدو ورود به ساختمان خوش آب و هوای پاستور قصد داشت افشاگری کند.

افشاگری علیه آنهایی که احمدی نژاد مدعی بود همگی مفسداند.

و یک لیست بلندبالا تهیه شد.

احمدی نژاد در اینجا و آنجا وعده می کرد که این اسامی را یک روز اعلام می کند اما درست در بزنگاه هایی که مردم منتظر شنیدن این اسامی بودند، به هر دلیلی این اتفاق رخ نمی داد.

و در واقع آن "یک روز" هیچ وقت سر نرسید.

مثلاً یک بار و در دوران مجلس هفتم، این، دوستانی با صفتهای حمیده! بودند که به گفته احمدی نژاد به او مشورت داده بودند تا از اعلام اسامی مفسیدن منصرف شود.

و گویا این قصه سر دراز داشت.

البته رئیس جمهور ما از بعد از فروکش کردن نسبی مطالبات مردم در زمینه اعلام اسامی مفسدین، به زعم خود کار را به گونه ای دیگر به پیش برد و به سراغ دانه درشت ها رفت. و این مسئله سرآغازی شد بر حمایت های مردمی از دولت افشاگر...

البته در این میان افشاگری هائی هم وجود داشت البته طی سال های حکومت دولت نهم، اگر اغراق نکنیم، یک به یک خنثی می شدند و حتی دولت نیز در برخی از آنها همچون پرونده اخراج مدیران بیمه ایران، بعدها از سوی نهادهای نظارتی کشور مکلّف به معذرت خواهی هم شد.

و یا این پالیزدار معروف بود که پس از به زندان افتادن و تنها ماندن از سوی یاران دولتی و مجلسی اش و پس از آنکه از آقای هاشمی به دلیل طرح چند تهمت عذرخواهی کرد در گفتگو با یک روزنامه زنجیره ای به صراحت گفت که عزم دولت احمدی نژاد برای مبارزه با فساد جدی نبود.

البته از حق نباید گذشت که دولت در برخی ماجراها نیز هدف را به درستی نشانه گیری کرد اما اتفاقاتی در درون دولت رخ داد که بهترین تعبیرش را عباس سلیمی نمین، منتقد شماره یک دانشگاه آزاد بعدها به کار برد: "دولت وارد معامله با دانشگاه آزاد شد."

از آن روزهای امید بخش مدت زیادی است که می گذرد. حالا این همان رئیس جمهور است که هنوز هم خود را مدعی مبارزه با فساد می داند اما جلوی کابینه اش یک خط قرمز می کشد.

گویا نمی داند که بازار "بگم بگم" ها دیگر داغ نیست و کسی انتظار شنیدن اسامی با ربط! از رئیس جمهور در زمینه فساد اقتصادی ندارد.

"بگم بگم"ها به دو دلیل برای مردم  رنگی ندارد.دلیل اول این است که دولت با اعمال خط قرمزی موهوم حاضر نیست درباره فساد جریان انحرافی مستقر در دولت بگوید و طبیعی است که این تبعیض آشکار موجب بی اعتمادی مردم به پروژه "بگم بگم" ها می شود.دلیل دوم نیز این است که در تمام مواردی که دولت دست به افشاگری زد بعدها مشخص شد که دستش خالی بوده و بی محابا وارد شده و باید عذرخواهی کند.از بانک پارسیان تا بیمه ایران و غیره و غیره.تا آنجا که برخی گفتند و نوشتند که دزدگیر 88 دیگر کار نمی کند!

حتی این قصه درام پرده دیگری را نیز به ادامه فصول خود اضافه کرده است. دیگر حتی اگر کسی بخواهد واقعیت ها را هم بگوید و افشا کند شاید برای مردم به دلیل اتفاقاتی که در این چند ساله از سوی دولت شاهد آن بودند، چندان اهمیتی نداشته باشد.

اکنون، این، برخوردها و پیگیری های شفاف قضایی است که برای مردم اهمیتی صد چندان یافته است.

به ویژه با ماجرای وقوع یک پرونده مفاسد اقتصادی به ارزش بیش از ۲۸۰۰ میلیارد تومان که از یک طرف وقوع آن بدون پشتیبانی های خاص ممکن نبوده است و از طرفی همه می دانند که رئیس جمهور در کنار هر پیگیری قضایی ایستاده و از آن حمایت می کند مگر پیگیریهایی که نوکش به سمت کابینه و اطرافیان رئیس جمهور باشد...!!!

در حقیقت اگرچه اینک مردم به دستگاه قضا و عملکرد بزرگانی همچون آملی لاریجانی و محسنی اژه ای چشم دوخته اند اما باید گفت ایکاش دولت در بزنگاه هایی هم که می بایست از مبارزه با فساد و انحراف دفاع کند، این کار را می کرد و دست به تعیین خط قرمز! در این رابطه نمی زد.

کاش امروز که همه منتظر شنیدن اخبار مربوط به زوایای این فساد مالی کلان هستند، همه ما نیز با استناد به عملکرد خوب احمدی نژاد در مبارزه با هر نوع فسادی در هر جایی، چشم به مواضع و سخنان رئیس جمهور نیز دوخته بودیم.

اما هنوز هم شاید دیر نشده باشد.

شاید رئیس جمهور بتواند با قرارگیری در کنار بازوان قضایی نظام در برخورد با بی سابقه ترین پرونده فساد مالی در تاریخ کشور و همگامی و کمک به آنها در هر عرصه ای؛ به مردم، افکار عمومی و رسانه ها بگوید که هیچکس و حتی نزدیکان او نیز در صورت ارتکاب به جرم و یا لزوم برخی پاسخگویی ها از مقولات قضایی ایمن نیستند.

هم اکنون وقتی است که احمدی نژاد باید زودتر بجنبد و اشتباهش در زمینه تعیین خط قرمز برای نهادهای نظارتی، امنیتی و قضایی نظام را جبران کند.
جبران کردنی که معلوم نیست با چه واکنشی در اذهان مردم روبه رو شود اما لااقل می تواند تصویری از احمدی نژاد در دل های مردم و در دلهای آنانی که احمدی نژاد بهتر است از آنها عذرخواهی کند حک نماید که تا همیشه به خوبی از آن یاد شود.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ شهریور ۹۰ ، ۰۹:۰۲
ظریفی می‌گفت: «به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانی، از روانپزشکی پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانی به بستری شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخوری، یک فنجان و یک سطل جلوی بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالی کند.

من گفتم: آها ... فهمیدم. آدم عادی باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است. روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادی درپوش زیر آب وان را برمی‌دارد... شما می‌خواهید تختتان کنار پنجره باشد؟»

این روزها و پس از فراگیر شدن قصه پرغصه اختلاس سه هزار میلیارد تومانی از بانک صادرات، مدیران بانکی کشور رفتار «عادی» از خود بروز نمی‌دهند.

این مدیران به جای پذیرفتن قصور و تقصیر خود و به عوض عذرخواهی از مردم به عنوان صاحبان اصلی سرمایه‌های کشور، هر یک توپ را در زمین دیگری می‌اندازند و حتی با کمال تعجب خواستار دریافت جایزه هم می‌شوند!

مدیرعامل بانک صادرات که چهار سال است توسط این شخص و افرادش مورد اختلاس قرار گرفته، می‌گوید: «به ما جایزه بدهید که این را کشف کردیم» و رئیس‌کل بانک مرکزی و معاونینش که اساسا باید نظارت عالیه بر گردش مالی و پولی کشور داشته باشند، می‌گویند: «ما که گفته بودیم ... تازه اصلا به ما چه مربوط!»

«عادی»ترین رفتار از مدیران نظام بانکی کشور در چنین جریانی سخنان توجیهی و گرفتن انگشت اتهام به سوی دیگری نیست، بلکه «استعفا» است.

این کف انتظار افکار عمومی و مردم از مدیرانی است که در این پرونده بزرگ و پیچیده دخیل بوده‌اند. اگر قوانین موضوعه کشور فعلا مجال محاکمه مدیران بی‌کفایت را نمی‌دهد، حداقل نه به خاطر قانون بلکه به جهت احترام به مردم و افزایش اعتبار و اعتماد از دست رفته در نزد افکار عمومی خوب است این مدیران بلندپایه از پست خود کنار بروند.

بی‌کفایتی مدیریتی در این مسئله اظهر من الشمس است و هیچ چیزی نیز نمی‌تواند توجیه‌‌کننده سوء مدیریت در بانک مرکزی و بانک صادرات و همچنین سایر بانک‌های مرتبط با این مسئله باشد. اکنون مردم می‌پرسند آقایان و مدیرانی که حقوق‌ها و پاداش‌های چند ده میلیون تومانی می‌گیرند چرا در برابر این اتفاق فقط به فرافکنی روی آورده‌اند؟

اگر مجرمان سزاوار محاکمه هستند مدیرانی که قصورشان معلوم است شایسته کناره‌گیری‌اند. آیا این انتظار زیادی است یا رفتاری است غیرعادی؟

پی نوشت:
اختلاس بزرگ چگونه لو رفت؟

  • ۳ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۰ ، ۰۷:۴۲
بسم الله؛

حدود یک هفته است که کار جدیدم را شروع کردم و در موسسه خدمات مشاوره ای، امور جوانان و پژوهش های اجتماعی آستان قدس رضوی مشغول به کار شده ام. در حال حاضر پروژه ای در موسسه در حال اجراست به نام شبکه جوانان رضوی(شجر) که پرتال جامعی است در خصوص جوانان که دبیری تحریریه ی این پرتال به بنده واگذار شده است. اینروزا در حال آماده سازی پرونده هایی در خصوص امام رضا(ع) برای دهه کرامت هستیم. تا چند روز مانده به شروع دهه کرامت سایت آغاز به کار می کند و در خدمت دوستان خواهیم بود.

در کنار کار در موسسه عصرها نیز در شرکت همچنان مشغول به فعالیت مورد علاقه ام یعنی برنامه نویسی هستم. 

پی نوشت: سه چیز مورد علاقه در زندگی من :برنامه نویسی، فلسفه و شعر و ادبیات

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۰ ، ۱۷:۱۵
کار کردن توی یک مجموعه ای که به امام رضا(ع) مربوط میشه حال و هوای خاصی داره...احساس میکنی مستقیم برای حضرت کار میکنی و رئیس همه ی این تشکیلات خود آقا امام رضاست...
امروز داشتم روی پرونده ی ادبیات رضوی کار میکردم که به این داستان برخوردم...داستان تصویر عشق از خانم نفسیه شیری....حین خوندنش چشمام خیس بود...اینجا هم منتشرم میکنم شاید دلتون هوای حضرت رو کرد...

تصویر عشق

گفتم:برات می فرستمش.

گفت:من همین رو میخوام.میخوام وقتی برمیگردم، سوغات ببرم شهرمون.زن اشک می ریخت و با نگاه ملتمسانه می گفت: اگر ببرم خوشحال میشه.

گفتم: این فقط یه تصویر نقاشیه، نقاشی گوشه ای از پنجره فولاد، بدردت نمی خوره.تازه! پرده ای به این بزرگی رو کجا میخوای ببری؟

بی اعتنا به حرفهایم زیر لب زمزمه کرد: روزی که از طرف کمیته امداد بهم خبردادن که میخوان بیارنم زیارت، از فرط خوشحالی خندیدم و اشک ریختم. باورم نمی شد که بعد از این همه سال به زیارتش میام. نفهمیدم چطور ساکم رو بستم...و او همون طور با چشماش منو نظاره می کرد. حتما توی دلش می گفت کاش می شد می آوردمش؛ ولی چطور با خودم می آوردمش؟ راهی شدم. مسیر کرمونشاه تا مشهد رو نفهمیدم چطور طی کردم. وقتی برای اولین بار پا برهنه پا توی صحنش گذاشتم، بهت زده شده بودم. یکباره نگاه بچه ام که در گوشه ی خانه دراز کشیده بود از جلو چشمام گذشت. از همه پرس و جو کردم که ضریح آقا کجاست؟

میخواستم جمعیت رو کنار بزنم و خودم رو به ضریحش برسونم، اما دیدم دردهای دیگرون از درد خودم کمتر نیست. رفتم پشت پنجره فولادش، مریض ها رو که دیدم دوباره بچه ام به نظرم اومد؛ ولی باز هم مریضی او در برابر مریضی دیگرون که توی چله زمستون دخیل بسته بودند معنایی نادشت..تازه، با کدوم پول می آوردمش؟ مونده بودم چی از آقام بخوام. به آقام چی بگم. وقتی میخواستم بیام ، کلی حرف و پیام داشتم، نمی دونم چی شده بود که زبونم بند اومده بود.

توی شلوغی ها گم شده بود.

اما امشب یک شب دیگه ای شده بود. نمایش شما، کبوتراتون، پنجره فولاد نقاشی شده ، پارچه های سبزی که از پرده نمایش آویزون شده بود و شمع های سوخته تون...دلم رو برد پشت پنجره فولاد. انگار که صحن رو برام قرق کرده بودند. حالا بهم بده با خودم ببرمش. ناامیدم نکن. مگه توی نمایش نگفتید این درگه درگه ناامیدی نیست؟ بچه ام چشم انتظاره، منتظر سوغات سفره؛ میخوام بچه فلجم رو پشتش دخیل ببندم، بهش نگاه کنم و پارچه سبزش رو بدست بچه ام ببندم و بگم؛ آقا اگه پول ندارم که بیارمش، لااقل می تونم این پرده رو توی خونه کاهگلی خودم ، آویزون کنم و هر روز و هر شب بیام توی صحنت و دلم رو به دیدارت خوش کنم...حالا چی؟ بهم می دی یا نه؟!

اشک توی چشم هایم حلقه زده بود؛ بغض توی گلویم گیر کرده بود و داشت خفه ام می کرد. دوباره به او نگاه کردم. شرمم می آمد به او بگویم : نه! در دلم گفتم: این همه سادگی و صفا از کجا آورده؟ نشست پشت پرده نقاشی پنجره فولاد  و گفت: همین جا می شینم تا یه پرده کوچیک مثل این برام بکشی تا به یادگار ببرم. به نداریم نگاه نکن، دعات می کنم.

پاهایم عزم رفتن کردند، با هزینه گروه نمایش، پرده ای کوچک طراحی کردیم؛ پرده ای که نقش یک پنجره فولاد داشت با کبوترهای زیاد در آسمان آبی اش؛

پرده ای که دل هر بیننده ای را با خودش می برد حرم امام رضا(ع).

زمانی رسیدیم که اتوبوس ها در حال رفتن بودند. پرده را از پنجره اتوبوس به او دادیم و او در حالی که خوشحالی در چشمانش برق می زد، برایمان دست تکان داد، چرا که تصویر عشق را به یادگار با خودش می برد.

غم عظیمی روی دلم سنگینی می کرد. باران نم نم می بارید و من به باران رحمت امام رضا(ع) می اندیشیدم.

  • ۱ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۰ ، ۰۹:۳۹

نامش برای اولین بار شنیده می شد

محمد(ص) گفته بود : علی (ع) ،در تو شباهتی به عیسی بن مریم (ع) است.علی (ع) خندید و محمد (ص) را خنداند. زهرا گفت: نام این کودک را چه بگذاریم. علی (ع) گفت : به انتخاب رسول خدا باشد. و سکوت شد به احترام محمد(ص) .

درست نیمه رمضان بود که کودک به دنیا آمد . محمد(ص) در گوشش اذان گفت و بلندتر خوانداسمش را حسن می گذاریم . نیکی ها و زیبایی ها برای حسن(ع) است«. و نام حسن برای اولین بار بر فراز شبه جزیره شنیده شد. نام جدیدی بود در جاهلیت کسی این نام را نمی شناخت. نام حسن(ع) از دهان محمد(ص) بیرون آمد. خانه ای که از خشت هایش صدای حَق حَق می آمد.محمد (ص) گفته بود: شکوه و بزرگی و سیادت من برای حسن(ع) است. و حسن (ع) در خانه ای پا گرفت که از خشت هایش هم صدای حق حق می آمد. حسن (ع) در خانه ای پا گرفت که مردش علی (ع) بود و زنش زهرا(س) و حسن (ع) در خانه ای پا گرفت که نفس محمد (ص) صدای خدا بود و سخن محمد(ص) سخن خدا. حسن(ع) در خانه قد علم کرد که صدای خدا از آن شنیده می شد. محمد(ص) گفته بود تو از جهت منظر و اخلاق شبیه منی. حسن (ع) مثل محمد (ص) راه می رفت . مثل او راه می رفت . مثل او می نشست و مثل او می خندید . کودکی حسن (ع) روی زانو های محمد (ص) گذشت و جوانی اش در آغوش علی (ع) . علی (ع) مرد کارزار ، مرد خدا. علی (ع) مرد شمشیر و شمشاد و حسن (ع) مثل علی (ع) شد.

اسم خدا روی انگشتر حسن(ع)

محمد(ص) که از دنیا رفت تنهایی و سکوت مهمان در و دیوار های خانه شد. علی(ع) خلیفه نبود . علی (ع) و سکوت ، علی (ع) و سکوت ، علی (ع) و سکوت و این صبر و سکوت را حسن (ع) یاد می گرفت. مثل علی (ع) کار می کرد . مثل علی (ع) نماز می خواند و مثل علی (ع) مرد تسبیح بود، مرد چاه بود ، مرد نان بود ، مرد میدان بود . حسن (ع) از علی یاد می گرفت. روی انگشتر حسن حد شده بودالعزه الله» انگار عاشقی های حسن (ع) هم مثل عاشقی های علی (ع) بود.

عطر خوب همسایگی مهر و پیشانی

ماه رمضان برای حسن (ع) عطر آشنایی داشت. یاد محمد (ع) هر صبح و غــــــروب در دلــــش می نشست.شب قدر همیشه طعم بهتری داشت . طعم شیرین خدا . عطر خوب همسایگی مهر و پیشانی . شب شب نزول ، شب قرآن ،‌شب خدا،شب صــدای جبرئیل، شب نزدیکی به آسمان. و حسن (ع) متولد رمضان بود. و قدر رمضان را می دانست. عشق به رمضان را محمد(ص) یادش داده بود. شب قدر بهترین شب رمضان بود . بهترین شب خدا بود و حسن چقدر عاشقانه شب را می فهمید.

پیشانی مهتابی غرق در خون

شب ،‌شب نوزدهم رمضان، سال چهلم هجری ، کوچه های خاموش کوفه، شب قدر ، شب قرآن. حسن(ع) بود و شب بیداری. کسی از اهل خانه خواب نبود. حسین آنطرف بود و علی (ع) همراهی مسجد کوفه بود. علی(ع) رفت در سیاهی کوچه پس کوچه های کوفه رفت و دیگرحسن(ع) کمی دیرتر دنبال علی (ع) رفت . مسجد کوفه توی جهل توی تاریکی بود و حالاحسرت عمیقی بر نگاه مردم نشسته بود. حسرت اینکه علی (ع) دیگر حسرت اینکه علی (ع) غرق در خون است. خونین گوشه ای از مسجد بود و نجوای » به خدای کعبه رستگار شدم« از دهان علی (ع) بیرون می آمد. و در و دیوار مسجد را می لرزاند.

صدای علی (ع) خاموش نمی ماند.

دو شب بعد که انگار به اندازه هزار سال گذشت علی (ع) رفت . خندان و با نوای » فزت و رب الکعبه…« برلب، کوفه نفرین شده بود انگار. صدای فریاد و گریه از توی کوچه آمد. کسی فریاد زد : »آی مردم ، وای مردم علی (ع) را در نماز کشتند…«.صدای بی باوری گفت: » اِه ، مگر علی (ع) نماز هم می خواند؟و این همان نفرین بود. علی (ع) مرد شمشیر و شمشاد ،‌مرد آب و آیینه ، چشم هایش رابسته بود و توی کوچه چشم های حسن(ع) جوشید از اشک و صدایش لرزید«وای از این نامردمان و ناگهان حسن (ع) به یاد جمله محمد (ص) افتاد که گفته بود: علی! در تو شباهتی به عیسی بن مریم است.

پی نوشت: جای همگی خالی دیشب حرم بودم...چسبید!

  • ۵ نظر
  • ۲۵ مرداد ۹۰ ، ۰۹:۰۰

با نهایت درد می نویسم

چقدر خنده دار است هر شب میخوانم " اللهم اشبع کل جائع " یعنی خدایا سیر کن هر چه گرسنه هست در این دنیا و ... خب خدایا سیر کن دیگر از من دعا از تو هم اجابت

چقدر خنده دار است هر وقت گرسنه ای میبینم کنارش مینشینم و برایش و با او گریه میکنم ولی از غذایم به او نمیدهم

چقدر خنده دار است من مسلمانم در کنار گوش من مسلمانی دارد از گرسنگی میمرد و فریاد " یا لل مسلمین " او بلند است ولی نمیشنوم *

چقدر خنده دار است

چقدر خنده دار است من مسلمانم ولی برای مسلمانی ام مرز گذاشته ام و می گویم این مسلمان آری آن مسلمان نه

چقدر خنده دار است هر شب نصف شب بیدار می شوم ایمیلم را چک میکنم و از دیدن کشته شدن فلان حیوان در فلان کشور متاسف و متاثر میشوم و به در خواست فرستنده آن را برای لیستم " سند تو آل میکنم " ولی برای کشته شدن انسان های مسلمان  بخاطر گرسنگی کسی برای من ایمیلی نمیفرستد من هم کاری ندارم

چقدر خنده دار است هر چه مدعیان حقوق بشر ببینند من هم میبینم بی بی سی ببیند من هم میبینم ،‌دشمنم ببیند من هم میبینم ، صهیونیست ها ببینند من هم میبینم ،‌رسانه های خارجی ببینند من هم میبینم و فریاد میزنم اما اگر رهبرم ببیند و فریاد بزند ؟؟؟؟ ....

چقدر خنده دار است من ایرانی ام ...

چقدر خنده دار است که من محرّم برای امامم سینه میزنم و " یا لیتنا کنا معک " را فریاد میزنم ولی از زندگی او هیچ نمیدانم

چقدر خنده دار است من ماه مبارک رمضان افطاری میدهم و بر سفره کسانی را دعوت میکنم که امعا و احشا شکمش از وزن یک نفر در سومالی بیشتر است " خدا قبول کند "

من ایرانی ام

من ایرانی ام

من پیرو امام کریمی هستم که چند روز دیگر به تولدشان است چقدر برایم گنگ و نامفهوم است وقتی میشنوم ایشان سه بار زندگیشان را به فقرا بخشیده اند ...

چقدر خنده دار است  من مسلمانم ، من علوی ام* حتما پی نوشت ها را بخوانید

من مسلمانم ، من علوی ام*

من مسلمانم ، من علوی ام*

پی نوشت های کاملا مربوط :

* پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
« ومن سمع رجلاً ینادی: یا لًلمسلمین فلًم یجبه فلیس بمسلم»
هرکس صدای کمک خواهی مردی را بشنود که فریاد می زند، مسلمانان به دادم برسید جوابش ندهد و به او کمک نکند، مسلمان نیست.
در ارتباط با مواسات و احساس همدردی و رفع مشکلات یکدیگر فرمودند:
 «مًثل المؤمنین فی توادّهم و تراحمهم وتعاطفهم مثل الجسد إذا اشتکى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسّهر والحمّى»؛
 مثل مومنان در پیوند و دوستی و محبت و رحمت به هم [واهمیت دادن به سرنوشت یکدیگر] مثل یک پیکر زنده است که اگر عضوی از آن به درد آید، سایر اجزای پیکر با آن اظهار همدردی می­کنند.

*معلّی‌ بن‌ خنیس‌ می‌گوید:
دیدم‌ که‌ امام‌ صادق‌(ع‌لیه السلام )با کیسه‌ای‌ بردوش‌ به‌ جائی‌ می‌رود.اجازه‌ گرفتم‌که‌ ایشان‌ را همراهی‌ کنم‌.با حضرت‌ به‌ محله‌ فقراء رفتیم‌ وامام‌ بربالای‌سرآنان‌ که‌ همگی‌ درخواب‌ بودند،مقداری‌ غذا می‌گذاشت‌.من‌ پرسیدم‌که‌ اینها شیعه‌ هستند؟امام‌ فرمود:اگر شیعه‌ بودند که‌ ما هرچه‌ داشتیم‌حتی‌ نمکمان‌ را با آنهانصف‌ می‌نمودیم‌

رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران زودتر از رسانه ها این موضوع را متوجه میشود و مبلغی را برای مردم سومالی ارسال میکند...

هلال احمر ایران و دیگر کشورها برای کمک اعزام میشوند...

ای کاش میتوانستیم درک کنیم که با حتی با 100 تومان میتوانیم جان یک انسان را نجات دهیم

خبرها حاکی از آن است که گرسنگی در سومالی، روزانه جان 100 نفر را می گیرد و بدتر این که اکثر جان باختگان زنان و کودکان هستند.

همچنین هموطنان با ارسال یک پیامک خالی از خط ایرانسل به شماره 8115 قادر به ارسال کمک‌های نقدی خود برای مردم سومالی خواهند بود.

مردم خیرخواه کشور جهت کمک به مردم قحطی زده و نیازمند سومالی می توانند از طریق شماره حساب های 99999 و 0199999999003 جمعیت هلال احمر نزد شعبه مرکزی بانک ملی ایران قابل پرداخت در تمامی شعب سراسر کشور اقدام کنند.

به گزارش روابط عمومی بانک ملی ایران، همچنین شماره حساب های ارزی 702070 (دلاری) و 800300 (یورویی) بانک ملی ایران به نام جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران در نظر گرفته شده است.

منبع: دوست خوبم وبلاگ شفاعت 

  • ۵ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۰ ، ۱۰:۲۱
می‌گویند هر وقت آب می‌نوشی بگو یا حسین(ع)،

این روزها که آب می‌بینی و نمی‌نوشی، آرام بگو یا ابا الفضل…

  • ۴ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۰ ، ۱۰:۵۷

اللهم عرفنی نفسک. فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک. اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک. اللهم ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی

پی نوشت: هر شب بعد از جلسه قرآن مهمون امام رضاییم توی حرم.نایب الزیاره همه ی دوستان

  • ۴ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۵۳

صدای قدم‌های ماهِ خوبی‌ها، دل ِ خاکی‌ام را آگاه ساخته است رمضان دیگری در راه است، ماه ِخدایی که قلبم حرم اوست. ماه بی‌نیاز مطلق، ماه الله. و من در این ماه مهمانم. دلم برای واژه واژه‌ی کتاب خدا تنگ است و من می‌خوانم؛ "الف لام میم"، عشق من در دستان تو، ای تنها مونس من. "ذلک العشقِ" من، "لاریب فیه"، ای خدای عاشقی‌ام . من در آغوش مُهر دلدادگی‌ام. و باران روزه‌داری‌ام "انتَ ربُّ العظیم" را برای تو، ای بی‌مثال داد می‌زند.

صبح دلدادگی‌ام را با آهنگ دل نواز "الّلهم اِنی اَسئَلُک مِن بَهائِک" و عطر سحری که با صلوات‌های مادر عجین گشته است و شبنم انتظار برمژگانم آغاز می‌کنم تا با صدای "فَاَجِبنی یا الله" دو رکعت نماز عاشقی به جا آورم و دلِ خاکیِ بی‌پناهم را در پناه "یس والقرآن الحکیم" پناه دهم که تنها مأمن من تو هستی ای خدای دیدگانم و من، زیر چتر پروردگاریت، از باران غم، که در این زندان، بر سر و رویم می‌بارد ایمن شوم . من، روزه‌دار عاشقی‌ام. تشنه‌ی دیدار توأم. نگاهم کن تا سیراب شوم. نگاهم را پذیرا باش که هر چه سفیر تو، قرآن را می‌نگرم سیر نمی‌شوم. 

عطر آش نذری همسایه و صدای ربّنا، تمنای دلم را آشکارتر ساخته است تا من عاشقانه‌تر به ختم شمیم عاشقی‌ام بپردازم و آل عمران دلم را در عدد سی فریاد کنم. "ربّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ اِذ هَدَیتَنا و هَب لَنا مِن لَدُنکَ رَحمَة اِنَّکَ انتَ الوهّاب"

ای خدای آسمانیِ دلِ خاکی‌ام "رُدَّ کُلَّ غَریب"، مرا به کلبه‌ات بازگردان.منی که دَم عاشقی‌ات، گِل وجودم را بیدار ساخت، با نسیم نوازشت دوباره بیدارم ساز؛ای کسی که "عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر"ی . بار الها، ببخشا که من ِ خاکی، آلوده‌ی دنیا گشته‌ام.

ای خدای شَهر ِ رمضان که "اَنزَلتَ فیه" کتاب جاویدان را، "اِغفرلی تِلکَ الُذنوب العِظام" راکه کسی جز معبود دلم نمی‌بخشاید "یا علّام" .


فرشتگان بارگاهت در این قدر آسمانی، زمین را به قدر آورده‌اند تا قدر دلتنگی‌ام را به مهدی‌ات بگویند و مهدی بداند که من، من ِ منتظِر، از انتظار خسته نمی‌شوم تا بیاید ... العَجَل العَجَل العَجَلَ !

من ِ بارانی با آمدنش عافیت می‌یابم، بگو بیاید. "اِنّا اَنزَلناه ُ فی لَیلَة القدر"قرآن در حضور ستارگان آسمانی می‌درخشد و من، دلم برای حضور مهدی می‌تپد.
"و ما اَدراک ما لَیلَةُ القدر" و کسی انتظارم را درک نمی‌کند "لَیلَةُ القدرِ خیرٌ مِن اَلفِ شَهر" هزار ماه کم است بگو هزار سال "تَنَزَّلُ الملئِکةُ و الرّوح"، تا درد انتظارِ مرا، به سویت آورند؟

من منتظرم! بگو بیاید.

"سلامٌ هیَ حتّی مَطلَع الفَجر" تا وقتی تو بیایی همه شب، شب ِ قدر من است و من تا صبح می‌گریم، تا صبح ناله می‌کنم، تا صبح می‌خوانم سرود ِ زندگی بخش را: "اللّهم کُن لِوَلیّک َالحجَّةِ ابنِ الحَسَن". روزه‌دار، سالگرد عاشقیت، سالگرد روزه‌داریت مبارک باد!!!

  • ۲ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۰ ، ۲۰:۵۶
کارگر خسته سکه ای از جیب لباس کهنه اش در آورد تا صدقه بدهد.

ناگهان جمله ی روی صندوق را دید و منصرف شد...." صدقه عمر را زیاد می کند" .


  • ۶ نظر
  • ۰۶ مرداد ۹۰ ، ۰۸:۲۴