بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بسم الله؛

سلام... بابت این یک ماه گذشته از همه ی دوستانی که جویای احوال بودن عذرخواهی میکنم...که به سبب برخی مشکلات و گرفتاری ها فرصت نوشتن در اینجا را نداشتم...اما پیام های خصوصی و عمومی دوستان را می دیدم و از همگی ممنونم بابت این مساله و عذرخواه در خصوص نگرانم کردن دوستان...

امروز ایمیلی برام اومده بود که بخشی از صحبت حاج محمد اسماعیل دولابی بود و تعبیر زیبایی از ایشان در خصوص وظایف منتظران در دوران غیبت... گفتم مجددا آن را اینجا بنویسم برای دوستانی که خودشان بهتر می دانند الان چه خبر است..

پدر چهار تا بچه این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.

 یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

 یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.


بسم الله...

بابت این همه مدت نبودنم از همه ی دوستان عزیز بخصوص ارمیا ،من او ، و استاد شازده کوچولو عذرخواهی میکنم... و ممنون از همه ی دوستانی که توی این مدت برام پیام های خصوصی و عمومی گذاشته بودن... و نگران و جویای احوال...

این چند وقت بخاطر مشغله های کاری و درسی و زندگی واقعا فرصتی برای نوشتن نداشتم...مثل چندماه گذشته ولی با درجه ی بیشتر...امروز امتحاناتم تموم میشه و سرم خلوت تر....پروژه های کاری رو هم تقریبا تحویل دادم...

و همین یکی دو روز آینده با مطالبی میام دوباره به دیدن دوستان...

این روزها خبرهای مهمی از مصر و تونس و اردن و یمن بگوش میرسه که نشون میده انقلاب اسلامی ایران تونسته بر دنیا تاثیر بگذاره و حکومت های ظالم کشورهای مختلف بوِیژه کشورهای عربی یکی یکی در حال سقوط هستن....انشالله همین روزها خبر سقوط قطعی فرعون مصر بگوش خواهد رسید....

یقین بدانیم که اتفاقاتی در دنیا در حال رخ دادن است و خبر از آینده ای روشن برای ما دارند...

بسم الله...

خیلی دلم گرفته....یه غمی روی دلم سنگینی میکنه.... چند دقیقه دیگه کلاس دارم و بچه ها میان....اما تمرکز ندارم برای درس دادن...

بسم الله...

این روزا مشغله هام خیلی زیاده و فرصت زیادی برای کارهای دیگر ندارم...دوستان ببخشند....

در اتوبوس نشسته ام...نسبتا خلوت است و در ترافیک شهر به آرامی حرکت می کند...در صندلی های بغلی ام سه نفر مشغول به بحث اقتصادی اجتماعی با هم هستند و از همه چیز صحبت می کنند... نیمه ی مدرن ذهنم می گوید وارد بحث شوم با آنها و گفتگو کنم...نیمه سنتی اما میگوید بیخیال باش و خودت را قاطی ماجرا نکن... من هم سکوت کردم و فقط آن سه نفر را تماشا کردم در تمام مسیر راه ...

  • لذتی دارد در این شبهای سرد فاصله ی طولانی میدان فلسطین تا دکتر شریعتی را پیاده راه بروی و از کنار هر ایستگاه صلواتی که می گذری چند لحظه در آنجا توقف کنی....
  • سری جدید دیروز امروز فردا از امشب پخش می شود ساعت ۲۲.۳۰ ... با اجرای دکتر یامین پور...موضوعش ظاهرا بررسی مطالبات جنبش دانشجوییه...حتما ببینین...

همه چیز همانجایی هست که باید باشد....الا دل من...

بسم الله؛
خدایا من بسوى تو اشتیاق دارم و به پروردگارى توگواهى دهم
اقـرار دارم بـه ایـنـکه تو پروردگار منى و بسوى تو است بازگشت من آغاز کردىوجود مرا به رحمت خود پیش از آنکه باشم چیز قابل ذکرى و مرا از خاک آفریدى آنگاه در میان صلبها جایم دادى و ایمنم ساختى .ایـن نـیـز بـه مـن مـهـر ورزیدى بوسیله رفتار نیکویت و نعمتهاى شایانت که پدید آوردى خلقتم را از منى ریخته شده و جایم دادى در سه پرده تاریکى (مشیمه و رحم و شکم ) میان گوشت وخون و پوست.
گـواهـم نـسـاخـتـى در خـلقتم و واگذار نکردى به من چیزى از کار خودم راسپس بیرونم آوردى بدانچه در عـلمـت گـذشـتـه بـود از هـدایـتـم بـسـوى دنـیـا خـلقـتـى تـمـام ودرسـت و در حال طفولیت و خردسالى در گـهـواره مـحـافـظـتـم کـردى و روزیـم دادى از غـذاهـا شـیـرى گـوارا ودل پرستاران را من مهربان کردى و عهده دار پرستاریم کردى مادران مهربان را و از آسیب جنیان نـگـهـداریـم کـردى و از زیـادى و نقصان سالمم داشتى پس برترى تو اى مهربان و اى بخشاینده تا آنگاه که لب به سخن گشودم و تمام کردى بر من نعمتهاى شایانت را و پرورشم دادى هـرسـاله زیـادتـر از سـال پـیـش تـا آنـگـاه کـه خـلقـتـم کامل شد و تاب وتوانم به حد اعتدال رسید .واجب کردى بـر مـن حـجـت خود را بدین ترتیب که معرفت خود را به من الهام فرمودى وبوسیله عجایب حکمتت به هراسم انداختى و بیدارم کردى بدانچه آفریدى در آسمان و زمینت از پدیده هاى آفرینشت.
مـرا بـه ایـمـان هـدایـت کـرد پـیـش از آنـکـه بشناسم طریقه سپاسگزارى نعمتش را. اى که خواندمش در حـال بـیمارى و او شفایم داد و در برهنگى و او مرا پوشاند و در گرسنگى واو سیرم کرد و در تشنگى و او سـیـرابـم کـرد و در خـوارى و او عـزتـم بخشید و در نادانى و او معرفتم بخشید و در تنهایى و او فزونى جمعیت به من داد و در دورى از وطـن و او بـازم گـردانـد و در نـدارى و او دارایـم کـرد و درکـمک خواهى و او یاریم داد و اما من اى معبودم کسى هستم که به گناهانم اعتراف دارم پس آنهارا بیامرز و این منم که بد کردم این منم که خطا کردم این منم که غفلت ورزیدم این منم که فراموش کردم این منم کـه (بـه کـاربـد) تـعمّد کردم این منم که وعده دادم واین منم که خلف وعده کردم این منم که پیمان شکنى کردم این منم که به بدى اقرارکردم ایـن مـنـم کـه بـه نـعـمـت تـو بـر خـود و در پـیـش خـود اعـتراف دارم و باگناهانم بسویت بازگشته ام پس آنها را بیامرز.
بخشی از دعای عرفه

  • پی نوشت: عرفه که میرسه دیگه آدم آماده میشه واسه محرم...محرم که میرسه هیچ چیزی مثل دعای عرفه نمی چسبه به آدم...اینکه بشینی یه گوشه...عرفه بخونی و حال و هوای بی وتنی رو تجربه کنی...

 

بسم الله؛

این روزها خوشحالم و این شادی ناب هرچه هست از بودن توست.

چگونه برایت بگویم که لحظه به لحظه شنیدن صدای تو را به دنیا نمی دهم؟!

حس خوب با تو بودن...حس خوب پا به پای تو قدم زدن...حس خوب رو به روی تو نشستن و حرف زدن...

حس خوب کنار تو تماشای پرنده ها و چنارها و فواره ای که به شوق دیدن چشم هایت هی بالا و بالاتر می پرد... حس خوب قدم زدن از آسمان تا حوالی خانه زیر باران و دوست شدن با خدایی که قرار است مهربان بماند...حس خوب دل گرفتگی های پسرک داستان و نگاه هایی که آرامترین اقیانوس عالمند برای دلداری...حس خوب هر چه احساس خوب...

اینها را خدا با کدام بهشت می تواند عوض کند؟ این روزهای گرم از تنفس عطر تو ...تنها حس خوبی دارم و نگاهی سرشار از امید به آینده...

مثلا خواب می بینم تویی و من ...توی پارک با هم راه می رویم. خیلی همه جا آرام است.زیر پایمان زمین، قدر چیزی که رویش راه می رویم،سفت نیست.

تو داری روبرو را نگاه می کنی و خنده ات هیچ جا نمی رود. همه اش با ما همراه است. من دارم تند و تند برایت تعریف میکنم...مثل همیشه...چه خبر است، من چه کار کرده ام، دسته گل هایم را بخصوص...اصلا خجالت نمی کشم.

گاهی می ایستی،رویت را می کنی به من، خنده عمیق تری می کنی...شانس با من باشد دندانهایت را می بینم که خیلی قشنگ است و صورت ات را بی نظیر تر می کند...

باز راه می افتی ...البته شب هایی هم هست که بالش از اشک سیر می شود ...شبِ روزهایی که کلاغ ها خیلی قارقار کرده اند.

توی پارک نشسته ای روی یک نیمکت..سرم روی پای توست...نشسته ام پایین پایت.

تو هم آن دستان زیبایت را گذاشته ای روی سرم...به هیچ کس هم ربط ندارد به تو چه می گویم و تو چقدر کلمه های قشنگ می گویی...

 

پی نوشت:

  • اینم از آرشیو بود و به درخواست یه دوست عزیز...دیشب یه آهنگ از احسان خواجه امیری گوش میدادم که یه جوری شعرش میخورد به این نوشته...میگفت" چه خوبه با تو شب گردی...تو که دلواپسم میشی همه دلواپسیم می ره"...حس خیلی خوبی داشتم...
و از آغاز چنین بود...

از همان نخست روز...

از همان آغاز آدم(ع)

از همان روز آب و گل

و قرار بر این شد تا آب و گل بشود آدم، و ما آدم شدیم ، به همان شیوه

نخستین، که سرشتمان بود در سرنوشت؛

و ما آدم شدیم...

همواره در خواب

همواره در نسیان و فراموشی ، به مثابه انسان

و ما آدم شدیم. اما همواره چشم هامان بسته بود و ندید.

چنین که امروز نمی بینیم و چشم داریم.

و قرار بر این شد...

تا ساعت هستی روی عدد دوازده کوک شود و شد...

و هنوز ساعت کوک است و هنوز تکانی به خود نداده ایم.

و هنوز نسیان و فراموشی

و هنوز ما همان انسان نخستینیم

و هنوز همان هبوط

و همان غفلت های همیشگی

تا مگر ساعت زنگ بخورد و بیدار شویم

راس ساعت دوازده ...

 

  • پی نوشت: مطلب از آرشیوم بود... این روزا هم خوبم و هم بد....بد که نمیشه گفت...آدم نمیتونه بد باشه اما گاهی سرحال نیستم...فکر میکنم کم کم رو بیارم به چند خط کوتاه نوشتن و همیشه نوشتن...
  • کمی از سیاست فاصله گرفتم...و البته اخبار رو از طریق اینترنت پیگیری میکنم که بی خبر نباشم...همین فاصله گرفتن هم باعث شده یادداشت سیاسی هم نذارم توی وبلاگم...
  • یه پروژه ای رو در حال برنامه ریزی هستم که اگه خدا بخواد یک سایت فرهنگی هنری اجتماعی دارم راه میندازم توی حوزه های فرهنگ و هنر و اجتماع و ادبیات و فلسفه...دنبال اینم که ایده ی جدیدی رو پیاده کنم...
  • مختارنامه رو حتما دنبال کنین... مفصل باید در مورد این سریال فاخر و ارزشمند صحبت کرد... این جمعه ای که گذشت موقع نمایش صحنه هایی از کربلا یکی از همخونه ای هام به شدت زد زیر گریه و با صدای بلند گریه می کرد...حس و حالش واقعا آدم رو به تکون می داد و به شدت بهش غبطه خوردم و به حال و احوالش...
  • همراه خوبی پیدا کردم واسه ارشد ...یه دوست خیلی خوب که برنامه ریختیم باهم بخونیم درس های آزمون ارشد رو...
  • ظاهرا دیروز امروز فردا از اول محرم دوباره شروع میشه...امیدوارم مجری برنامه رو عوض نکرده باشن....
  • التماس دعا...برام دعا کنین خیلی زیاد...