بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بسم الله؛

 

 

خدا ایمان را آفرید...

ایمان گفت : مرا نیرومند کن...

خدا ایمان را توانا کرد! با خوشرویی و بخشندگی...

 

  • ۳ نظر
  • ۰۸ فروردين ۸۸ ، ۱۳:۱۴

بسم الله

عکس نوشت:

پی نوشت:

  • روزی کسی که خاطرش برایم عزیزم بود نوشت:
  • قدم زدن را دوست دارم ....
    در سفیدی صبح و در نگاه خدا ......
    در سنگفرش خیال ..
    خیال که می کنی خدا را می بینی ...با لبخندی پر از گل های سرخ بهشتی ....
    سفید می شوی ولی ... سرخ می شوی ولی.......هزار رنگ می شوی ولی باز هم نمی شود پرواز کرد تا خدا ....
    خاک ... رنگ خاک می شوی و خدا لبخند می زند .....
    و تو را در آغوش می گیرد .... و پرواز می کنی .... ای پرنده ...
  • ............
  • ۶ نظر
  • ۰۵ فروردين ۸۸ ، ۲۱:۱۸
  • بسم الله...
  • شکر خدا مهندسی نرم افزار علمی کاربردی مشهد قبول شدم و دانشگاه آزاد رو انصراف دادم...و بدون حتی یک روز رفتن سر کلاس ۱۳۸هزارتومن بابت انصراف ازم پول گرفت دانشگاه آزاد...
  • مشهد رو ثبت نام کردم و یه روز هم رفتم سر کلاس...
  • هستیم در خدمتتون از این به بعد مفصل تر...
  • حرف واسه گفتن زیاده...خیلی زیاد...
  • ....

سال نو رو هم به همگی تبریک میگم و امیدوارم سر هفت سین برام دعا کنن

بسم الله...

امروز با خبر شدم متاسفانه نویسنده عزیز وبلاگ نیایش ققنوس در غم از دست دادن چندنفر از عزیزانشون عزادار شدن...امیدوارم ما رو هم در غم خودشون شریک بدونن...

  • ۶ نظر
  • ۰۷ اسفند ۸۷ ، ۲۰:۵۰

ای آفتاب بی غروب !

اگر دستم آلوده به نیرنگ روزگار است ، اما به پاکی قلمم ، قسم که تمام احساسم را بر قلب سپید کاغذ می ریزم . و برای تو ، ای پاک ترین نجات دهنده بشریت می نویسم .

ای خوب ! وقتی که به زمینیان می نگرم و وقتی دلم از زمین می گیرد ، به آسمان پناه می برم و در آنجا با چشمانی پر از التماس دنبال مردی از جنس آسمان می گردم .

  • ۹ نظر
  • ۰۲ اسفند ۸۷ ، ۰۸:۳۴
منبع :رجانیوز

در حالی که رسانه های اصلاح طلب در تلاش بودند تا پیش از سفر احمدی‌نژاد به زادگاه خاتمی، اشتیاق مردم برای استقبال از وی را کم و فرمایشی مخابره کنند، استقبال امروز مردم یزد در جریان پنجاه‌ودومین سفر استانی دولت، به‌حدی بود که این رسانه ها را به کمای سکوت فرو برد.

به گزارش رجانیوز، سایت هواداران خاتمی روز گذشته در خبری توهین آمیز به مردم یزد، ادعا کرده بود استقبال کنندگان احتمالی و اندک سفر استانی رئیس‌جمهور به بهانه تهیه صبحانه و وسایل ایاب و ذهاب در مراسم استقبال حاضر خواهند شد.

این در حالی است که توهین سایت مذکور به مردم یزد، حتی واکنش برخی از نمایندگان فراکسیون اقلیت را نیز برانگیخت، چنانکه کاظم فرهمند نماینده مردم مهریز و بافق در گفتگو با یک سایت اصلاح‌طلب، ضمن تکذیب این خبر اظهار داشت با توجه به اینکه شهر یزد زادگاه خاتمی است تنها تلاش بر این است که این سفر مشکل آفرین نشود.

چندی پیش نیز روزنامه اعتمادملی استقبال‌کنندگان از رئیس‌جمهور در سفرهای استانی را به دلفین‌هایی تشبیه کرده بود که برای گرفتن غذا بالا و پایین می‌پرند.

اما به نظر می رسد استقبال گسترده مردم یزد از رئیس‌جمهور آن‌هم در استانی که بین اصلاح‌طلبان به پایگاه این جریان شهرت دارد، پیام بسیار روشنی برای خاتمی است که به تازگی کاندیداتوری خود را در انتخابات دهم ریاست جمهوری اعلام کرده است

  • ۴ نظر
  • ۰۱ اسفند ۸۷ ، ۱۶:۲۵
بسم الله...

هفته پیش رفته بودم نظام وظیفه گرگان برای اینکه نامه ی ترخیصیمو بگیرمو بدم به پادگان که بیام بیرون...بعد از گرفتن نامه به بابا گفتم که اگه موافقی یه سر به طه رهبری بزنیم و خبرشو بگیریم...آخه دوسه سالیه ازش بیخبرم جز هم تلفن چندماه پیش که گفت ازدواج کرده....طه رهبری از بهترین دوستان دوران دانش آموزیم بود و با اینکه گرگان زندگی می کرد و من آزادشهر اما بواسطه مجلس دانش آموزی و سازمان دانش آموزی با هم رفیق فابریک شده بودیم حسابی...بگذریم... هفته قبل از این ماجرا تک زنگی بهش زده بودم و گفته بود عطر فروشی باز کرده و قرار گذاشته بودیم برم دیدنش...زنگ زدم بهش و آدرس مغازشو گرفتم...نزدیک مغازه اش که شدیم اسم مغازه اش باعث شد فکرم مشغول بشه و دودوتاچهار که این چیزی که بهش فکر میکنم باعث شده که اسم مغازه اش رو به اون اسم بذاره؟

عطر فروشی پلارک...

وارد که شدیم دیدیم بعله! عکس شهید پلارک رو روی طاقچه مغازه گذاشته و یه پارچه یا اباعبدالله الحسین هم روی دیوار نصبه و باقی موارد... خلاصه گفتیم و خندیدیم و آخر سر هم یه شیشه بزرگ و پر از عطر -واقعا خوشبو و لذت بخش- بهم داد و با بابا اومدیم بیرون...

توی خیابون به بابا گفتم بچه حزب اللهی هرجا باشه حزب اللهی بودن خودشو نشون میده...بابا گفت چطور؟ گفتم اسم مغازه رو دقت کردی؟ گفت چطور؟ گفتم نوشته بود عطر پلارک... اسم شهید پلارک رو گذاشته بود روی مغازه اش ...بابا گفت:« ایول راست میگی...منم به همین مساله فکر میکردم ... شیری که مادرش بهش داده حلالش ...واقعا واقعا واقعا خوشم اومد از این انتخاب ...بهترین اسم رو گذاشته روی مغازه اش»

خلاصه اینکه بچه حزب اللهی هرجا باشه حزب اللهی بودنشو نشون میده...اونم وقت که عطر فروشی بزنه و اسمشو بذاره عطر پلارک! ...

پی نوشت:

  • دوستانی که شهید پلارک رو میشناسن که خب هیچی....دوستانی که نمیشناسن فکر کنم جالب باشه بدونن که اونایی که سر مزار شهید پلارک رفتن یه کرامت خاصی از ایشون میبینن و اونم اینه که از مزار ایشون یه عطر و گلاب خاصی همیشه پخش میشه که واقعا آدم رو بهت زده میکنه...
  • یه مطلبی آقا توحید عزیز نوشته بودن راجع به شهید پلارک و تحقیقی که راجع به این مساله کرده بودن...- دوستان میدونن که آقا توحید کارمند بنیاد شهید هستن- ولی هرچی گشتم متاسفانه نتونستم مطلبشون رو پیدا کنم...انشالله خودشون لطف کنن و لینکشو برام بذارن تا دوستان استفاده کنن...
  • اینم توی اینترنت پیدا کردم...گلاب شهید پلارک -از آقای اصفهانی عزیز-

حدیث:

امام صادق علیه السلام فرموند : شیطان گفت : اگر در سه چیز بر فرزند آدم چیره شوم دیگر برایم مهم نیست چه کاری انجام دهد چرا که از اوپذیرفته نمی شود- اول اینکه عملش را زیاد شمارد- دوم اینکه گناهانش را از یاد ببرد و- سوم خود پسندشود ...

 

بسم الله...
  • سلام...
  • بعد از مدتها دوباره اومدم...اوم...خب به لطف خدا مهندسی نرم افزار قبول شدم دانشگاه آزاد و انشالله فردا میرم دانشگاه واسه ثبت نام و از اونجا میرم پادگان واسه تسویه حساب... و ... توی این مدتی که توی پادگان بودم اتفاقات خاصی هم پیش میومد که اگر فرصتی پیش بیاد سعی میکنم بهشون اشاره کنم...
  • دهه ی فجر رو به همه تبریک میگم و همچنین پرتاب ماهواره امید رو که نشونه ی اقتدار و پیشرفت کشوره...
  •  برام دعا کنین.. یا علی

راه و هدف پیامبران و صالحان از ازل تا ابد، عبودیت خداوند متعال، عدالتمحوری، مهرورزی، خدمت به بندگان خدا و پیشرفت و تعالی همه جانبه معنوی و مادی بوده است و قطعا هرکس که با نیت خیر قدم در این راه بگذارد، بیش از پیش به صالحان و نیکان روزگار شبیه تر به نظر خواهد رسید؛

و شاید به همین دلیل است که امروز وقتی تاریخ را می خوانیم یا می بینیم، گاهی وضعیت های تاریخی را می توان در برخی حوادث روزگار خود تطبیق داده و عمق آن را مورد تحلیل قرار داد...

بدون آنکه قصد تشبیه احمدی نژاد و حضرت یوسف(ع) را داشته باشیم، می توان گفت که بسیاری از مخاطبان با دیدن یوزارسیف در سریال یوسف پیامبر(ع) یاد احمدی نژاد و راهش و دشمنی های مخالفانش می افتند، چون:

* یوسف(ع) همواره می کوشد بدون هیچ پرده پوشی، حرفهایش را مستقیما با مردم در میان بگذارد

* همنشینان و دوستان یوزارسیف، محرومان و مستضعفان هستند و ساکنان مقر حکومت، از این کار یوزارسیف خوششان نمی آید و او را در دل و گاهی به زبان ملامت می کنند

* یوسف پیامبر به صورت سرزده در منطق محروم حضور می یابد تا مستقیما از اوضاع مستضعفان باخبر باشد و درد محرومان را هیچگاه از یاد نبرد. یوزارسیف همانجا از خداوند می خواهد که مستضعفان را بر مرفهان بی‌درد غلبه دهد

* یوزارسیف برای خیر و صلاح مردم طرح هایی دارد و آن را در جمع مردم بیان می کند اما دشمنان یوزارسیف با شبهه افکنی، تلاش می کنند اقدامات و تصمیمات او را غیرکارشناسی و نادرست جلوه دهند و مردم را از اطاعت آن دستورات برحذر دارند

* یوزارسیف دستور جمع آوری آمار و اطلاعات اقتصادی خانواده ها در نقاط مختلف کشور را صادر می کند تا بهتر و عادلانه تر بتواند امور را اداره کند و به نفع محرومان تغییر دهد اما مافیا که علاوه بر قدرت جانبی، توان اقتصادی هم دارند، سعی در ناکام ماندن این طرح دارند و می کوشند با فعالیت اقتصادی موازی، طرح صحیح و عادلانه را با شکست مواجه کنند

* یوسف پیامبر همواره با توکل به خدا و اعتماد به فهم مردم، می کوشد نامی از دشمنان و توطئه گران به میان نیاورد اما توطئه گران از این مساله سوء استفاده می کنند و خود را در حاشیه امن می پندارند اما مردم کم کم همه چیز را درک کرده اند

* آنخمائو سرکرده مخالفان یوزارسیف در خفا با تحریک و دستمایه قرار دادن نزدیکان خود، توطئه های مختلف را علیه پیامبر خدا طراحی و به اجرا می گذارد و در محافل عمومی نیز با حرکات و بیان جملات نیش گونه و شبهه ناک می کوشد موقعیت یوزارسیف را تضعیف کند

* مخالفان یوزارسیف به کارشکنی و توطئه اکتفا نمی کنند و حتی قصد جان او را داشتند که به خواست خداوند یوزارسیف از ترور، جان سالم به در برد و گفت که قصد ترورش را داشته اند

* یوزارسیف به عنوان عزیز مصر، فقط خود را متعلق به مرکز کشور نمی داند و به سفرهای استانی می رود تا فقط به گزارش های ماموران و فرستادگان خود اکتفا نکند، بلکه از نزدیک در جریان امور مردم باشد و درددل محرومان را بشنود

* مخالفینی که خود را تشخیص دهندگان مصلحت کشور می پندارند، اینگونه القا می کنند که یوزارسیف غریبه است و از ابتدا در جمع ما نبوده و نباید امور به او سپرده می شد اما یوزارسیف با پشتکار و ایمان به خداوند، راه حق را پی می گیرد و مردم هم روز به روز بیشتر به حقانیت او پی میبرند ...

- یوزارسیف ما خوشگل نیست!

 

* پی نوشت: این مطلب رو از وبلاگ حامد طالبی عزیز برداشتم.

  • بسم الله...

دشت لبریز ز چشم غضب آلود حرامی...پر و سرِ ریز ِ سپاهی و سیاهی... و همه منتظر تشنه لبی دیگر و دنباله سری دیگر و مشتاق تنی ،پیرهنی، آمدنی دیگر از آن خیمه ی بی یار ، در این ظهر عطش بار، در این هرم شرربار، همه دل نگران، تیغ زنان، غرق در هلهله و ولوله و همهمه ... ناگاه صدایی همه جا پر شد و پیچید و سکوتی همه جا چیره شد و دیده ی این قوم ستم پیشه به آن گوشه که می آمد از آن تا دل و جان صوت دل انگیز اذان:

الله اکبر / همه دشت ساکت شد، چه صدایی!

الله اکبر/ چه خبره؟ صدا اذون از کجا میاد؟!

خیره شده مات به نجوا، همه گفتند که این کیست؟ همه خیره و استاده چو میخی به زمین ...گفت صدای نفس پاک رسول است...نوای لب بابای بتول است...

الله اکبر الله اکبر...

سکوتی همه جا چیره شده، خیره شده...یک نفر آرام ،سرانجام چنین گفت: که آن ذکر اذان، نغمه ی داوود کش و صوت علی بن حسین است...همان است که آنجاست ، چه زیباست، چه رعناست ،چه غوغاست...

اشهد ان لا اله الا الله...

ساعتی بعد...ساعتی بعد بیابان پر خون...غرق در پیکر مجنون، همه دیدند که اهل حرم از خیمه دویدند ، ز دل ناله کشیدند...پی پیر غریبی که به کف داشت محاسن، به لبش داشت شراره، به جگر زخم نهانی ،به دو چشمان ترش پرده ای از خون...چه شده ...آه ! به دنبال جوانیست...

و بی تاب تر از برگ خزانیست و کم کم قدم آهسته شد و از نفس افتاد و استاده تماشای دلش گر که می رفت به میدان چو پیمبر، چو علی در دل خیبر، جگرش سوخت و تنها نظری دوخت به آن قامت و گیسوی، که از کودکی اش شانه زده بر سر آن موی، و بوسیده همان روی، همی دست کشیده به سرش...حسرت آن داشت که یک بار دگر صوت اذانش ، هیجانش ، همه جا پر شود اما پسرش رفت...

کسی گفت به گوشش که برادر به فدای تو و اکبر ، دل خواهر دل زینب ...

لشگر از چهار طرف گرم فرار است...سری نیست ، تنی نیست که بر زخم دچار است...کسی گرم شکار است که فریاد امان از همه ی وسعت میدان به هوا خواسته انگار...علی آمده شیریست که بیچاره نموده همه روبهیان را و اباالفضل چه سرمست تماشاگر اکبر شده از اوج بلندی و به هر ضربه ی او نعره ی تکبیر کشد: الله اکبر!!!

تا که علی تیغه ی شمشیر کشد...حیف که یکباره دل زار پدر ریخت...

سر نیزه به پهلوی علی چنگ زد آویخت...و افتاد تنی در دل طوفان، و سر نیزه و خنجر، لب شمشیر، سم اسب ، نوک تیر ، به هر ضربه پدر پیرتر و پیرتر و پیر و زمین گیر ...به هر ضربه هلالی تر و کاهیده تر افتاده ز جان سیر...

به هر ضربه جگر چاک تر آمد قدمی بر سر زانو...قدمی سینه کشان ناله کنان زخم زنان تا دل شمشیر زنان...تا که رسد بر سر این رشته ی تسبیح...(تسبیح دیدی پاره میشه میریزیه؟ عربا عربا یعنی این...)

میخواست تا که بار دگر زنده بیندش ...یا رب مکن امید کسی را تو ناامید...

سینه زنان تا که رسد بر سر این رشته ی تسبیح...سر آینه ای خرد شده ، بر سر صد حلقه ی زنجیر،جداگشته ز هم صد اکبر صد پاره ز هم ...بر سر صد رود ز یک چشمه پر از تیغ شکسته، پر دشنه ، همه جا خنجر لب پر...سر بالین تمام دلش اکبر...

دو کف دست پر از خاک به سر ریخت...دلش تنگ لبش بود...بر رخش آهسته نهاد...آه ... که از شرم و حیای پدری و پسری چند صباحیست نبوسیده گل گونه ی او را ...نزده شانه به مویش ...نگرفته است در آغوش به ناچار دوصد تکه تیر و تنه تیغ کشید از بدنش...(آخه نمیشه بغلش کرد ...اول باید این بدنو جمع کرد...برای بابا تیکه تیکه ی بدن بچه مهمه...دندون بچه برا بابا مهمه...همه رو یه جا جمع کرد)..           در کنار تو ام و باز به خود می گویم...نه حسین این تن صد چاک علی اکبر نیست....تیغ کشید از بدنش باز در آغوش کشیدش ولی افسوس فقط پاره ای از  آن قد رعنا و فقط سایه ای از قامت طوبا و فقط چشمه ای از آن همه دریا ...چه کند...تا نفسی گیری و گویی : تویی بابا...و زدش بوسه و جان داد سر نعش دلش باز کسی گفت به گوشش که برادر به فدای تو  و اکبر ، دل خواهر دل زینب.... .... .  .. ..... ..... ....  ....... ..... ..... ...... ................ .............. ...............

پی نوشت:

  • باز هم محرم شروع شد ... و همونجوری که میدونین این روزا یه کربلای دیگه توی غزه راه افتاده و طبق معمول فقط داریم محکوم میکنیم و دریغ از یک کار درست و حسابی....کسی پیشنهادی نداره؟
  • متن بالا رو نتونستم ادامه بدم و تا همینجا...
  • دوستان دعایی در حق ما کنن تا بلکه آدم بشیم ... نذری هم دارم که ...دعا کنین برام...مخصوصا این شبا...
  • چند روز دیگه سالگرد حسن جانه.... یه مراسمی  هم هست ....دوستانه تهرانی که دوست داشتن شرکت کنن و جای ما رو هم خالی کنن...

 از آرشیو: