چرا همه نقشههای جغرافیا دو قسمت دارند؟
چرا همه چیز به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم میشود؟
چرا رنگ آسمان در شمال شهر آبی و در جنوب شهر خاکستری است؟
چرا پرندگان جنوب شهری با بالهای وصلهدار پرواز میکنند؟
چرا بهار در جنوب شهر زرد است؟
چرا برف در جنوب شهر سیاه است؟
چرا مگسهای شمال شهری زبالههای بهداشتی و بستهبندی شده میخورند؟
چرا پشههای شمال شهری اگر به زبالههای جنوب شهر دست بزنند مسموم میشوند؟
چرا گربههای شمال شهری شیر پاستوریزه میخورند؟
چرا بچههای شمال شهر وقتی که فوتبال بازی میکنند، گلهای تازه و قشنگ و رنگارنگ به یکدیگر میزنند.
چرا دنیای بچههای جنوب شهر سیاه و سفید است؟
چرا دنیای بچههای شمال شهر رنگی است: سفرههای رنگین، خوابهای رنگین، لباسهای رنگی، فیلمهای رنگی؟
مگر خون آنها رنگینتر است؟
چرا آنها در شمال به دنیا میآیند؟ در شمال گهواره میخوابند؟ در شمال میز مینشینند؟
شمال غذا را میخورند؟ قطب شمالی میوه را گاز میزنند و قطب جنوبی آن را دور میریزند؟ برای مسافرت به شمال میروند؟
در شمال زندگی میکنند؟ و وصیت میکنند که آنها را در شمال قبرستان به خاک بسپارند؟
اگر شمال بهتر است، چرا جهت قبله به سمت جنوب است؟
چرا خدا خانه خود را در جهت جنوب ساخته است؟
من به سمت جنوب نماز میخوانم.
خدا در همسایگی ماست.
خدا در همه جاست! خدا باید در همه جا باشد!
من این نقشهها را قبول ندارم.
چه کسی این نقشهها را برای ما کشیده است؟
وقتی که باران بهاری ببارد، همه نقشههای کاغذی را خراب میکند و همه این نقشهها را نقش برآب میکند.
- یاد قیصر بخیر ... اینو توی کتاب بی بال پریدنش خوندم....