بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

 

  • بگذار بخندند به این حال خرابم
  • در نزد همه نام چو دیوانه بگیرم
  • بگذار از این شهر که بی یار و غریبم
  • بیرون روم و جای به ویرانه بگیرم
  • بگذار سراغ می و میخانه بگیرم
  • بگذار که تنها بشوم با شب و مهتاب
  • شاید که نقاب از مه فرزانه بگیرم

 

  • یه دوستی چند وقت پیش می گفت: تقوی یعنی اینکه خودت رو برای کسی و به خاطر کسی نگه داری. عشقی که بافته و ساخته خیال ما آدم هاست به اضافه کلی افزودنی میشه تقوی. مثلا یه آدم میره می جنگه، بیمار میشه، مفقود میشه و یا... ، یه آدم دیگه تا موقع برگشتن اون آدم قبلیه صبر میکنه. بین اطرافیان هم میپیچه که فلانی خودش رو برای فلانی نگه داشته!....
  • این تو زبون شعرا و ادبی نویس ها عشق تعبیر میشه. البته خدا بهش میگه تقوی. تازه برای اینکه یه همچین عشقی تجلی پیدا کنه کلی پیش زمینه میخواد. اولیه باید یه نفر باشه که تو دوستش داشته باشی ، بعد بذاره بره ، بعد تو علیرغم کنایه های اطرافیان به خاطر علاقه ات مدتی صبر کنی ! تازه تهش هم معلوم نیست خودش میاد؟ یا خبرش!
  • اما مفهوم تقوی که گفتیم برتر از عشقه ضمن اینکه اون دردسرها رو هم نداره ، تهش هم آدم می دونه که به نتیجه میرسه!
  • اون چیزایی که میخواستم بنویسم ، نیومد سرِ قلم، اینو  هم همین طوری نصفه میذارم بمونه...باقی اش باشه واسه یه وقت دیگه.... نتیجه گیری اخلاقی اینکه: اسلام جز دین محبت نیست...

***

  • پی نوشت: یادداشت بعدی ام در خصوص استعفای آقای لاریجانی و تغییر دبیر شورای عالی امنیت ملی  خواهد بود.

۱.

عشق آنست که بسوزاند و عشق زمانی می سوزاند که حب نفس نداشته باشی و وقتی بخواهی حب نفس نداشته باشی و عاشق باشی ، معشوق باید علیه نفس تو کار کند تا مشخص شود که در ره عشق چند مرده حلاجی....

 

 

۲.

ای که مهار می کشی صبر کن و سبک برو........

 

 

 

 

 

 

 

درّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت در ژرفای اقیانوس بلا , عاشقان، غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشند چگونه به دریا زنند؟...

قدس است در اسارت شیطان

ای جوانمرد بگو از کدامین قبیه ای؟

در مورد روز قدس گفتنی ها گفته شده و عکس ها و فیلمهای حضور پر وحدت و همیشگی و با صلابت مردم عزیز رو هم دیدیم........چون کلمه ای برای گفتن ندارم هیچ نمیگویم.تصاویر تنها حاشیه هایی است از این حضور....فقط حاشیه ها....

از پرده در افتد غم پنهانی قدس

        آخر به سر آید شب ظلمانی قدس       

                                              با سامریان بگو که موسی برسد

 

                                             آزاد کند یوسف زندانی قدس ...

راهپیمایی روز قدس و نماز جمعه در اصفهان

بدون شرح

موشه آریه فریدمن خاخام اعظم یهودیان ضدصهیونیست به همراه خانواده شون

جلوه ای از انسجام اسلامی

سخنرانی ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران دکتر محمود احمدی نژاد

در سخنرانی روز قدس (پیش از خطبه های نماز جمعه تهران)

بدون شرح

راهپیمایی روز قدس در تهران

بدون شرح

عکس قشنگیه! (این آخری مال پارسال بود ولی گفتم اینو هم بذارم)

نامش برای اولین بار شنیده می شد

محمد(ص) گفته بود : علی (ع) ،در تو شباهتی به عیسی بن مریم (ع) است.علی (ع) خندید و محمد (ص) را خنداند. زهرا گفت: نام این کودک را چه بگذاریم. علی (ع) گفت : به انتخاب رسول خدا باشد. و سکوت شد به احترام محمد(ص) .

درست نیمه رمضان بود که کودک به دنیا آمد . محمد(ص) در گوشش اذان گفت و بلندتر خوانداسمش را حسن می گذاریم . نیکی ها و زیبایی ها برای حسن(ع) است«. و نام حسن برای اولین بار بر فراز شبه جزیره شنیده شد. نام جدیدی بود در جاهلیت کسی این نام را نمی شناخت. نام حسن(ع) از دهان محمد(ص) بیرون آمد. خانه ای که از خشت هایش صدای حَق حَق می آمد.محمد (ص) گفته بود: شکوه و بزرگی و سیادت من برای حسن(ع) است. و حسن (ع) در خانه ای پا گرفت که از خشت هایش هم صدای حق حق می آمد. حسن (ع) در خانه ای پا گرفت که مردش علی (ع) بود و زنش زهرا(س) و حسن (ع) در خانه ای پا گرفت که نفس محمد (ص) صدای خدا بود و سخن محمد(ص) سخن خدا. حسن(ع) در خانه قد علم کرد که صدای خدا از آن شنیده می شد. محمد(ص) گفته بود تو از جهت منظر و اخلاق شبیه منی. حسن (ع) مثل محمد (ص) راه می رفت . مثل او راه می رفت . مثل او می نشست و مثل او می خندید . کودکی حسن (ع) روی زانو های محمد (ص) گذشت و جوانی اش در آغوش علی (ع) . علی (ع) مرد کارزار ، مرد خدا. علی (ع) مرد شمشیر و شمشاد و حسن (ع) مثل علی (ع) شد.

اسم خدا روی انگشتر حسن(ع)

محمد(ص) که از دنیا رفت تنهایی و سکوت مهمان در و دیوار های خانه شد. علی(ع) خلیفه نبود . علی (ع) و سکوت ، علی (ع) و سکوت ، علی (ع) و سکوت و این صبر و سکوت را حسن (ع) یاد می گرفت. مثل علی (ع) کار می کرد . مثل علی (ع) نماز می خواند و مثل علی (ع) مرد تسبیح بود، مرد چاه بود ، مرد نان بود ، مرد میدان بود . حسن (ع) از علی یاد می گرفت. روی انگشتر حسن حک شده بودالعزه الله» انگار عاشقی های حسن (ع) هم مثل عاشقی های علی (ع) بود.

عطر خوب همسایگی مهر و پیشانی

ماه رمضان برای حسن (ع) عطر آشنایی داشت. یاد محمد (ع) هر صبح و غــــــروب در دلــــش می نشست.شب قدر همیشه طعم بهتری داشت . طعم شیرین خدا . عطر خوب همسایگی مهر و پیشانی . شب شب نزول ، شب قرآن ،‌شب خدا،شب صــدای جبرئیل، شب نزدیکی به آسمان. و حسن (ع) متولد رمضان بود. و قدر رمضان را می دانست. عشق به رمضان را محمد(ص) یادش داده بود. شب قدر بهترین شب رمضان بود . بهترین شب خدا بود و حسن چقدر عاشقانه شب را می فهمید.

پیشانی مهتابی غرق در خون

شب ،‌شب نوزدهم رمضان، سال چهلم هجری ، کوچه های خاموش کوفه، شب قدر ، شب قرآن. حسن(ع) بود و شب بیداری. کسی از اهل خانه خواب نبود. حسین آنطرف بود و علی (ع) همراهی مسجد کوفه بود. علی(ع) رفت در سیاهی کوچه پس کوچه های کوفه رفت و دیگرحسن(ع) کمی دیرتر دنبال علی (ع) رفت . مسجد کوفه توی جهل توی تاریکی بود و حالاحسرت عمیقی بر نگاه مردم نشسته بود. حسرت اینکه علی (ع) دیگر حسرت اینکه علی (ع) غرق در خون است. خونین گوشه ای از مسجد بود و نجوای » به خدای کعبه رستگار شدم« از دهان علی (ع) بیرون می آمد. و در و دیوار مسجد را می لرزاند.

صدای علی (ع) خاموش نمی ماند.

دو شب بعد که انگار به اندازه هزار سال گذشت علی (ع) رفت . خندان و با نوای » فزت و رب الکعبه…« برلب، کوفه نفرین شده بود انگار. صدای فریاد و گریه از توی کوچه آمد. کسی فریاد زد : »آی مردم ، وای مردم علی (ع) را در نماز کشتند…«.صدای بی باوری گفت: » اِه ، مگر علی (ع) نماز هم می خواند؟و این همان نفرین بود. علی (ع) مرد شمشیر و شمشاد ،‌مرد آب و آیینه ، چشم هایش رابسته بود و توی کوچه چشم های حسن(ع) جوشید از اشک و صدایش لرزید«وای از این نامردمان و ناگهان حسن (ع) به یاد جمله محمد (ص) افتاد که گفته بود: علی! در تو شباهتی به عیسی بن مریم است.

آرشیو.

پی نوشت:

*با عذرخواهی بابت دوسه روز تاخیر: میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) رو خدمت همه دوستان تبریک عرض میکنم.

**سفر رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران جناب آقای دکتر احمدی نژاد به نیویورک و سخنرانی عزتمندانه و قدرتمندانه ایشان در دانشگاه کلمبیا و مجمع عمومی سازمان ملل متحد را مایه افتخار ایران و اسلام میدانم و بیش از پیش به ایرانی و مسلمان بودن خود می بالم...حتما در این زمینه مطلبی مینویسم...طی دوسه روز آینده...

***لیالی قدر نزدیک است... از همگی دوستان میخوام توی این ایام منو از دعای خیرشون بی نصیب نذارن....

پروردگارا ! سرنوشت مرا خیر بنویس... تقدیری مبارک... تا هر چه را تو دیر می خواهی زود نخواهم... و هر چه را تو زود می خواهی دیر نخواهم...

خدایا...به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم. برای اینکه هرکس آنچنان میمیرد که زندگی کرده است.
پروردگارا...چگونه زیستن را تو به من بیاموز...چگونه مردن را خود خواهم آموخت... خدایا...رحمتی کن تا ایمان نان و نام برایم نیاورد. قدرتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنهایی باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار میکنند نه از آنهایی که پول دین میگیرنند و برای دنیا کار می کنند...  

عشقی از روز ازل حک شده بر لوح دلم           از ازل تا به ابد شکر کنم حکاک را

طی چندسال گذشته در ماه رمضان شاهد پخش سریال های گوناگونی بوده ایم که هرچه جلوتر می آییم این سریالهای جنبه ماورایی و معنویت گرایانه ای پیدا می کنند.سریال هایی نظیر او یک فرشته بود، آخرین گناه ،صاحبدلان و... .

البته بحث معنویت گرایی در سینمای ایران که خود جای بحث دارد که چندسالی است برخی فیلمسازان به سراغ آن رفته اند و فیلمهایی از قبیل یک تکه نان، بید مجنون، خیلی دور خیلی نزدیک، قدمگاه و... از آنجمله اند.

امسال نیز شاهد پخش سریال زیبای اغما از شبکه اول سیما هستیم...فیلمی در ظاهر ماورایی... داستان این مجموعه در مورد شخصیت دکتر طه پژوهان معروف به پنجه طلایی هست. او که یک متخصص مغز و اعصاب است به خاطر معالجات فوق العاده اش این لقب را توسط رزمندگان دریافت کرده....داستان از آنجایی شروع می شود که همسر او دچاری بیماری شده و به اصرار او ، خود دکتر پژوهان جراحی همسرش را برعهده می گیرد اما پس از عمل جراحی، همسرش فوت میکند.

فوت همسرش و گفتگوی او با فردی در قبرستان سبب شک او در مورد خداوند می شود اما با زمزمه های فردی که از قسمت بعد وارد ماجرا می شود توبه کرده و به زندگی عادی خود ادامه می دهد... اما ورود این شخص جدید که در فیلم به نام الیاس شناخته می شود بگونه ای جریان زندگی او را تغییر میدهد...در این یادداشت قصد نقد و بررسی این سریال را ندارم بلکه میخواهم گذری داشته باشم به شخصیت الیاس...

ممکن است بسیاری از بینندگان این سریال مثل خود من از دیدن چهره زیبا ،روحانی و معنوی الیاس لذت برده و او را یک راهنما یا هادی که قصد هدایت و راهنمایی دکتر پژوهان را دارد در نظر گرفته باشند... اینکه به غیب آگاهی دارد، پیش گویی می کند و... . دکتر پژوهان نیز با دیدن این فرد و کراماتی که از او دیده است به نوعی او را مرشد خود دانسته و به حرفهایش عمل می کند...  بسیاری از ما با دیدن شخصیت الیاس در قسمت های اول این داستان به این فرد علاقه مند شده بودیم اما با گذشت دوسه قسمت دیدگاه دیگری نسبت به این فرد پیدا کردیم...

الیاس که در فیلم به عنوان یک عارف سالک معرفی شده است به راحتی غیبت می کند، خود دچار غرور است و این غرور را به دکتر پژوهان نیز منتقل می کند، در کوچکترین مسائل شرعی مانند نماز دچار اشتباه می شود و ...

اینکه یک فرد که ادعای عرفان وسیر و سلوک دارد دارای کرامات بشود دارای مراحلی است که اولین آنها انجام واجبات و ترک محرمات است . به قول خود الیاس پوسته دین. اما او ادعا می کند که وارد هسته دین شده است. اما بدون عبور از پوسته آیا می توان به هسته رسید؟

در این داستان هرچه جلوتر می رویم الیاس بیشتر و بیشتر رنگ عوض می کندو به جای آنکه او را به عنوان یک راهنما (یا به نظر برخی فرشته) ببینیم بیشتر و بیشتر به مانند یک نیروی اهریمنی است که از فرصت بوجود آمده ( شک و تردید دکتر پژوهان در مورد خدا به علت فوت همسرش) بخوبی استفاده کرده و خود را در قالب یک عارف سالک به او نزدیک کرده و او را تحت تسلط خویش گرفته است... برای نمونه سخن گفتن الیاس در قالب جسمانی رز قدیانی (یکی از بیماران دکتر پژوهان) در حین عمل جراحی ، پیش گویی او در مورد جوان بیست و دوساله ای که به بیمارستان آورده می شود و هرفردی جز دکتر پژوهان او را عمل کند می میرد(که اینچنین نیز می شود)...اینها نمونه هایی است که الیاس با بیان آنها برای دکتر پژوهان اعتماد او را به خود جلب می کند.

چگونه است که یک عارف سالک که ادعا می کند دارای کرامات است غیبت میکند، در مسائل شرعی همچون نماز دچار اشتباه می شود، تنها راه رسیدن به کمال را ابتدا سقوط می داند و سپس حرکت به سمت کمال(البته این مورد استثنا است زیرا افرادی بوده اند که با سقوط به کمال رسیده اند اما اینکه بگوییم تنها راه همین است جای سوال است! )....

سخن گفتن در مورد این شخصیت بسیار است که در حال حاضر فرصت کافی برای بیان آنها را ندارم...اما بیشتر در مورد آن خواهم گفت... فعلا در همین حد بدانیم که او نیرویی اهریمنی است کافی است تا با دید بازتری به داستان نگاه کنیم...

پی نوشت:

  • دلم برای موسوی (همکلاسی دختر دکتر پژوهان در دانشگاه ) می سوزد که احتمالا اتفاقی از جانب الیاس برای او رخ خواهد داد. (دلیلش که خب مشخصه دیگه)
  • این مطلب ادامه دارد...

مستی نه از می، نه از خم شروع شد

از جــــاده ی نیمه شب ِ قم شروع شد

 آیینه به من خیره شد و ،من به آییـــنه

آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

 خورشید ذره بین به تماشای من گرفت

آنگــــاه آتش از دل ِ هیـــــزم شروع شد

 

... و ما نمیدانیم که ایلیا در جمکران چه دیده ؟کدام چهره ی دلربا دلش را ربوده ؟کدام نوای آسمانی را شنیده؟ حلاوت مناجات که را شنیده ؟ و بر نگاه مهربان که دل سپرده؟

فقط همینقدر میدانیم که روح پاکش در شب شهادت مولایمان علی (علیه السلام) به جمکران فراخوانده شد تا حلاوت ولایت علوی را با دست ولایت مهدوی دریابد و تا آخرین نفس دل باخته ی این دست مهربان و آن حلاوت جاودان گردد...

و سر انجام شش سال بعد در روز شهادت مولایش و در همان راه جان سپرد...

روحش شاد و یادش گرامی باد...


دوستان گرامی از شما دعوت میکنیم در طرح ختم قرآن کریم، به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت قائم (عج) و هدیه به روح شهید مهندس ایلیا پطروسیان شرکت نمایید.

در صورت تمایل به شرکت در این طرح (هر نفر یک حزب و یا بیشتر ) میتوانید در این پست کامنت بگذارید و یا به آدرس های mr110_soltany@yahoo.com  و یا ermiyaa@gmail.com ایمیل بزنید تا حزب مربوطه مشخص و به آدرستان ارسال گردد.

پی نوشت: ...و شهید ایلیا

 

Mingle2 - Free Dating Site

  • توی وبلاگ محمدمسیح و علی طائبی این لینک رو دیدم که با چهارده تا سوال مشخص می کرد درصد اعتیادتون به وبلاگ نویسی یا خوندن وبلاگ چقدره؟ کنجکاو شدم که یه تست اعتیاد وبلاگ نویسی بدم و در کمال ناباوری نتیجه این شد که درصد اعتیادمون از این دونفر هم بیشتر بود. محمد مسیح ۷۴درصد، علی طائبی ۷۷درصد و من هم ۸۲درصد.
  • میدونستم اوضاعم خرابه ولی دیگه نمیدونستم از این دوتا هم بیشتره !!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • بهتره سریعا یه راهی واسه ترک اعتیاد این مدلی - ترک که نمیشه گفت ، باید بگم کم کردنش- پیدا کنم وگرنه دیگه از خونه نمیذارن بیام بیرون که برم کافی نت
  • نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه

و رمضان گل سرسبد ماه های خدا شد... خدا در رمضان مهمانی می داد و به مهمان هایش می گفت: هر نفسی که می کشید به من سلام می دهید ، خوابتان هم عبادت است.دعایتان را مستجاب می کنم و اشک هایتان را می بینم. دل تنگی هایتان را می فهمم. رمضان هزار نشانه است که شما ببینید. نشانه هایی که من برایتان گذاشته ام. مهمانی است اینجا. نشانی می دهم دستتان. راه را گم نکنید که منتظرم. سحرها چشم انتظارتان هستم که بیایید اینجا. سحرهای این ماه رنگش فیروزه ای است، بیایید و صدایم کنید که سفره پهن و حاضر است. دلتان هم که تنگ شده سرتان را بلند کنید، نگاهی به آسمان بیندازید، من را خواهید دید. غروب ها هم انتظارتان را می کشم. من توی آسمان هستم. توی زمین هستم و توی صدای اذان هستم. در غروب پیدایم می کنید و در باران مرا حس می کنید، در آفتاب هم هستم ماه را هم که ببینید مرا حس می کنید. همیشه هستم ، صدایم کنید صدایتان را می شنوم: ادعونی استجب لکم...

همیشه بوده ام اما رمضان از نام های من است. من خود پاداش روزه ام. در شبهای تاریکتان من روشنایی ام. فرشتگانم به شما سلام می دهند و شیطان جرات نزدیکی به شما را ندارد. شب هایتان که از من پر شود ، دیگر جایی برای شیطان نمی ماند. قرآن را هم برایتان در این ماه فرستادم تا شاد و رستگار بمانید.

پ.ن: آرشیو.

*بالاخره با تلاش علی طائبی  عزیز آدرس جدید وبلاگ هم روی وب رفت... از این به بعد این وبلاگ به آدرس  Http://www.webneveshteha.ir هم قابل دسترسیه...

 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ شهریور ۸۶ ، ۱۰:۱۳

بسم الله...

روزنوشت ۱:

  • شده تاحالا یه تغییر و تحولی توی خودت احساس کنی؟ اصلا شده گاهی اوقات به تغییر و تحول فکر کنی؟
  • اصلا تاحالا به زندگی فکر کردی و اینکه چی بودی و چی شدی و چی میخوای بشی؟
  • اینکه از کجا اومدی و برای چی اومدی و برای چی هستی و کجا میخوای بری و برای چی؟
  • تا حالا شده به ققنوس فکر کنی؟ اینکه یه بار توی زندگی مثل ققنوس خودتو بسوزونی و دوباره از نو متولد بشی؟
  • یا مثل یه مار پوست بندازی و یه پوست جدید در بیاری؟
  • تا حالا شده به گذشته فکر کنی و به الانت و یه تصمیم جدی واسه آینده  ات بگیری؟
  • شمایی که داری اینا رو میخونی ! پیشنهاد میکنم به اینچیزا فکر کنی؟
  • اینروزا خیلی احتیاج دارم به شب و سکوت و آرامش....اینکه توی اتاقم بشینم و فقط فکر کنم و بنویسم...
  • فقط فکر کنم و بنویسم... بنویسم و بنویسم...از هرچی توی ذهنمه....

روزنوشت ۲:

  • اینروزا خیلی فکرم مشغول شده...به همون آرامشی که گفتم احتیاج دارم و به سکوت و به نوشتن...
  • یه چیزایی توی سرمه... تا حالا شده یه تصمیمی بگیری و آرزو کنی جرات اجراشو داشته باشی؟
  • ...................................... نقطه ها چیز خوبی هستن واسه گفتن ناگفته ها ، پس.......................................................................................................

روزنوشت ۳:

  • تا حالا شده به شعر بالای وبلاگ توجه کنی؟
  • و خدایی که در این نزدیکی است ...لای این شب‌بوها .... پای آن کاج بلند .... روی آگاهی آب .... روی قانون گیاه .... من مسلمانم ....قبله‌ام یک گل سرخ ..... جانمازم چشمه .... مهرم نور .... دشت سجاده من .... من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم .... در نمازم جریان دارد ماه .... جریان دارد طیف .... سنگ از پشت نمازم پیداست .... همه ذرات نمازم متبلور شده است …من نمازم را وقتی می‌خوانم .... که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو .... من نمازم را پی «تکبیره الاحرام» علف می‌خوانم .... پی‌ «قدقامت» موج .... کعبه‌ام بر لب آب ..... کعبه‌ام زیراقاقی‌هاست .... کعبه‌ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ .... می‌رود شهر به شهر ... «حجرالاسود» من روشنی باغچه‌ است .... زندگی رسم خوشایندی است .... زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ... پرشی دارد اندازه عشق... زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.. زندگی جذبه دستی است که می‌چیند....زندگی تجربه شب پره در تاریکی است … زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد…

 

  • توی این یکی دو روزه به این فکر میکردم که سهراب توی این شعر زندگی رو معنی کرده...خیلی زندگی این مدلی لذت بخشه...یه زندگی لذت طلبانه....

پی نوشت:

  • بالاخره پایان نامه رو تحویل دادیم و بیست گرفتیم....داشتم فکر میکردم مهم نیست بقیه نمره ها بیست نباشن اینکه پایان نامه ات رو بیست بگیری این مهمه!!!!!......
  • راستی بالاخره وبلاگ یه جاییه واسه گفتن حرفای دلت یا مقاله های سیاسی اجتماعیت؟ گاهی اوقات فکر میکنم که... اونایی که از نزدیک منو میشناسن با اونایی که فقط منو توی اینترنت  میشناسن و هردو شون هم اینا رو میخونن در مورد من چی فکر میکنن؟ یه دانشجوی فارغ التحصیل شده ی سیاسی که گاهی حرفای دلشو هم میزنه؟؟؟؟؟؟
  • بگذریم........................
  • خدایا از شعبان که استفاده نکردیم ، نذار رمضون هم بیاد و دست خالی بمونیم.....
  • نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه نقطه