بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بسم الله...

  • مطلب قبلیم قرار بود فقط یک خط باشه ولی شده یه مطلب طولانی در حدود ۶۰-۷۰ خط...
  • راهی که به بهشت می رود نزدیک است...من به آن راه دور دست می روم که تنها به خدا می رسد...

پی نوشت:

  • بالاخره برادر ما هم ثبت نام کنکورشون رو انجام دادن تا رسما یه کنکوری به حساب بیان... ایشون که در طی این ۱۷سال و ۱۰ ماه عمرشون بیشتر روی یادگیری سر کلاس تکیه کرده بودن و کتاب های درسیشون اول سال باز میشد و همون روز هم بسته میشد و حتی واسه امتحانات هم باز نمیشد شب قبل در یک اقدام انقلابی با بازکردن کتاب منطق -علوم انسانی- و بعد اون زدن چند عدد تست ناقابل رسما اعلام کردند که قصد ورود به دانشگاه را دارند!!!!!!.... همین...

بسم الله؛

  • چند روزه این جمله داستان انگشتر از کتاب ناصر ارمنی(رضا امیرخانی) حسابی ذهنمو مشغول کرده... :

انگشتر محضر خداست! در محضر خدا گناه نکن!

  • چند روزی بود که بنابه دلایلی انگشترم رو (عقیق)دستم نمیکردم. بعد از خوندن این داستان و یکی دو روزی فکر کردن، شاید با ترس ، انگشتر رو دوباره به دستم کردم اما!

  • هر وقت چشمم به انگشتر میوفته دوباره ذهنم میره اینور و اونور... انگشتر کتاب ناصر ارمنی... حرفهای درویش مصطفا به علی در مورد انگشتر (کتاب من او) و ... :

  -          بس کن علی! به خودت بیا مرد! این چه دّاُبِ مشوش و مغشوشی است که برای خودت بنا کرده ای؟!... جوان! یک یا علی بگو و از خودت بن کن شو... خودسر٬ خودخواه٬ خودستا٬ خودکام٬ خودرای٬ خوددار٬ خودبین٬ خودپسند. خود... خود... خود... حکما خودِ خالی شده ای... بگو یا علی... یا علی مددی...

درویش مصطفی بعد از سالی سر صحبت را با علی گشود. فریاد می کشید و علی را با تبرزین تهدید می کرد. علی که تازه موهای صورتش در آمده بود٬ به دیوار درگاهی مسجد قندی تکیه داده بود. خودش را به دیوار می فشرد. جایی برای عقب رفتن نداشت. کمرش را به دیوار فشار می داد. تبرزین نقره ای درویش جلو صورتش تاب می خورد. علی سرش را پایین انداخت. چشمهایش را بست. دستش را جلو چشم هاش گرفت. مگاه نافذ و تند درویش را تاب نمی آورد. درویش به دست علی خیره شد. انگشتر فیروزه در انگشت دوم از دست راست٬ و انگشتر عقیق در انگشت چهارم از دست چپ. درویش فریاد کشید:

-         به خیالت اگر انگشتر به دست کنی و از صبح تا شام معتکف مسجد شوی و زیر لب کانه قل قل سماور ذکر بگویی٬ چیزی می شوی؟ به هوا بپری مگس باشی٬ بر آب روی خس باشی٬ بیجا گفته که دل به دست آر٬ تا کسی باشی... حکما باید دل از دست داد. نه که به دست آورد. دل از دست داده کس باشد یا ناکس٬ باکش نیست. علی فتاح! به حَجَری که جدت٬ حاج فتاح بوسیده٬ اگر خود حجر٬ نگین انگشتری ات شود و خم ذوالفقار رکابش٬ هیچ نشده ای٬ هیچ نکرده ای٬ از خودت جنب نخورده ای... در بیاور این انگشترها را...

علی سر بلند کرد. آرام گفت:

-          گفته اند که مداومت کنم در به دست کردنشان...

-          که چه بشود؟

-          که اثرش را ببینم!

-          اثرش چیست؟ حکما اینکه به بازی٬ دل به کس دیگر ببازی!

-          درویش! شعر می گویید شما! زندگی ام به هم ریخته... به جز این دو انگشتر و گوشه مسجد شما٬ جایی را ندارم٬ کسی را ندارم...

-         کسی نداری؟!... خیالت بی کس است که کسی ندارد؟ نه... کس بی کسان علی است... یا علی مددی!... این ناکس است که کسی ندارد... فهمت بیجک گرفت؟

علی آرام سر تکان داد. درویش کف دستش را دراز کرد.

-          بده من این دو انگشتر را...

علی گفت:

-          همه دینداری من به این دو انگشتر است. وقتی این دوتا را به دست دارم٬ احساس...

-         دین داری... دین داری... می شود دیندار خیلی چیزها را نداشته باشد؛ انگشتر٬ جای مهر روی پیشانی٬ محاسن٬ عبا و عمامه... اما بدان! دیندار حکما دین دارد... جوان! اوج دینداری ابوالفضل العباس٬ که آقای همه لوطی های عالم است٬ می دانی کجا بود؟ ختم دینداری اش کنار علقمه بود. جایی که اصلش دست نداشت تا دستش انگشت داشته باشد؛ اصلش انگشت نداشت تا انگشتش انگشتر عقیق و فیروزه داشته باشد...

علی آرام و خوابگرد٬ انگشترها را درآورد و به دست درویش داد. درویش به انگشترها نگاهی کرد. چشمانش را بست و سری تکان داد. انگار چندشش شد. انگشترها را به داخل جو پرتاب کرد. علی بی اختیار فریاد کشید. بعد٬ آرام گفت:

-          درویش! عقیق بود! فیروزه بود! بی وضو به شان دست نمی زدم...

-          فیروزه و عقیق چیست؟ لات بود و عُزی... بت بود... حکما شنیده ای حکایت ابراهیم و بت ها را...

·         این روزا انگشتر یه جوری برای من یه زنگ هشداره...انگشتر محضر خداست،در محضر خدا گناه نکن...

·         هی با تو ام...حواست هست؟ (به خودم میگم)

·         انگشتر محضر خداست، در محضر خدا گناه نکن. 

 

·         عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید...امام خمینی (ره) اینو گفته بود...

·     وقتی انگشتر دستت میکنی حواست باید باشه که انگشتر محضر خداست...ولی بالاتر از اون وقتی داری زندگی میکنی، نفس میکشی، راه میری ، حرف میزنی ...یه چیزی بالاتر از انگشتر...یادت باشه عالم محضر خداست...در محضر خدا گناه نکن! به خودم میگم....

·         به خودم گفتم ها!...

·         انگشتر توی دستمه... اما هر بار که چشمم بهش میوفته....

·         .........................................

·         داستان انگشتر رو تونستم توی اینترنت گیر بیارم...لینکش اینه.

·         انگشتر محضر خداست...در محضر خدا گناه نکن...

 

شب سالگرد ازدواجشان بود، به چشم های یکدیگر نگریستند و بعد هر دو خندیدند، زمین وآسمان هم خندید.

در انعکاس نگاه زن، دو دختر دیده می شد، یکی آرام مثل ام کلثوم و یکی صبور مثل زینب.
و در تلالو نور چشمان مرد هم دو پسر، یکی غریب مثل حسن و یکی شهید مثل... حسین.
نمی دانم چرا به نام  حسین که رسیدند ، باز به یکدیگر نگریستند و بعد اشک مهمان چشم هایشان شد...
 زمین و آسمان هم گریست.

 

  • ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد                    گـــــــل با رخ خـــوب تو شکفتـــــن دارد
  • در حق تو گفتنــی زیــــادست                    ولی انس تو به زهراست که گفتن دارد
  • سالروز ازدواج پدر و مادر عالم هستی، امیرالمؤمنین و صدیقه طاهره سلام الله علیهما بر همگان مبارک باد!

 

می گویند و از قدیم نیز می گفتند که 16 آذر روز دانشجو است.پیش تر ها این قدر به این موضوع فکر نمی کردم که این کارها یعنی چه؟ روزها می آمدند و می رفتند و گاهاً بعضی ها نامی نیز همراه خود داشتند. یکی روز هوای پاک، دیگری روز ملی استاندارد و روز دانشجو نیز برای من از همین جنس بود و نه چیزی بیشتر. هر سال در این روز چند مصاحبه با چند نفر و چند سخنرانی از تلویزیون و همایشی و مراسمی و... همین.
با ورودم به دانشگاه قضایا لااقل برای من تغییر کرد. در خیال من روز دانشجو در دانشگاه بایستی جلوه ای متفاوت می داشت. حداقل با آنکه در دانشگاه ما خبری از تشکل های آنچنانی دانشجویی نبود اما گمان می کردم که انجمن های اسلامی حداقل در دانشگاه های دیگر یادبودی خواهند گرفت برای متقدمین خود. برای آن سه قطره خون که اگر اجباری به زنده ماندن نبود دکتر-شریعتی- نیز خود را همانند آن ها در برابر درب دانشگاه تهران به آتش می کشید. گمان می کردم روز دانشجو روز میثاقی برای یک دست کردن جنبش دانشجویی خواهد بود. اما این طور نبود. این از همان ابتدای ورود به دانشگاه مشخص شد.جنبش دانشجویی و بویژه انجمن های اسلامی که پیشتاز جنبش دانشجویی نه تنها در ایران، که در دانشگاههای اروپا و امریکا بودند- همانهایی که با ورود محمد رضا پهلوی به نیویورک مقابل سازمان ملل راهپیمایی کردند و تحصن و دعوا و تخم مرغ و گاز اشک آور و...- دیگر میراث دار به وجود آورندگان خود نبودند. تشخیص این قضیه برای یک ورودی جدید در سال 83 کار مشکلی نبود.

انجمن های اسلامی به شکرانه ی وجود حکومت اسلامی از تلاش و تکاپو ایستاده بودند. و کاش می ایستادند، یک دور در جای سریع زدند و با سرعت پشت به همه ی آن چه این نهضت طی سال ها تلاش و مبارزه و زندان رفتن به دست آورده بود تاختن گرفتند. طوری که امروز خواسته ی معدود باقی ماندگان آن تفکر این است که شما لطف کرده پسوند اسلامی را از جمعیت خود حذف کنید. در ذهن من انجمن اسلامی همواره مترادف بوده است با عده ای جوان مسلمان پیشتاز و پیشرو با اعتقادات اسلامی اصیل و عمیق. عده ای مبارز و تلاشگر برای اجرای عدالت، با انگیزه هایی ما فوق (مانند آنچه در دوران دانش آموزی دیده بودم). و حالا کجاست آن پیشتازی؟ کجاست پایبندی به آن اصول؟ و شاید این نیز از موهبت های حکومت اسلامی باشد. انجمن اسلامی در زمان حکومت طاغوت بایستی آن قدر پایبند به اصول باشد که برای خاطر ایجاد یک نمازخانه در محیط دانشگاه یا دانشکده ی خود تلاش و دوندگی کند و فحش پذیرا باشد و آن گاه در حکومت اسلامی هنگام اقامه ی نماز در مسجد دانشگاه دفتر انجمن اسلامی دانشگاه باز است و افراد به کارهایی غیر مشغول اند. لابد خیلی مهم است که واحد مطالعات زنان راه انداخته اند و پا بر روی پا انداخته، سیگار می کشند و پسر و دختر از حقوق پایمال شده ی زنان سخن می گویند... در حکومت اسلامی است که انجمن اسلامی تلاش می کند که سال به سال در فعالیت هایش اسمی از اسلام نباشد. انگار این ها از لج کردن با حکومت به لج کردن با اصولی که حکومت بر مبنای آن شکل گرفته است رسیده اند. این می شود که وقتی می بینم در دانشگاهی پارچه زده اند و نوشته اند به نام انسان، به نام آزادی، اصلاً تعجب نمی کنم.

کجایی حضرت شهید! جناب مهدی شریعت رضوی... قطره ی خون ماندگار در تاریخچه ی جنبش دانشجویی... امروز تابعین شما به آب و آتش می زنند تا برای دیدن گل روی آقا یا خانم نیکسون هم که شده به آکادمی های غرب سفر کنند...بگذریم. سال ها گذشته است. به خواب هم نمی دیدند. در سال 1332 اصلاً گمان نمی کردند« دانشجویان هوادار جبهه ملّی ایران و احزاب وابسته به آن» ، اصلاً گمان نمی کردند«جریان دانشجویان مسلمان» که در پیرامون انجمن‌های اسلامی متشکل شده بودند ، و اصلاٌ گمان نمی کردند«سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» که به‌وسیله حزب توده هدایت می‌شدند ، اصلاً گمان نمی کردند که این فعالیت هایشان به پیروزی ختم شود.در رویاهایشان می دیدند که روزی بتوانند با همین مبارزات دانشجویی حکومت پهلوی را سرنگون کنند و امروز می بینیم که حکومت پهلوی سرنگون شده است. نه که بخواهم بگویم همه زحمت این مهم را جنبش دانشجویی متحمل شده است... گمان نمی کردند روزی جنبش دانشجویی پیروز شود. اما بیشتر از این، گمان نمی کردند که پس از پیروز شدن جنبش دانشجویی، این جریان کاملاً فشل شود تا جایی که دو سال قبل با تعطیل شدن دانشگاهها در 16 آذر به علت آلودگی هوا همه ی آن چه برای روز دانشجو بافته بودند نقش بر آب می شود و این یعنی اعتباری حداکثر یک روزه برای سر و ته کرباس این جنبش دانشجویی!

می دانم در زمینه ی این مساله سخن ها رفته است و اقوام مختلف، گوناگون نظر داده اند. در یک نگاه کلی نظرات در زمینه ی بی هویت شدن و خاموش شدن جنبش دانشجویی یک طیف را شامل می شود که یک سوی آن مطلق کننده گان وحامیان بی چون و چرای دولت ها در کشور قرار دارند و سوی دیگر نفی کنندگان مطلق سیستم. شاید دو سوی طیف به یک اندازه حرفشان خریدار داشته باشد چون که ریشه ی هر دو حرف از یک طرز تفکر به خصوص نشأت گرفته است. عده ای به راحتی و بی هیچ دردسری این پدیده را مولود توطئه ی دشمنان می دانند. استدلال کرده و می گویند دانشگاه پایگاه اصلی جوانان مومن بوده است و لذا دشمن این پایگاه را نشانه رفته است. دشمن می خواهد جوان مومن ما تبدیل بشود به جوان هوسران. باور ندارید؟ نمونه اش همین ماهواره و فیلم های مستهجن و... بعد هم برای این که حرف خود را مستدل نشان دهند چند مثال می آورند که یک فیلم بود که فلان طور بود و فلان نکته را هم نشان می داد و بــعــله! بعد تر نیز اگر کمی به روزتر و آشناتر با تکنولوژی باشند و البته داناتر، اضافه می کنند: و نمی دانید این اینترنت چه می کند با جوانان ما. و از چت کردن و دسترسی آسان به عکسها و فیلمهای آن چنانی صحبت می کنند. این طرز استدلال کار صعبی نیست. با پرتاب توپ به سمت حریف می توانیم تمام اشتباهات گذشته و حال را نادیده بگیریم. طرف مقابل طیف هم وضعیتی بهتر از این ندارد. می گویند دانشگاه به یک کانون فعال سیاسی برای مخالفان جمهوری اسلامی تبدیل شده بود- غافل از این که پس چه کسی انقلاب کرد؟ چه کسی برای حفظ این نظام تفنگ دست گرفت و جنگید؟- و لذا برای حکومت منطقه ی امن تلقی نمی شد. دانشجو معتاد باشد، هرزه باشد بهتر از این است که در سیاست دخالت کند. اگر پسر دانشجو دنبال فلان دختر همکلاسی خود باشد، اگر سر او را به عشق های پوچ بین دختر و پسر در دانشگاه گرم کنیم بهتر از این است که سرش بجنبد و سوال کند که چرا به فلان وعده ی خود عمل نکردید. اگر شب ها به پارتی برود و روزها در دانشگاه ها به درس خواندن مشغول باشد بهتر از این است که در سیاست دخالت کند. یک همکلاسی داریم از دوستان تیم المپیاد ریاضی. یک بار که داشت نظریه اش را راجع به فلسفه ی وجود المپیاد طرح می کرد گفت قبل از انقلاب دانشجویان مستعد درگیر کارهای سیاسی می شدند. المپیادها برای این راه اندازی شده اند که بچه های تیزهوش و مستعد را درگیر کاری بکنند غیر سیاست!

متن دارد زیاده می شود و می دانم که جسارت است. می خواستم حلول روز دانشجو را تبریک بگویم. با خود گفتم که به کدام دانشجو باید تبریک بگویم؟

جناب مهدی شریعت رضوی! شهید بزرگوار! سال قبل در مراسم ورودی های جدید دانشکده ی برق شریف بچه های سال بالایی یک شوخی با تازه واردها کردند. به دروغ فرمی را پخش کردند و ادعا کردند که فرم درخواست ورود به دانشگاه UCLA است. UCLA را که می شناسید: University of California at Los Angeles جای شما خالی بود. طفلکی ها ورودی های جدید با چه ولعی فرم ها را پر می کردند تا شاید در قرعه کشی ورود به آن مکان مقدس برنده شوند. حقیقتش را بخواهید این حادثه مرا بسیار به یاد شما انداخت. می دانید که اگر این دوستان ما موفق شوند به آن سرزمین بروند کارمند همان آقا و خانم نیکسون ها می شوند.

جناب مهدی شریعت رضوی! اگر مکاشفه ای رخ می داد و شما درست صبح 16 آذر 1332 قبل از خروج از خوابگاه خود این روزها را می دیدید باز آن روز از سر در اسکناس پنجاه تومانی عبور می کردید؟ شما باید جواب ما را بدهید، لااقل برای ثبت در تاریخ... جناب شریعت رضوی! شما بازی را برده اید یا آن آقا و خانم نیکسون؟؟؟

 پی نوشت:

به کویر ماننده ایم

و به صحراهای داغناک

ما ،این آدمیان هبوط کرده در وادی حیرت

که چارسومان را دیوارهای سیمانی گرفته اند

تشنگانی که قدر دریا ندانسته

و پا از گلیم خویش فراتر گذاشتند

و سر از سراب در آوردند

ما این آدمیان سرگشته

این تشنگان تهیدست

...

 

و گفت :

یا موسی!

فقیر آنست که روزی دهنده ای چون منش نیست...

و بیمار آن که طبیبی چون من ندارد...

و غریب آن که رفیقی نیافته مانند من...

خدایا!

ما گدایان همواره در پیشگاهت سر میساییم

که از فقر عشق رنج می بریم

و از بیماری دل می سوزیم

و انتظارمان را پایانی نیست....

 

الهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب العصر و الزمان

 

پی نوشت:

  • هرچی نوشتم توی این پی نوشت اولی به وسط های جمله ام که می رسیدم همه رو پاک میکردم....فکر کنم باید سه نقطه بذارم:  ...
  • بعضی ها رو میخوای نقد کنی فرصت نمیکنی ...بعضی ها رو هم میخوای نقد کنی بهت میگن این که نقد نیست ، داری میکوبیش... بعضی ها رو هم میگن نقدش نکن چون ممکنه... میگیم بابا ما ... هیچی...هیچی نگم بهتره...اون بندگان خدایی که قبلا اینجا مینقدیدمشون دیگه هیچی بهشون نمیگم....رسما توی خونه عذرمون رو خواستن....
  • نمیدونم چرا اینروزا سرم توی کتاب نمیره....مثلا یه ماه دیگه کنکور دارم...
  • در جواب دوستانی که از یادداشت قبلی من فکرهای مختلف و ناجوری به ذهنشون خطور کرده بود باید بگم آقاجون اشتباه میکنی.... ما نه چیزی واسه لو دادن داریم که بخوایم راحت لو بدیمش...نه چیزی که همه جز حافظ شیرازی با خبر باشن ازش...زندگی ما مشخصه... حافظ شیرازی هم با خبره از زندگی ما... داریم فعلا می زندگییم...خدایا شکرت....
  • پارسال این روزا عجب پیگیر برنامه های روز دانشجو بودیم و امسال.....خب امسال دانشجو نیستیم که بخوایم برنامه ریزی کنیم دیگه...فقط سه تا مقاله دادم به مرتضی اخوان که توی نشریه دانشگاه چاپ کنه...کلک رشتی...
  • دیگه اینکه.............همین...

  به صید ماه آمده بودم

همه جا بوی تو می آمد...

تور انداختم...

دریا بود و دریا...روشنی بود و روشنی

و مردانی که عاشقانه ایستاده بودند...

می رفتم و نرفته می آمدم.

دریا مرا به خویش می خواند. می آمدم...عاشقانه می آمدم.

من بودم و تو...تو بودی و من... کجا بود آن لحظه شگفت؟! کجا؟

هر لحظه هزار بار عاشق تر از پیش ؛ ایستاده بودم . من عاشق شده بودم. هزار بار. حقیقت بود یا مجاز؟ دانسته بود یا ندانسته؟ از خودم پرسیده بودم ... هزار بار...

تو بودی . در همه جای خانه...خشت خشت خانه ات را بوییدم. حضوری شفاف و یک دست، و آن شکاف روشن و آن لحظه شگفت که فاطمه بنت اسد را گرفت. من نمی توانستم بایستم... چرخ زدم. چرخ چرخ. و تو عاشق تر از من ...

یکی از آن سیصد و سیزده نفر...که بود؟! از خودم پرسیدم.

چرخ زدم...تو را بوئیدم. تو بودی و نبودی...

چرخ ...چرخ ...همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی...

و تو نه مثل آفتاب ...که روشن تر از آفتاب آمده بودی.پشت مقام ابراهیم. در حضور و در غیبت ایستاده بودم. درست مقابل خانه ات ،و پرسیدمت: آیا آفتاب نزدیک است؟!

  

 

الهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب العصر و الزمان (عج)

و از آغاز چنین بود...

از همان نخست روز...

از همان آغاز آدم(ع)

از همان روز آب و گل

و قرار بر این شد تا آب و گل بشود آدم، و ما آدم شدیم ، به همان شیوه

نخستین، که سرشتمان بود در سرنوشت؛

و ما آدم شدیم...

همواره در خواب

همواره در نسیان و فراموشی ، به مثابه انسان

و ما آدم شدیم. اما همواره چشم هامان بسته بود و ندید.

چنین که امروز نمی بینیم و چشم داریم.

و قرار بر این شد...

تا ساعت هستی روی عدد دوازده کوک شود و شد...

و هنوز ساعت کوک است و هنوز تکانی به خود نداده ایم.

و هنوز نسیان و فراموشی

و هنوز ما همان انسان نخستینیم

و هنوز همان هبوط

و همان غفلت های همیشگی

تا مگر ساعت زنگ بخورد و بیدار شویم

راس ساعت دوازده ...

 

...

  • دنیا عجیب است و عجیب تر از آن غفلت ما در آن است...

SohrabSepehri.com

  • .....
  • خدایا تو جان مرا آفریدی و تو آن را میگیری، زندگی و مرگ آن متعلق به تو است. اگر زنده اش داشتی محفوظش دار و اگر دچار مرگ ساختی بر او ببخش... خدایا من از تو عافیت میخواهم...
  • .....

سفارت آمریکا در تهران اشغال شد!

  • تسخیر سفارت آمریکا در تهران اگرچه تأثیرات مهمی در عرصه سیاست داخلی کشور داشت؛ مهمترین تأثیر را در روابط خارجی ایران برجای نهاد. از جمله برای اولین بار نقش تعیین کننده ای را برای یک کشور مستقل ایجاد کرد تا آنجا که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در ۱۹۸۰ در ایران و توسط دانشجویان رقم خورد. نوشتار حاضر وقایع نگاری اصلی ترین رویدادهای ۴۴۴ روزه این بحران است که در آن به ویژه به ابعاد خارجی ماجرا توجه بیشتری شده است.

 

  • روز اول: ساعت ۱۰ صبح است. خیابان طالقانی وضع عادی خود را دارد. ماشین ها با سرعت و سروصدا عبور می کنند، فروشگاه ها بازند و کارکنان آنها سرگرم کارهای روزمره هستند. ناگهان گروهی نزدیک به چهارصد نفر در حالی که در طول خیابان طالقانی راهپیمایی می کنند، به سمت سفارت آمریکا می پیچند. جوانان با شور و حرارت از در و دیوار سفارت بالا می روند و به درون محوطه سفارت می پرند.
    خیابان بند می آید و جوان ها تند و تیز یکی پس از دیگری از گوشه و کنار سفارت به داخل می روند، حالا هر کدامشان بازوبندی به دست و عکس امام به سینه دارند. در حالی که باران نیز شروع به باریدن کرده، خبری بر روی تلکس خبرگزاری ها می رود که تا سالها اثراتش باقی خواهد ماند: «سفارت آمریکا در تهران اشغال شد.» 
  • روز دوم: امام خمینی حرکت دانشجویان را مورد تأیید قرار می دهد و می گوید:«امروز در ایران باز انقلاب است. انقلابی بزرگتر از انقلاب اول. در این انقلاب شیطان بزرگ آمریکاست.»
    آقای سید احمد خمینی به نمایندگی از رهبری انقلاب در جمع دانشجویان حضور می یابد و در یک مصاحبه مطبوعاتی شرکت می کند. خبرنگاری از او می پرسد علت حضور و مأموریتتان در رابطه با اشغال سفارت آمریکا چیست؟ او پاسخ می دهد: «من به دعوت برادران پیرو خط امام به اینجا آمدم.» سید احمد خمینی اضافه می کند: «تمام مردم ایران از عمل دانشجویان پشتیبانی می کنند.» او در جواب خبرنگاری که پرسیده بود: «آیا تضعیف دولت تا این حد صحیح است؟» می گوید: «این کار تضعیف دولت نیست زیرا تمام ملت یکپارچه این عمل را تأیید می کنند و لابد دولت هم از مردم است.»
    اما چند ساعت پس از مصاحبه سید احمد خمینی، دولت موقت مهندس بازرگان استعفاء می دهد و از قضا این استعفاء پذیرفته می شود و از سوی رهبر انقلاب، شورای انقلاب مأمور اداره کشور می شود.
    ابوالحسن بنی صدر نیز به سرپرستی وزارت امور خارجه برگزیده می شود.
  • روز ۱۶: خیابان های اطراف سفارت لبریز از حضور مردم است. انبوه جمعیت با عصبانیت پرچم آمریکا را آتش می زنند و فریاد می کشند: «مرگ بر آمریکا، مرگ بر کارتر» .
    بنی صدر، کفیل وزارت امور خارجه از سمتش کنار رفته و قطب زاده جای او را می گیرد. او می گوید: «نمی توان تا ابد گروگان ها را نگه داشت و آمریکا به عنوان سرزمین آزاد، نه می تواند تسلیم تحقیر واگذاری مردی بیمار به رژیم جمهوری اسلامی ایران بشود و نه از به خطر انداختن ۵۰ یا ۶۰ شهروندش برای نگه داشتن این مرد بیمار راضی است.»
    در خارج از مرزهای ایران خبرهای داغی وجود دارد. در اجتماعی بی سابقه شورای امنیت سازمان ملل با پانزده رأی بر آزادی فوری گروگان ها تأکید می کند، در این میان حتی شوروی نیز رأی مثبت می دهد. ایران نشست نیویورک را تحریم کرد اما بنی صدر می گوید اگر همچنان وزیر خارجه بود، به نیویورک می رفت، هر چند که برخی منتقدان در شورای انقلاب او را از هواپیما برگرداندند.
    ۱۹ نوامبر(۲۸ آبان) دانشجویان سه گروگان را آزاد می کنند. دو تفنگدار سیاهپوست و یک منشی زن. روز بعد آنها ده نفر زن و سیاهپوست دیگر را نیز آزاد می کنند. 
  • روز ۵۸: شورای امنیت در آخرین روزهای سال ۱۹۷۹ میلادی با ۱۱ رأی موافق و بی هیچ مخالفی و با امتناع روسیه و چک وسلواکی از رأی دادن تصویب می کند که ایران باید تا هفتم ژانویه(۱۸ دی ۵۸)، گروگان ها را آزاد کند و اگر در این مهلت گروگان ها آزاد نشوند، شورای امنیت قطعنامه شدیدتری صادر می کند. همزمان والدهایم دبیر کل سازمان ملل، تصمیم می گیرد شخصاً به ایران برود و دیپلماسی قدیمی را بیازماید. اما روزنامه های ایرانی در اول ژانویه (۱۲ دی)، با عکسی قدیمی از او استقبال می کنند. در آن عکس والدهایم بر دست اشرف پهلوی، خواهر شاه، بوسه می زند. روزنامه جمهوری اسلامی در زیر این عکس این گونه به والدهایم طعنه می زند:«آقای والدهایم، این شما هستید که بر دست بدکاره ای بوسه می زنید.»
    والدهایم به ایران می آید، اما هیچ یک از مقامات رسمی حاضر به دیدار او نمی شوند و او پس از سه روز بازمی گردد و هنگام بازگشت به شورای امنیت پیام می دهد که اعمال زور علیه ایران تنها به تشدید مقاومت آنها می انجامد. شورای امنیت دوبار تصویب قعطنامه را به تعویق می اندازد و در نهایت در ۲۲ دی ماه ۵۸ ( ۱۳ ژانویه ۱۹۸۰ )شورای امنیت بنا به پافشاری ایالت متحده تشکیل جلسه می دهد.
    مک هنری نماینده آمریکا دعاوی خود را علیه ایران اقامه می کند و از شورا تقاضا می کند که برای حفظ صلح بین المللی قطعنامه مورد درخواست ایالت متحده مبنی بر تحریم اقتصادی ایران را به تصویب برساند.
    آن شب یکی از جلسات شورانگیز شورای امنیت در جریان بود. پس از چندین ساعت بحث و بررسی، انگلستان، نروژ، پرتغال و فرانسه از قطعنامه آمریکا حمایت می کنند، بنگلادش و مکزیک رأی ممتنع و چک واسلواکی رأی مخالف و در نهایت شوروی با استفاده از حق وتو، قطعنامه آمریکا را به بایگانی شورای امنیت می سپارد. دیپلماسی دبیر کل شکست می خورد و ایالت متحده می گوید که یک طرفه به قطعنامه عمل خواهد کرد.
  • ماه سوم
    ابوالحسن بنی صدر به ریاست جمهوری ایران برگزیده می شود. او در اولین مصاحبه اش خاطرنشان می کند:» «آماده نیست که با دانشجویان مسلمان حکومتی موازی را قبول کند.» او اضافه می کند:«ما در ایران دو حکومت داریم: یکی حکومت دانشجویان پیرو خط امام و دیگری شورای انقلاب و چنین وضعی قابل قبول نیست.»
    بنی صدر راه حل مسئله گروگان ها را تشریح می کند. به عقیده او دولت آمریکا باید از ایران عذرخواهی کند و استقلال و حاکمیت جمهوری اسلامی را محترم بشمارد؛ در این صورت مشکل گروگانها ممکن است به زودی حل شود. سخنان بنی صدر، اهالی کاخ سفید را به جنب و جوش وامی دارد.
    زمزمه هایی در رسانه های خارجی مبنی بر دیدار مقامات ایران و آمریکا و ارائه راه حل تازه منتشر می شود. اما صادق قطب زاده در مصاحبه با رویترز می گوید:«شخص اینجانب و وزارت خارجه هیچ گونه تماس مستقیم و یا غیرمستقیم با آمریکا نداشته ایم و راه حل تازه، همان مطالبی است که بارها گفته ایم. » اشاره قطب زاده به استرداد شاه و اموال او به ایران است.
    چند سال بعد گری سیک در کتابش از دیدار قطب زاده (وزیر امور خارجه ایران) و همیلتون جردن(رئیس کارکنان کاخ سفید) در ۲۸ بهمن (۱۶ فوریه) در پاریس خبر می دهد. این دیدار سه ساعت به طول می انجامد. قطب زاده در پاسخ جردن که چگونه می توان بحران را با صلح و آرامش و حفظ حیثیت طرفین حل کرد، پاسخ می دهد:« راه حل ساده است، شاه را بکشید.»
    به هر حال پس از اظهار نظر فرانک جورج که با خوش بینی خبر از پیدا شدن راه حل تازه برای آزادی گروگان ها می دهد، این تصور در ذهن ها زنده می شود که بنی صدر در توافقی محرمانه با آمریکایی ها سازش کرده است.
    در این میان خبرگزاری فرانسه گزارش می دهد تا چند روز دیگر یک هیأت آمریکایی که از جانب دانشجویان پیرو خط امام دعوت شده اند، احتمالاً وارد تهران خواهند شد.
    در چنین فضایی بود که آسوشیتدپرس و رویترز گزارش دادند که به محض ورود اعضای یک دادگاه بین المللی که قرار است اتهامات ایران علیه شاه مخلوع را رسیدگی کنند، گروگان های آمریکایی آزاد خواهند شد. این مطلب را «هیکل» روزنامه نگار معروف مصری در مقاله ای نوشته و اضافه کرده که هرچند گروگان ها به مجرد ورود اعضای دادگاه بین المللی به تهران بلافاصله آزاد خواهند شد، اما در تهران زیر نظر طرف سوم (سوئیس) قرار خواهند گرفت تا آمریکا به آنها دسترسی داشته و مسئول سلامتی آنها باشد. اما ماجرا به دلخواه آمریکایی ها پیش نرفت؛ هرچند قطب زاده اعلام کرد که به نمایندگی از شورای انقلاب، گروگان ها را تحویل خواهد گرفت اما دانشجویان اعلام کردند، گروگان ها را تحویل قطب زاده نخواهیم داد.
    پس از گذشت چند ساعت از این بیانیه دانشجویان، دفتر امام، شورای انقلاب و هیأت وزیران، هرگونه تصمیم گیری درباره گروگان ها را مربوط به مجلس شورای اسلامی دانستند.
    هیأت تحقیق هم به تهران آمد و خواستار دیدار با گروگان ها شد. اما دانشجویان ملاقات هیأت تحقیق با گروگان ها را کاری انحرافی خواندند و اعلام کردند گروگان ها تنها برگ برنده ایران در مبارزه با آمریکا هستند و اجازه نمی دهند اعضای این کمیسیون با گروگان ها ملاقات کنند.
    بدین ترتیب نقشه قطب زاده و جردن هم نتوانست گرهی را باز کند.
  • روز ۱۴۰:
    کارتر در ۲۶ مارس ۱۹۸۰ (چهارم فروردین ۱۳۵۹) نامه ای محرمانه خطاب به امام می نویسد و اعلام می کند: «ما آماده پذیرش حقایق جدید که مولود انقلاب ایران است، می باشیم. این امر همچنان هدف و آرزوی ماست، زیرا من تصور می کنم که ما هدف واحدی را که صلح جهانی و برقراری عدالت برای همه ملل است، تعقیب می کنیم. »
    اما امام خمینی با شجاعتی خارق العاده دستور می دهد تا نامه کارتر منتشر شود. در آمریکا انتشار این نامه یک افتضاح سیاسی برای کارتر بود. کیسینجر بلافاصله پس از افشا شدن محتوای نامه کارتر اعلام کرد:« آمریکا باید به مقامات ایرانی بگوید که مهمانی تمام شده است. »
  • روز ۱۵۵:
    روز مقدس دیگری فرا رسیده، روز عید پاک است.
    سه کشیش آمریکایی به سفارت آمده اند تا مراسم عید پاک را اجرا کنند.
    گروگان ها در گروه هایی دو تا چهار نفره برای انجام مراسم مذهبی به کتابخانه می آمدند. در اوایل شب مراسم تمام می شود اما کارتر یک روز پس از عید پاک روابط دیپلماتیک با ایران را قطع کرد. او بالاخره قطعنامه یک طرفه را هم اجرا کرد و تردد همه محموله ها جز غذا و دارو را به ایران ممنوع کرد.
    به علی آگاه (کاردار سفارت ایران در واشنگتن) و دیپلمات های دیگر، ۳۶ ساعت فرصت داده می شود تا ایالت متحده را ترک کنند. آنان ناراحت هستند اما در تهران گویی جشن بر پا شده است.
    امام خمینی از کارتر به خاطر قطع رابطه با ایران تشکر می کند و می گوید:«قطع روابط به این معناست که آمریکا از نفوذ در ایران قطع امید کرده است.»
  • عملیات نجات
    هشت هلی کوپتر بزرگ از ناو وینسنتس پرواز کردند. شش هواپیما سی-۱۳۰ ترابری نیز از فرودگاهی مخفی در مصر به پرواز درآمدند.
    آنها ماه ها در صحراهای جنوب غربی آمریکا برای مأموریت ویژه خود، تمرین کرده بودند.
    این گروه در فورت براگ، کارولینای شمالی، پشت سیم های خاردار اردوگاهی که قبلاً زندان بود، اردو زده بودند و برای کارهای ناگهانی مانند وارد شدن به اتاق های تاریک با عینک های مخصوص و انفجار سوانح پیش رو تمرین کرده بودند. در ۲۳ فروردین ۵۹ (۱۱ آوریل ۱۹۸۰) کارتر شورای امنیت ملی را احضار کرد و پس از یک ساعت تصمیم گرفته شد تا عملیات اجرا شود.
    هشت هلی کوپتر-۵۳ RH از وینسنتس برخاسته اما یکی یکی مجبور به بازگشت یا فرود اضطراری شدند.
    اولین هلی کوپتر به خاطر ترک برداشتن پره های آلومینیومی اش مجبور به فرود شد. دومین نیز ژیوسکوپش را (که برای پرواز در شب ضروری بود) از دست داد و بخاطر مسدود شدن دریچه خنک کننده اش مجبور به بازگشت به ناو هواپیما بر شد.
    ساعت ۵۰/۱۲ دقیقه شب اولین هلی کوپتر به صحرای یک که ایرانیها آن را پشت بادام می خواندند رسید و آخرین هلی کوپتر هم پس از یک ساعت به محل ملاقات آمد. «مهندس پرواز هلی کوپترها را بررسی کرد و به چارلی بک ویث (فرمانده عملیات) گفت سیستم هیدرولیک یکی از شش هلی کوپتر باقی مانده قادر به فعالیت نیست. عملیات چراغ های آبی عملاً شکست خورده است. چرا که با پنج هلی کوپتر نمی توان ۹۰ کماندو و سی گروگان را از ایران خارج کرد. بک ویث می گوید:« خدایا، ما شکست خورده ایم.» کارتر با توقف عملیات موافقت می کند.
    در صحرا ساعت ۱۰/۲ بامداد است. خلبان یکی از هلی کوپترها حدود هفت-هشت متر در هوا بلند می شود تا به طرف دیگری نزدیک یکی از ترابری ها برود. همان طور که به آن طرف کج می شد، پره اش مخزن بنزین هواپیما ۱۳۰-C را می شکافد. ناگاه پشت بادام غرق در آتش می شود و شعله های آتش را می توان از کیلومترها مشاهده کرد. در واقع همه جهان متوجه می شوند.
    کماندوها به سرعت سوار ۱۳۰-C ها می شوند. پنج خدمه و سه تفنگدار در آتش سوخته اند. ۱۳۰-Cها به مقصد مصر پرواز می کنند و اجساد را در همان جا می گذارند.
    خبرگزاری ها در ساعت ۲۲/۱ خبر را اعلام می کنند: «واشنگتن- کاخ سفید نیمه شب جمعه در بیانیه ای اعلام کرد که عملیات نظامی جسورانه ای که برای نجات گروگانهای آمریکایی در تهران طرح شده بود، به علت «نقص فنی» لغو شده است. برخورد دو هلی کوپتر آمریکایی روی زمین در صحرای ایران به مرگ هشت خدمه منجر شده است. »
  • روز ۳۴۲ :
    پس از مدت ها کشمکش بالاخره امام خمینی شروط چهارگانه ای را برای آزادی گروگانها اعلام می کند؛ بازگرداندن دارایی های شاه، تعهد به عدم مداخله در امور ایران، آزاد کردن دارایی های ایران در آمریکا و لغو ادعاهای آمریکا علیه ایران.
    شرط دوم آسان است. ادموند ماسکی (وزیر امور خارجه آمریکا) می گوید ایالت متحده استقلال ایران را به رسمیت می شناسد.
    درباره دیگر شرایط آمریکایی ها بسیار محتاطانه عمل می کنند. کارتر از الجزایر می خواهد واسطه ایران و آمریکا شود، چرا که چند ماه پیش کارتر روابطش با ایران را قطع کرده بود. در این میان در ۲۵ و ۲۷ شهریور صادق طباطبایی که ادعا می کند نمایندگی دولت ایران را دارد با وارن کریستوفر، معاون وزارت امور خارجه آمریکا دیدار می کند. شهر بن، آلمان غربی میزبان این ملاقات محرمانه است. طباطبایی در این دیدارها ضمن اعلام شرایط ایران برای آزادی گروگانها به کریستوفر می گوید: «ایران متعهد می شود دو روز پس از امضای قراردادی میان ایران و آمریکا، گروگانها آزاد خواهند شد.» در این جلسه طباطبایی اصرار دارد که موضوع پیش از فرا رسیدن اولین سالگرد گروگان گیری خاتمه یابد.
  • روز ۳۶۶ :
    موقعیت کارتر به عنوان سخنران تبلیغاتی انتخابات ریاست جمهوری همچون شمشیری دو لبه بود. برگشت با سلامت گروگانها انتخاب کارتر را حتمی می کرد اما اشتباه یا واکنشی عصبی امیدهای رونالد ریگان را پررنگ می کرد.
    اشپیگل نوشت: «زمانی ایالات متحده می توانست تصمیم بگیرد که چه کسی در ایران بر مسند قدرت بنشیند، اما امروز، در ،۱۹۸۰ آیت اللهی در تهران می تواند سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده را تعیین کند.»
    در آمریکا همه آماده انتخابات می شدند، در تهران نیز مجلس در آستانه رأی گیری بود. محمد موسوی خوئینی ها می گوید: «اگر ایالت متحده شرایط ما را بپذیرد، گروگانها می توانند دوشنبه (شب انتخابات آمریکا) از ایران پرواز کنند.»
    کمیسیون ویژه چهار، نظر امام خمینی را تأمین کرده بود. بحث در روز یکشنبه ۵ آبان ۵۹ در جلسه ای محرمانه شروع شده بود، نمایندگان نظر کمیسیون را که موسوی خوئینی ها می خواند شنیدند و سپس رأی دادند و پیشنهاد رأی آورد.
    اکنون توپ در زمین کارتر است. اما نمی تواند توپ را از میانه میدان عبور دهد. کارتر می گوید:«ما می گوییم می خواهیم با شرایطی موافقت کنیم که با قوانین آمریکا معارض نباشد.»
    گروگانها آزاد شدند و البته در انتخابات روز بعد ریگان بر کارتر پیروز شد.
  • روز ۳۷۳ :
    پس از رأی نیاوردن کارتر، تحولات روند سریع تری به خود می گیرد. وارن کریستوفر پاسخ آمریکا را به واسطه الجزایر می گوید و تأکید می کند:«بقیه اش به ایرانی ها بستگی داد ».
    هنری کیسینجر دموکرات انتظار دارد قبل از این که ریگان در ۳۰ دی (۲۰ ژانویه ۱۹۸۰) قدرت را در دست گیرد، آزاد شوند.
    چند روز بعد ایالات متحده اصولاً بیانیه ایران (همان شروط چهارگانه) را می پذیرد و جزئیات را برای مذاکره باقی می گذارد اما رجایی نخست وزیر، پاسخ آمریکایی ها را مبهم می خواند و خواستار پاسخ مجدد آمریکایی می شود.
    آیت الله بهشتی رئیس دیوان عالی کشور، هم مسأله محاکمه گروگان ها را مطرح می کند تا اینکه در ساعت ۱۲ شب ۲۷ دی آخرین پاسخ آمریکا تسلیم دولت ایران می شود.
    بهزاد نبوی مذاکره کننده ایرانی می گوید:« آمریکا متعهد شده است کلیه سپرده های ایران را که براساس حکم رئیس جمهور آمریکا در بانک های آمریکایی و شعب اروپایی آنها توقیف شده است قبل از آزادی گروگانها به حساب بانک مرکزی کشور ثالث واریز کند.»
    همه چیز برای آزادی گروگانها مهیاست اما ایالات متحده آزادی گروگانها را با افزودن تبصره ای خارج از قرارداد الجزایر به تعویق می اندازد. گروگانها از فرودگاه مهر آباد مجدداً به بازداشتگاه بازگردانده می شوند. بهزاد نبوی می گوید: «بیانیه الجزایر به امضای دولتین ایران و آمریکا رسیده و رئیس جمهور آمریکا فرمان رفع توقیف از سپرده های مسدود شده ایران را صادر کرده بود و ما هر لحظه انتظار داشتیم که بانک های آمریکایی سپرده های ایران را به بانک انگلیسی واریز کنند، تا گروگانها آزاد شوند، اما یادداشت اخیر بانک های آمریکایی برای ما کاملاً تازگی داشت و این همان «نارویی» است که خبرگزاری های خارجی گزارش می دهند و در این یادداشت مطالبی برخلاف بیانیه الجزایر وجود داشت که قبلاً توسط ایران رد شده بود. ما منتظر هستیم که بانک های آمریکایی سپرده های ایران را به بانک مرکزی انگلیس واریز کنند و اگر این کار انجام نگیرد مسلماً تصمیمات جدیدی اتخاذ خواهد شد.
  • روز ۴۴۴ :
    ایرانیها تا زمان تعویض دفتر ریاست جمهوری میان کارتر و ریگان تعلل کردند. رونالد ریگان ایرانیها را به بربرها تشبیه کرد و در مقابل یک وزیر ایرانی گفت: «ما این حرف را جدی نمی گیریم. ریگان فکر می کند هنوز در فیلم های وسترن بازی می کند و باید رفتارهای وحشیانه داشته باشد.»
    او اضافه می کند:«گروگانها مثل میوه ای هستند که همه آبش کشیده شده است. »
    پزشک های الجزایری گروگانها را معاینه می کنند؛ بویینگ ها هنوز روی زمین هستند. بسیاری معتقدند انقلابیونی که شاه را تا دم مرگ دنبال کرده بود، تا آخرین دقایق ریاست جمهوری کارتر، عذابش خواهند داد.
    و در لحظاتی که کارتر رئیس جمهور نبود، هواپیمای الجزایری با ۵۲ آمریکایی فرودگاه مهرآباد را ترک می کرد. هواپیماها با شعار«مرگ بر آمریکا » مشایعت می شدند. هواپیماها خاک ایران را ترک کردند و در تاریکی شب مهتابی گم شدند.
    ۵ دقیقه به ۹ شب به وقت تهران روز ۴۴۴ بود که دیگر موضوع تمام شده بود، دقیقاً شبیه تمام شدن هرگونه رابطه ایران و آمریکا. 



    پی نوشت:
  • منبع:مرکز اسناد انقلاب اسلامی

به راستی این کدامین عرفان است که بسیاری از ما را مجذوب خود ساخته تا برای رسیدن به آن و سیر و سلوک در آن از هر راه درست و نادرستی پیروی کنیم؟ عرفانهای دروغین و بعضا شیطانی که از هر سوی عالم سرازیر شده است تا از عرفان حقیقی و اصیل باز بمانیم...

در این چندساله گذشته که عرفان های هندی و سرخپوستی و آمریکای لاتین و غیره و غیره ما را به سمت خود کشانده است آیا تابحال از خود پرسیده ایم براستی این کدامین عرفان است و عرفان حقیقی چیست و عارف حقیقی کیست؟

چه خوب گفته است سید مرتضی آوینی که:برای عرفان حقیقی که اولیای حق هستند، و اصحاب هدایت یافته آنان، بسیار غریب است که در این روزگار لفظ «عرفان» و صفت«عرفانی»، نه تنها بدون تناسب با معانی حقیقی آنها استعمال می شوند، که اصلا اطلاق این الفاظ اصطلاحا بر اموری است که صراحتا با کفر و بی دینی و الحاد ملازمند. به راستی در میان این جماعت کسی نیست که حتی معنای عرفان را در فرهنگ لغات دیده باشد؟… و یا آنکه این جماعت از شدت عرفان (!) به معنای بلندی دست یافته اند که عقل عرفای حقیقی بدان نمی رسد؟ اگر وضع اولیهً لفظ عرفان برای دلالت بر معنای معرفت حق است، پس چه رخ داده که این لفظ در روزگار ما با هر کفر و شرک و الحادی جمع می شود جز معرفت حق؟… و این مجامع هنری لفظ عرفان را با معنای حقیقی آن به کار برد، باید یقه اش را گرفت و پرسید: « مگر تو از پشت کوه آمده ای که نمی دانی دیگر سال های سال است که کسی لفظ عرفان را با این معنی به کار نمی برد؟ »
به راستی این کدام عرفان است که خروش سازهای سنتی را بدان نسبت می دهند؟ این کدام عرفان است که فقط با خرامیدنی کبک وار و غمزه های بصری (!) و کرشمه های روشنفکر مآبانه و مختصری ریای خالصانه (!) می توان به آن دست یافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پای بساط دود و دم و پیاله های پی در پی بگذراند و کپه مرگ را هنگامی بگذارد که خروس ها سبّوحٌ قدّوس می گویند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل دیو خرناسه بکشد و… چه می گویم؟ این کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع می شود که اصلا با اعتقاد به خداوند و معاد باطل می گردد؟
این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسان هاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ – علم، آزادی، عقل، سیاست و… - از معنا تهی کردند و در پوسته ظاهری آن هر آنچه خواستند ریختند و کسی هم نتوانست دم بر آورد… و چیزی نگذشت که دیدیم دجّال به لباس حق در آمد و سامری خود را در پسِ نقاب موسی پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنه شیطانی جمع شد. و البته دامن کبریای حق از این گَردها مبرا بود و عرفانی حقیقی در تنهایی و تاریکیِ حجره ها معارج سلوک را با قدم صدق پیمودند و بار دیگر روح خدا از شمس وجود یک عارف راستین تجلی یافت و بساط فرعون را در هم پیچید و نقاب از چهره سامری باز گرفت و… انعکاس اشعه نورش در آینه فطرت های پاک، آسمان دنیا را ستاره باران کرد و در مصاف با شیطان، جبهه های جهاد فی سبیل الله، مَجلای تلألوانسان هایی شد که آبروی عرفان را باز خریدند و شأن حقیقیش را بدان باز گرداندند. عرفای دروغین به سوراخ های دود آکنده خویش خزیدند و میدان را به اهلش واگذاشتند و دیگر در طول هشت سال جنگ سخنی از آنان و دروغ بافی ها و شعبده پردازی ها یشان در میان نیامد.
…اما چه شد که هنوز خون قربانی بر مسلخ قطعنامه 598 نخشکیده، بار دیگر خروش عارفانه نی عرفان هندی (!) به صدا در آمد و مارهای هفت رنگ سر از هفت سوراخِ سبدهای ده ساله در آوردند و خمیازه کشان صحنه های تئاتر و شعر و ادبیات ژورنالیستی را از رقص های عارفانه انباشتند؟ چه شد که هنوز بسیجی های عارف از جبهه های عشق باز نگشته و جام زهر از گلوی نازنین آن زین العرفا پایین نرفته، بار دیگر لفظ عرفان به همان معنای فراموش شده خویش بازگشت و یک بار دیگر درِ باغ عرفان دروغین به روی عقده های تل انبار شده باز شد و…؟
کسانی که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گرده صبر و قناعت و تقوا و عشق و عرفان خویش کشیده بودند، لاجرم دل آزرده به نخلستان های غربت حق پناه آوردند و راز دل های خویش را در چاه های تنهایی زمزمه کردند و ملائک نیز با آنان هم صدا شدند؛ ملائکی که از شرمِ سر بریده سَید العرفا و الشهدا هزار و سیصد و پنجاه سال است سر در گریبان نهفته اند. و چرا اینچنین نشود وقتی غرب زدگی همچون وساوس شیطان، با خون در رگ های ما جاری است؟
تسویل و تزویر از اصول خصایصی است که شیطان و شیطان زدگان با آن مشخص می شوند. پس عجیب نیست اگر عرفان که، بنا بر تعریف، ساحت مقدسی است که جز اهل دین را نمی پذیرد، در این روزگار عرصه ای شود که هر کس و ناکس خود را بدان منتسب دارد و «عرفانی»، صفتی که هر خز عبلی را بدان متصف دارند.
« رنه گنون » در کتاب « سیطره کمیت و علائم آخر زمان » می گوید:
شاید بتوان گفت که « وارونگی »... مرتبه آخر سیر تکامل انحراف است، به عبارت دیگر، انحراف تام دست آخر « وارونگی » را با خود می آورد؛ در وضع کنونی امور هر چند نمی توان گفت که « وارونگی » به آخرین حد رسیده است، لکن از هم اکنون در همه اموری که « تزویر » یا « تقلید مضحک » به شمار می رود... علائمی از آن کاملاً نمایان است... کلمه « شیطانی » در حقیقت دقیقاً به همه اموری که شامل انکار و وارونه ساختن نظم است اطلاق می شود و این بدون کم ترین تردید درست آن چیزی است که ما آثار آن را در پیرامون خود مشاهده می کنیم. آیا عالم جدید در مجموع، انکار مطلق هر حقیقت سنّتی نیست؟ در عین حال، این روح انکار نیز به یک اعتبار و به حکم ضرورت روحی دروغین است؛ این روح همه گونه نقاب حتی نامأنوس ترین آن را به چهره می زند تا آنچنانکه هست شناخته نشود و حتی خود را عکس آنچه هست بنمایاند و درست در این حالت است که « تزویر » پیش می آید؛ در اینجا یاد آوری اینکه می گویند « شیطان بوزینه یا مقلد مضحک خداست » و « به شکل فرشته روشنایی در می آید » کاملاً بجاست. اصولاً مثل این است که، بگوییم که شیطان به شیوه خاص خود تقلید می کند، یعنی هر چیز، حتی آن چیزی را که مایل است با آن به مقابله برخیزد طوری دگرگون و قلب می کند که بتواند آن را به خدمت اهداف خود در آورد...
با این ترتیب، شیطان در برابر تمامی اموری که به ساحت قدس باز می گردد و با روحانیت و عرفان سرو کار دارد، معادلی دروغین می سازد و آن را در پسِ نقاب تزویر و تقلید پنهان می دارد. پس در برابر نظام حقیقی عالم دنیای وارونه ای نیز پدید می آید که با نظام حق « تناظر معکوس » دارد و بر این اساس باید توقع داشت که در برابر همه مظاهر حق، مظاهری شیطانی نیز به صورت وارونه و معکوس وجود داشته باشد: ساحران در برابر انبیا، سامری در برابر موسی (ع)، دجال در برابر حضرت حجت (ع)، اسلام آمریکایی در برابر اسلام ناب محمدی (ص) و بالأخره روحانیت و عرفانِ معکوس در برابر روحانیت و عرفان حقیقی.
عرفان حقیقی با وصول به حق و فنای در او تحقق می یابد و عارف حقیقی با فنا کردن خود در خدا به بی خودی می رسد و « اناالحق » بیان این بی خودی است، که البته اهل ولایت مأذون به افشای آن نیستند. عرفان دروغین با تقرب به شیطان حاصل می آید و اهل آن خود را یکسره به فتنه و سحر شیطان می سپارند و به نوعی بی خودی یا روحانیت قلابی دست می یابند که در حقیقت جز اثبات نفس و استغراق و استهلاک در پایین ترین مراتب نفس، که نفس اماره باشد، هیچ نیست. عارف حقیقی واله و شیدای حق است و عارف دروغین مفتون شیطان؛ عارف حقیقی مست می اَلَست است و عارف دروغین مست می پلشت آب انگور. هر دو، عقل از کف نهاده و بی اختیار هستند، اما اولی اراده اش را در ارادت حق فانی کرده است و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن دیگری طوق ارادت شیطان بر گردن گرفته؛ او نیز به دیوانگی رسیده است، اما دیوانگی اش نه جنون عشق که جن زدگی است.
آنچه که این جن زدگان به نام عرفان می خوانند، هیچ نیست جز سخت ترین مراتب اغوای شیطان و سفری نفسانی تا آسمانِ دروغین وارونه ای که از انعکا س آمال موهوم در سرابِ سحر و فتنه شیطان معنا گرفته است. اینان مصداق اتَمّ این آیات هستند که در آخر سوره « شعرا » آمده است:
آیا خبرتان کنم که شیاطین بر که فرود می آیند؟ بر هر دروغ پرداز گناهکار. (شیاطین) گوش به انبای غیب می سپارند، اما بیش تر دروغ می بافند. و از شعرا جز اغواشدگان تبعیت نمی کنند، آیا نمی نگری که چگونه در هر برهوتی سرگردانند و می گویند آنچه را که بدان عمل نمی کنند؟
اگر آینده ای در کار باشد و مشیت الهی نیز با آنچه ما می خواهیم همراه شود، این مبحث – عارف نمایی و عرفان دروغین – از اساسی ترین مباحثی است که باید با فرصت بیشتر، و نه اینچنین شتابزده، مورد تحقیق قرار گیرد. مراد از تقریر شتابزده آنچه خواندید بیش تر آن بود که تا هنوز رایحه عرفان حقیقی شهدای راه حق از جای جای شهرها و کوچه و خیابانهای این دیار به مشام می رسد، این پرسش درد آمیخته را به گوش ها برسانیم که هنوز یاد آن کربلای پُر بلا از خاطره ها نرفته و خون سرخ آن ذبح عظیم بر مقتل فنای فی الله نخشکیده، در برابر همه سرباختگانی که سرخویش را به بهای معراج داده اند و خون خود را، تا همسفر سیدالعرفا، حسین بن علی (ع) باشند، در پیش چشم همه آن بسیجیانی که ملازم معراج عرفانی عشاق تا سدرة المنتهی بوده اند و رموز عشق را از سرچشمه حقیقی آن آموخته اند... آیا انصاف است که باز اجازه دهیم تا اولیای شیطان با شیطنت، ساحت مقدس عارف و عرفان را به لوث این خز عبلات دروغین و رجس آن فتنه گری ها و نفس پرستی ها بیالایند؟
به راستی اگر هشت سال تجربه دشوار جنگ است که پاکان را از آلودگان تمیز بخشیده و راه عرفان حقیقی را که راه سیدالشهدا است، بر جهانیان روشن داشته، پس این کدام عرفان است که در این بازار جلوه فروشی ها و شهرت طلبی ها و نفس پرستی ها از آن سخن می رود؟


خوش بود گــر محک تجربه آید به میـان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

پی نوشت:

  • در مورد یادداشتی که قرار بود در خصوص استعفای آقای لاریجانی بنویسم باید بگویم که آنقدر مطالب مختلف گفته شد که جای بحث دیگری نمانده تا چیزی گفته شود...
  • چند روزی میشه که دوباره سراغ هنر رفتم و شروع کردم به خوشنویسی ، البته اگه تاچند وقت دیگه وضعیت تحصیلیم مشخص بشه احتمالا یا همون نقاشی رو ادامه میدم یا خوشنویسی رو...
  • ...