بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

                              

 

پلان یک ----------------

کنار رودخانه نشسته ام  ...

پیاله پیاله آب بر میدارم و داد می زنم : "آی آب ... آب تازه دارم ... آب تازه ... بیا که تمومش کردم"

رهگذران از کنارم رد می شوند و می خندند ...

طرف دیوانه است . کنار آب نشسته و آب میفروشد .

رهگذران کنار آب می رسند و یکی یکی مشت هایشان را از آب گوارا پر می کنند و می نوشند و بی اعتنا به فروش آب رد می شوند ...

...........................................

پلان دو ----------------

بیابان است ...

هر کنار و گوشه یکی بر می خیزد و داد می زند " آب آب ... آی آب دارم ... آب گوارا ... همین الان از آسمان برایم نازل شده است ..."

جماعت بر سرش می ریزند . گندآب ها با قیمت گزافی به فروش میرسد ...

مردم با خوردن آب تشنه تر می شوند ... حریص تر ... سر اینکه چه کسی بیشتر بنوشد دعوا می شود ... کرسی های درسی برای شیوه اینکه چگونه آب بیشتری به دست آورید تاسیس می شوند ... چگونه دیگران کم آب بخورند تا شما آب بیشتری بخورید تیتر همه روزنامه هاست ...

..........................................

پلان سه ----------------

اینجا شهر من است ... همه شهرهای دنیا شهر من هستند ... آگهی های زیبایی روی در و دیوار دیده می شود ...

آموزش شیوه های زندگی موفق ...  چگونه زندگی موفقی داشته باشید ... هزار و یک راز زندگی موفق ... من جرئت خوب زندگی کردن دارم !!! ما به شما یاد میدهیم چگونه زندگی کنید ...

..........................................

پلان چهار ----------------

با خودم می نشینم و با خودم گفتگو میکنم ...

یک مونولوگ به اندازه چند سال ...

کسی را ندیدم که کنار آب بنشیند و آب بفروشد ...

کسی را ندیدم که از کنار آب بگذرد و چشمه را رها کند و از آب فروشان کنار چشمه آب بخرد ...

آب که فروختنی نیست ... آب که خریدنی نیست ... آب که دزدیدنی نیست ... آب که مال کسی نیست ... آب خوردن را که به کسی یاد نمیدهند ... همیشه راحت ترین چیز مثل آب خوردن است ...

..........................................

پلان  آخر ----------------

سر چمشه گم شده است ...

از سر چشمه ما را به بیراهه آورده اند که برایمان فراوان ترین چیز را به گران ترین قیمت ها بفروشند ...

انقلاب آب در راه است ...

آب در راه است ...

صدای چشمه ... صدای پای آب می آید ...

تشنه تر می شوم

یک عالمه آب گوارا

 

 

آی خدای یتیمان بی سرپرست!!!

با توام؛ ‌تنها با تو؛ مهربان بی منت و بی "چشم داشت"

با تو ام؛ که تنهایم نمی گذاری؛‌حتی گاهی که به تو پشت می کنم؛ حتی به گاهی که به مسیر غیر تو می روم؛ حتی گاهی که کاری غیر خواست تو انجام میدهم؛ همیشه کودکی ام را قبول کرده ای؛ همیشه خطایم را پوشانده ای و گذشته ای و بهتر از عملم را نتیجه داده ای...

با توام؛ الله من؛ رب من؛ پرورش دهنده من؛ پذیرنده هر چه که باشم و هرچه که هستم؛ مهربان من هرچه که کنم و هر چه که کرده باشم؛ انیس من حتی وقتی که فراموشت کرده باشم؛ همراه من حتی وقتی که به خیال خودم جا گذاشته باشمت؛ با تو ام... با تو... می پذیری دوباره مرا؟!!!

آنگونه نیازمندم که مثل طفل یک روز شیر ننوشیده به سینه مادر؛ ‌آنگونه می خواهمت مثل دونده خسته بی رمق نفس بریده "تشنه به آب"؛‌آنگونه می خواهمت مثل اسیر 40 سال از وطن دور تشنه به آغوش مهربانی آشنا؛ مثل غریق دریا افتاده کشتی دیده بی نا و نوا؛‌ آنگونه کمت دارم که تو دانی و من دانم؛ توان صدا زدن هم ندارم؛ به سویم می آیی؟! پناهم می دهی؟! در میان موهایی که از هر تک تکش شرم و غفلت و گناه می بارد انگشتان نوازشگر مهربانت را به نرمی می نوازی؟!

نه! مرا دیگر طاقت این فاصله ها نیست!!!

تاب و توان و تب افتاده از دست فتاده را جز تو که می پذیرد؟ جز تو که جا می دهد؟

بابی انت و امی و نفسی و مالی و اسرتی...

مادر را کجا توان همپایی با مهر و مهربانی تو باشد که شیرم داده و پرورشم داد تا به وقت پیری دستش گیرم!

پدر را کجا توان "هم مثلی" با بخشش تو باشد که به وقت نداری و کودکی ام سر سفره اش نشاند تا به وقت از پا فتادگی تنهایش نگذارم!

کدام مهربان را با مهربانی تو هم جنس ببینم که هر که مهربانی کرد فقط برای آن بود که مهربانی مضاعفی از من بستاند_چه بتوانم چه نتوانم؛‌چه بدانم چه ندانم؛ چه بخواهم چه نخواهم_

کجاست شنونده ای دردمند، آنگونه که آرام و بی صدا و همدردانه گوش به نجواهای بی وزن و قافیه و بد ادبیاتم تو می دهی؟!

خدایا تو آن مهربان بی نظیری که نه آفریدی که نیاز داشته باشی ام؛‌نه همه وسایل تولد و رشدم را فراهم نمودی تا یاری ات کنم!!!! چه بناممت بی همتای بی بدیل؟؟؟؟ چگونه بخوانمت سبحان من؟؟؟؟

جرعه ای از "کرشمه های نیم نگاهت" را به این "در راه مانده بی کس بی چیز به له له افتاده" عطا می کنی؟

آیا هنوز این نفس افتادگی مقبول "درگاه خسته فقیر و ذلیل و خسته پسندت" نیست؟

الهی العفو ...

الهی العطش...

الهی دریاب...

 

بسم الله...

چند وقتیه دچار نوعی افسردگی شدم و نیاز به آرامش داشتم و البته الان هم دارم...

برای من حرف زدن با یکی دو نفر خاص و خواندن برخی نوشته های خاص تر کمی آرامش بهمراه می اورد... چند روز قبل از شازده کوچولویی که بدنبال گل سرخش گاهی از این حوالی میگذرد و لبخندی همراه با آرامش حواله ام می کند خواستم نصیحتی،توصیه ای ، حرف دلی برایم بگوید بلکه آرام شوم...

حرف های زیادی زد و حواله ام کرد به شعری که گفته بود...استاد با اجازه ات شعرت را اینجا می نویسم و دوباره میخوانم برای آرامش بیشترم...

دوباره پای دلم در عقوبتی گیر است

 و با تمام کلاغان شهر درگیر است

 چقدر در خودم این روزها قدم زده ام

 نمیرسم به چرایی آن چه تقدیر است

 اگر چه از کفم این روزها دلم نرفت اما

 تمام ترس من از انتهای تفسیر است

 کدام دست بلا می برد تو را  که گم کُنَدَت

 و این فرو شدنت از کدام تقصیر است؟

 خدا نبود؟ خدا نیست؟ خدا کجاست بگو؟

 بگو رها کُنَدَت از هر آنچه زنجیر است

 خدا نخواست.! تو خواستی که تا ابد بروی

 و روبروی تو شامی عجیب دلگیر است

 و لحظه لحظه از این خانواده دور شدی

 عزا برای تو امروز..اندکی دیر است.

 ......

 خدا را دیدم

 وقتی در سحرگاه

 کودکان

 در آغوش مادران

 می گفتند:

 یا اهل الکبریاء والعظمه!!

مهربان بود...


پی نوشت:

در این سیاره رنج باید صبور ترین انسان ها بود...صبور ترین انسان ها.....

دعا میخواهم...به یادم خواهی بود؟

چند وقتی بود ایمیل های ناشناس و تهدید آمیز و کامنت های تهدید آمیز خصوصی برام نوشته می شدو به انواع و اقسام بلاها و چیزها تهدید می شدم...فکر میکردم هرچی هست ماله مشهد باید باشه...اما این دو سه روزه که شهرستان بودم یه روز دو نفر که سوار موتور بودن توی خیابون جلومو گرفتن و بعد از مطمئن شدن از هویتم نفر عقبی چاقویی در اوردو اومد تو همون حالت منو بزنه که چند متری اومدم عقب و کیفمو گرفتم جلوی سینه ام... در همون لحظه سریع موتوریه از صحنه فرار کرد...بلافاصله سوار یه تاکسی دربستی شدم که موتوریه دیگه ای اومد و....بخیر گذشت...با دوستی راجع به این جریان صحبت میکردم کلی بهم تشر زد و گلایه میکرد ازم که بخاطر برخی رفتارهات و موضع گیریهاته و باید خیلی چیزهارو نگی ... شاید بعدا توضیح دادم جریان چیه...

به کویر ماننده ایم

و به صحراهای داغناک

ما ،این آدمیان هبوط کرده در وادی حیرت

که چارسومان را دیوارهای سیمانی گرفته اند

تشنگانی که قدر دریا ندانسته

و پا از گلیم خویش فراتر گذاشتند

و سر از سراب در آوردند

ما این آدمیان سرگشته

این تشنگان تهیدست

...

 

و گفت :

یا موسی!

فقیر آنست که روزی دهنده ای چون منش نیست...

و بیمار آن که طبیبی چون من ندارد...

و غریب آن که رفیقی نیافته مانند من...

خدایا!

ما گدایان همواره در پیشگاهت سر میساییم

که از فقر عشق رنج می بریم

و از بیماری دل می سوزیم

و انتظارمان را پایانی نیست....

 

از آرشیو

بسم الله

1.

مسیحی‏ها یه اتاقی توی کلیساشون دارن، به اسم اتاق اعتراف. به قول رضا امیرخانی، یه اتاقی که به خاطر کوچک بودنش باید مثل این عصا قورت داده‏ها روی صندلی‏ش بشینی. این اتاق مال اینه که اون تو بشینی و به گناهات اعتراف کنی. و پدر روحانی یا اون طرف بشینه و به صدای تو گوش ‏کنه و بعد از این که اعترافاتت تموم شد بهت بگه که مثلا این قدر اعانه بده یا فلان کار رو بکن تا گناهانت بخشیده بشن.

اما توی دین ما ظاهرا فرق می‏کنه، حرمت مومن توی دین ما از حرمت کعبه هم بیشتره و خدا اعتراف به گناه، جلوی بنده‏های خدا رو حرام کرده. یعنی میگه اگه یه وقت گناهی هم کردی حق نداری برای یه بنده دیگه بگی. حق نداری آبروی خودت رو بریزی. فقط بیا برای خودم بگو. فقط برای خودم درددل کن. خودم از همه بهتر صدات رو می‏شنوم. خودم بهتر از همه می‏تونم جوابت رو بدم. هیچ نیازی هم نیست که این پدر روحانی ها بین من و تو واسطه بشن.

بعد هم یه روز و شب هایی رو قرار داد برای همین کار. برای اعتراف، برای این که بری توی بغل خودش و زار زار گریه کنی و به گناهات اعتراف کنی...یه روزهایی مثل روز عرفه و شب هایی مثل شب قدر...

2.

شب های قدر هم تموم شد...نمیدونم چقدر تونستیم قدر این شب قدر رو بدونیم...قدر شبی که سرنوشت یکسالت رو توی اون واست درنظر گرفتن...که تا سال دیگه چی باشه حال و روزت...بنظر من شب قدر فقط واسه توبه کردن از گناه ها و کارهای اشتباهمون نیست...توبه واسه کارهای خیر و خوبمون هم هست...توبه کنیم از اینکه می تونستیم بهتر باشیم و کارهای بهترین انجام بدیم و نتونستیم...هیچ جا رسم نیست وقتی جایی مهمونی میریم غذا هم با خودمون ببریم...به صاحبخونه برمیخوره...پس چرا باید شب قدر دچار خودخواهی و خودپسندی بشیم و بگیم بعله خدایا ما فلان کارهای خوب رو هم کردیم...باید دست خالی رفت پیش خدا...

3.

هیچ وقت سعی نکردم به کسی توهین کنم.توی این مدت احیانا اگه سهوا راجع به دوستی حرفی زده شده یا توهینی شده یا کسی از دستم دلخوره رسما عذرخواهی میکنم و حلالیت می خوام...

شاید اسم همه رو نتونم بیارم اینجا ...از آقا توحید،بهنام،ارمیا، الهه مشرق زمین،نیایش ققنوس، قاصدک، گلبرگ ، آرش هزار تو، و البته از استاد عزیزم شازده کوچولو حلالیت میخوام اگه روزی حرفی زدم که از دستم دلخور شدن –شخصی-

4.

خداوندا این روزها بیش تر از هر چیزی به آرامش نیاز دارم...جرعه ای از آرامشت را که به خوب هایت میدهی یواشکی به من بد هم بده...

 پی نوشت:

  • طی یکی دو روز آینده در خصوص معاون اولی رحیمی! مطلب انتقادی خواهم نوشت.
  • و همچنین در مورد مسائل اخیر کروبی و تحقیقات کمیته سه نفره قوه قضائیه...

درهای جهنم بسته شده بود،تاریکی نبود، روشنایی بود و خدا . مهمانی هم بود. یک مهمانی باشکوه . توی سفره نور بود و آرامش و خدا و خدا نور و آرامش بود. خدا در همین مهمانی سخن می گفت.

رمضان دردانه خدا بود. چشم و چراغش بود. خدا گفته بود : ماه من از بهترین هاست. روزهایش از بهترین روزها و شبهایش از زیباترین شبها. مهمانی می دهم در این ماه . بیایید به اینجا که برایتان سفره پهن کرده ام. آب می خواهید اگر، به اینجا بیایید.  نان می خواهید، فراهم است. اگر دلتان هوای شعر کرده است،اینجا را فراموش نکنید. آیینه می خواهید ، اگر بیایید. آسمان و آفتاب هم پیشکش شما. بیایید. اگر دل تنهایتان گرفته است با من همصدا شود . عشق می خواهید اگر ، به این خانه بیایید. من در اینجا نشسته ام .سفره ام را در رمضان پهن کرده ام. بیایید که مهمانی است اینجا.

بسم الله...

مراسم باشکوه تنفیذ دومین دوره ریاست‌جمهوری دکتر احمدی‌نژاد بالاخره برگزار شد و در این تنفیذ مهم پیروزی بزرگی نیز رقم خورد.

پیروزی بزرگ این مراسم از آن جهت است که در این مراسم، جمع حاضر ناب‌تر از دوره های قبل شده بود، به این معنا که کسانی که در اطاعت از ولایت رهبر معظم انقلاب خرده‌شیشه دارند، در این مراسم حاضر نشده بودند.

هاشمی رفسنجانی در همه هشت مراسم تنفیذ ریاست جمهوری که در طول عمر 30 ساله انقلاب اسلامی برگزار شده بود، حضور داشت اما این اولین بار بود که وی در مراسم تنفیذ ریاست جمهوری حضور نداشت، مراسمی که اکثر مسئولان عالیرتبه نظام و روسای قوا و عصاره گروه های مختلف جامعه اعم از سیاسیون و هنرمندان و ورزشکاران در آن حضور داشتند.

این بدان معنی است که دوران افول نفوذ بلامنازعه هاشمی رفسنجانی آغاز شده و علی‌رغم توقع بیجای بعضی‌ها، مراسم تنفیذ بدون حضور او نیز برگزار شد و به وضوح عیان شد که انقلاب راه خود را می‌رود، چه هاشمی بیاید، چه نیاید

پیام عدم حضور خاتمی، موسوی، کروبی، سید حسن خمینی و برخی هم‌پیمانان آنها در این مراسم نیز این است که آنها راه خود در زمینه تبعیت از نظام و رهبری شفاف کرده و دیگر نمی توانند یکی به نعل و یکی به میخ بکوبند...

و اینها یک پیروزی بزرگ است؛ پیروزی ای به نام خالص شدن رهروان امام، انقلاب و ولایت ...

انتصاب مشایی به عنوان معاونت اولی رییس جمهور زمینه ساز تحلیل ها و گمانه زنی ها و اتفاقات متعددی شد. در جبهه خودی ها، تعدادی از احمدی نژادی ها به لاک خود فرو رفتند و همه چیز را تمام شده دانستند. (البته همین الان بعضی هایشان پشیمانند!) تعدادی دیگر دو دل ماندند، سکوت کردند و در این فضای غبارآلود نتوانستند تصمیم گیری کنند و عده ای دیگر هم به این قبیل رفتارهای دکتر اعتراض کرده و می کنند و اما هنوز هم او را لایق ترین فرد برای اداره کشور می دانند.

اگر این تقسیم بندی ۳گانه را بپذیریم، شخصا فکر می کنم دسته سوم از بقیه یک قدم جلو ترند و بهتر و درست تر تصمیم گرفتند. چرا؟!

۱. اعتراض به عملکرد اشتباه احمدی نژاد نه امتیاز منفی حساب می شود ونه به معنای سرافکندگی و دل بریدن از مسیری است که در آن در حرکت هستیم. این اتفاقا از نقاط قوت بچه حزب اللهی ها یا دقیق ترش (احمدی نژادی هاست) که فقط مرد تعریف و تمجید و روزهای آسان نیستند! رجانیوز و فارس و کیهان و وطن امروز و ... هنری نکرده اند تنها زمانی از احمدی نژاد بگویند و بنویسند که وی در دوربان ۲ پدر اسراییل را در می آورد! و یا در طول ۴ سال با ۶۱ سفر استانی معنای رییس جمهور بودن را به همه می فهماند! هنرمند حسین شریعتمداری است که به موقع اش گوش دکتر را می پیچاند و از اشتباهات او دفاع نمی کند! مرد رجانیوز و فارس هستند که هیچ کس حتی دکتر را با "آقا" عوض نمی کنند، مسیر را اشتباه انتخاب نمی کنند و هرجا دکتر بلغزد همانجا جلویش در می آیند. و در نهایت این افتخاری برای همه آن قسمت از ۲۴.۵ میلیون است که احمدی نژاد را به ما هو احمدی نژاد بودنش دوست ندارند! او را به خاطر فکرش و مسیرش می خواهند و البته در عمل نیز این را ثابت کرده اند.

۲. دکتر در قضیه مشایی اشتباه کرد و می کند! من به عنوان یک احمدی نژادی معنای حضور مشایی در دولت را نمی فهمم. معنای برخورد با اژه ای و صفار را هم نمی فهمم. معنای آن نامه عجیب ۳ خطی و دور از انتظار به رهبری را هم نمی فهمم. به عبارت بهتر معنای همه این اقدامات را می فهمم! اما از سوی دکتر نمی فهمم! اینکه مشایی با دل احمدی نژاد چه کرده که دکتر این طور رفتار می کند تنها برای من مبهم نیست! برای همه آن ۲۴.۵ میلیون هم مبهم نیست! برای همه کسانی که کمی از آرا و اندیشه های احمدی نژاد مطلع باشند مبهم است!  حالا تخمین جمعیت اش بماند برای ذهن من و شما ...

۳. تکلیف ما با "احمدی نژاد مشایی دار!" چیست؟ او را باید تنها گذاشت یا باید همراهی نمود؟ این سوالی است که یک هفته ای است ذهن خودم را هم به شدت مشغول ساخته. اما هرچه بیشتر فکر می کنم حالت دوم را عقلانی تر و منطقی تر می بینم. "احمدی نژاد مشایی دار" شاید مثل سابق آنقدرها چنگی به دل نزند. شاید دیگر خیلی دوست داشتنی نباشد. شاید ... شاید ... شاید ... اما:

اگر همین فردا اعلام کنند یک ماه دیگر انتخابات است و دوباره باید از بین ۴ نفر یک نفر را انتخاب کنید باز هم به دکتر رای می دهم. باز هم هر چه در توان داشته باشم برایش می گذارم و از خدا می خواهم رایش این بار بالای ۲۵ میلیون باشد چون معتقدم دکتر  آن قدر خصوصیت مثبت دارد که مشایی فقط میتواند قسمتی از آنها را تحت تاثیر قرار دهد! به نظر من یک موی احمدی نژاد با موسوی و کروبی و رضایی که چه عرض کنم! با امثال لاریجانی و قالیباف هم عوض کردنی نیست. تحلیل شخصی من این است خدمتی که در این ۴ سال احمدی نژاد به کلیت انقلاب و نظام کرده آن قدر می ارزد و جایگاه او را بالا می برد که باید به ما حق داد تا از انتصاب شخصی مثل مشایی اینقدر گله مند باشیم.

 در دوران خاتمی تمام آرزوی ما این بود فقط با اسلام کاری نداشته باشید! هر کاری دیگری خواستید انجام دهید نوش جانتان! فقط فتنه ۱۸ تیر راه نیندازید! فقط با نظام و رهبری کاری نداشته باشید!  امام را به موزه نفرستید و ... اما دولت احمدی نژاد دولت ایده آل هاست. دولتی است که نه تنها باید همه جوره و با سرعت در مسیر حرکت کند، بلکه انتصاب فردی مثل مشایی هم از رییس دولتش بخشودنی نیست.

یادش بخیر دولت اصلاحات! یکی از معاونان رییس جمهور از مفسدین اقتصادی درجه یک بود و دیگری هم عکسهای خوشگل خوشگلش در کنار سواحل لبنان بدست آمد! اما مشایی نه فساد مالی دارد و نه فساد ...! اما همان چند جمله افاضاتی که تا الان داشته کافی است تا جایی در این دولت نداشته باشد. چون این دولتی است که قرار است به سمت و سوی "باید ها" ونه "هست ها" حرکت کند ...

پیش بینی ام این است روز تنفیذ، آقا بار دیگر دکتر را بازسازی خواهد کرد و حجت هم بر ما تمام می شود. از او حمایتهای جانانه و گفتمانی خواهد نمود که تقریبا دوباره ورق برخواهد گشت. البته دکتر باید حواس خود را جمع کند. نباید حتی ناخواسته مثل قضیه اخیر، آتو دست دیگران بدهد و هوادارانش را سرخورده. اما این جنگی است که ۴ سال است آغاز شده ... ما و دکتر بخواهیم یا نخواهیم نصف مسیر را سربلند بیرون آمده ایم. ۴ سال دیگر هم پیش رو داریم. ۴ سالی که قرار است ثمره خیلی از کاشت های ۴ سال قبل را بچینیم. اشتباهات دکتر را به حساب جایز الخطا بودنش می گذاریم و البته از او انتظار اصلاح آنها و عدم تکرار اشتباهات را داریم اما می دانیم رویه او همانی است که اگر بنا باشد، جانمان هم در آن راه فدا شدنی است ...

پی نوشت:

صمیمانه بهت تبریک میگم...نمیدونم به چه زبونی...اما تبریک میگم...کاش میشد همون لحظه یا همون شب ...خیلی منتظر این روز بودم اما خب ...نشد...ولی تبریک میگم.

  • ۳ نظر
  • ۱۱ مرداد ۸۸ ، ۱۱:۴۹

بسم الله؛

جناب آقای دکتر احمدی نژاد عزیز

هنگامی که در سال ۸۴ کابینه ی خود را معرفی کردید حضور افراد گمنام،دانشگاهی و چهره های غیر سیاسی مورد توجه واقع شد تا دولت بتواند فارغ از جنجال های سیاسی به ارائه خدمت اقدام نماید.تا آنجا که رهبر معظم انقلاب دولت جنابعالی را دولت کار و اقدام معرفی نمودند. در چهار سال گذشته هرجا متوجه شدید افراد انتخاب شده توانایی ادامه خدمت ندارند و یا حضور آنها در دولت مساله ساز است با شجاعت اشتباه خود را پذیرفتید و ضمن عزل آنها افراد موفق تری را جایگزین ساختید.

در این دوره نیز مردم به خاطر همان ویژگی های خاص شما مجددا به جنابعالی اعتماد کرده و رای دادند. به همان صداقت و شجاعت اقدام،به همان مردمی بودن، به همان پای بندی به اصول امام و انقلاب، به تبعیت از رهبری انقلاب و....

در چهار سال گذشته متاسفانه جنجال هایی پیش آمد که برای دولت شما هزینه های بسیاری داشت، ماجرای انتخاب کردان، اظهارنظرهای بی حساب و کتاب مشایی، انتخاب رحیمی و... که دلسوزان انقلاب و بسیاری از حامیان شما نسبت به این مسائل بارها و بارها انتقاد کردند.امیدوار بودیم در دولت جدید آن اشتباهات را تکرار نکنید و از حضور افرادی همچون مشایی در دولت خودداری کنید. اما متاسفانه چنین نشد.

جناب آقای دکتر احمدی نژاد! از آنجا که معتقد به نقد درون سازمانی هستیم و همواره عملکرد شما در زیر ذره بین حامیان شما قرار داشته تا در صورت بروز اشتباه و خطا آنرا گوشزد نمایند متاسفانه انتخاب مشایی به سمت معاون اولی بسیاری از حامیان شما و دلسوزان انقلاب را دلگیر و ناراحت ساخت و مورد انتقاد آنها واقع کرد.

معتقدیم شما بدون دلیل از فردی حمایت نمی کنید و بخاطر داشتن اعتماد به آنها و مفید بودن افراد، آنها را انتخاب می کنید.این درست!!! اصلا فرض بر این که مشایی بهترین گزینه برای معاون اولی شماست! فرض می گیریم مشایی که فرد بسیار شریفی است- که حتی ساده زیستی و حتی مستاجر بودن وی بر همه آشکار است- جزو موفق ترین مدیران این کشور بوده باشد - که به شخصه عملکرد وی در حوزه گردشگری و توریستی را مثبت می دانم- .... اما ایشان را به دلیل هزینه ساز بودن برای دولت شما بدترین گزینه ممکن برای معاون اولی دانسته و حتی اعتقاد داریم ایشان صلاحیت به عهده گرفتن هیچ یک از معاونت های ریاست جمهوری را ندارند و حداکثر سمتی که برای ایشان بشود در نظر گرفت پست مشاوره است!

جایگاه معاون اولی جایگاهی نیست که به فردی داده شود که اظهارات بیجا و بی حساب و کتاب وی حتی سبب توبیخ وی از سوی رهبری انقلاب شود!

هیچ یک از حامیان شما از این انتخاب راضی نیستند.امیدواریم پیش از وارد شدن رهبری در این مساله خود اقدام به کنار گذاشتن وی نمایید تا حامیان شما با اعتماد بیشتری نسبت به حمایت از دولت مردمی شما اقدام نمایند.

 پی نوشت:

  • بخشی جدیدی در وبلاگ در نظر گرفته ام برای نقد دولت دهم که این پست اولین مطلبی است که در این بخش قرار می گیرد.
  • شنیده شده رهبری معظم انقلاب در نامه ای کتبی دستور عزل و کنارگذاشتن مشایی را صادر کرده اند.
  • ۷ نظر
  • ۰۱ مرداد ۸۸ ، ۰۸:۲۶
چرا همه نقشه‌های جغرافیا دو قسمت دارند؟
چرا همه چیز به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم می‌شود؟
چرا رنگ آسمان در شمال شهر آبی و در جنوب شهر خاکستری است؟
چرا پرندگان جنوب شهری با بالهای وصله‌دار پرواز می‌کنند؟
چرا بهار در جنوب شهر زرد است؟
چرا برف در جنوب شهر سیاه است؟
چرا مگسهای شمال شهری زباله‌های بهداشتی و بسته‌بندی شده می‌خورند؟
چرا پشه‌های شمال شهری اگر به زباله‌های جنوب شهر دست بزنند مسموم می‌شوند؟
چرا گربه‌های شمال شهری شیر پاستوریزه می‌خورند؟
چرا بچه‌های شمال شهر وقتی که فوتبال بازی می‌کنند، گلهای تازه و قشنگ و رنگارنگ به یکدیگر می‌زنند.
چرا دنیای بچه‌های جنوب شهر سیاه و سفید است؟
چرا دنیای بچه‌های شمال شهر رنگی است: سفره‌های رنگین، خوابهای رنگین، لباسهای رنگی، فیلمهای رنگی؟
مگر خون آنها رنگین‌تر است؟
چرا آنها در شمال به دنیا می‌آیند؟ در شمال گهواره می‌خوابند؟ در شمال میز می‌نشینند؟
شمال غذا را می‌خورند؟ قطب شمالی میوه را گاز می‌زنند و قطب جنوبی آن را دور می‌ریزند؟ برای مسافرت به شمال می‌روند؟
در شمال زندگی می‌کنند؟ و وصیت می‌کنند که آنها را در شمال قبرستان به خاک بسپارند؟
اگر شمال بهتر است، چرا جهت قبله به سمت جنوب است؟
چرا خدا خانه خود را در جهت جنوب ساخته است؟
من به سمت جنوب نماز می‌خوانم.
خدا در همسایگی ماست.
خدا در همه جاست! خدا باید در همه جا باشد!
من این نقشه‌ها را قبول ندارم.
چه کسی این نقشه‌ها را برای ما کشیده است؟
وقتی که باران بهاری ببارد، همه نقشه‌های کاغذی را خراب می‌کند و همه این نقشه‌ها را نقش برآب می‌کند.

  • یاد قیصر بخیر ... اینو توی کتاب بی بال پریدنش خوندم....