بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

خانه علی(ع) عزاخانه بود.حسن(ع) و حسین(ع) از دوری پیامبر(ص) بی‌تابی می‌کردند.و من آرام و قرار نداشتم.اگر علی(ع) نبود و سیمای نورانی‌اش امیدم نمی‌بخشید؛اگر حسن(ع) و حسین(ع) این‌قدر رنگ و بوی پیامبر(ص) را نداشتند؛اگر زینب(س) با آن نگاه مادرانه و آسمانی روبرویم نمی‌نشست؛نفس‌های سردی که در سینه‌ام فرو می‌رفت بازنمی‌گشت.و آه‌های سوزان که از جانم برمی‌آمد،هستی عالم را می‌سوزاند.

بیرون خانه غوغا بود.و هر که می‌رسید خبر از فتنه و آشوب می‌آورد.درون خانه را اما، هنوز بهت و ناباوری مصیبت،ساکن نگه داشته بود.

سیل طغیان گویی از حضیض سقیفه اندک اندکبه آستان اوج « بیت الله » زبانه می‌کشید.بوی خیانت و جنایت آرام آرام فضای کوچه‌ها را پرمی‌کرد.

سروصدایی از پشت در روی علی(ع) را برگرداند.فریاد شیطان بود از حلقوم غلامی بدکار و بد نام.سیاهی فتنه بود انگار در چهره فرستاده ای شوم.جسارتی بی سابقه بود،پس از رحلت پیامبر(ص)بر حرم دخترش و در پیشگاه محراب و مسجدش.
...

علی(ع) آرام و خشمگین به در خیره ماند.شیر خدا به خروش می‌آمد....فریاد شیطان خاموشی نداشت.
کینه‌ها و عقده‌های فروخورده سالیان سرباز کرده بود.بغض‌های بدر و احد و خیبر گشوده می‌شد.

علی(ع) به من نگاه کرد؛و من به کودکان مضطرب. علی(ع) با نگاهش بچه‌ها را آرامش بخشید و پاسخشان گفت:« بروید. من را بیعت سزاوار نیست. »

فریاد شیطان خاموشی نداشت.
با علی:
« بیا و بیعت کن وگرنه خانه را با هرکه در او هست به آتش می‌کشیم.»

گمان می‌کردم بی‌پروایی کنند، اما نه این‌قدر. گمان می‌کردم حریم‌ها را بشکنند، اما نه این‌گونه.منتظر بودم تا درون خود را خویش آشکار سازند، اما نه این‌قدر زود....همچنان فریاد می‌زدند.

این بار من نالیدم.« از خدا بترسید و از پیامبرش حیا کنید. از در این خانه دور شوید.»

گویی رفتند.اما لختی نگذشت که هیاهویشان دوباره فضا را آلود.این بار گویی بوی فتنه آزارنده‌تر بود؛ و سیاهی طغیان افزون‌تر.فریاد شیطان دوباره بر خانه وحی الهی سایه افکند. شیطان به خدا سوگند می‌خورد!در صدای خراشنده ابلیس سخن از هیزم بود و آتش؛ که وحشیانه به در لگد می‌زد.و گویی هنوز دز پی بهانه می‌گشت.
...
گفتم شاید به بهانه رویارویی با علی(ع) از خطاب من پرهیز می‌کند.چاره ای نبود.از دختز پیامبر(س) که باید شرم می‌کردند.چاره ای نبود. از ناموس خدا که باید شرم می‌کردند.چاره ای نبود.خود برخاستم.
و در حالی که آرام قدم برمی‌داشتم، پشت در رفتم...

....
ابلیس را گفتم: « من دختر پیامبرم. نمی‌دانی؟هنوز کفن پیامبر خشک نشده است.و هنوز این در و دیوار بوی حضور آسمانیش را دارد.از او شرم نمی‌کنید؟ »

دیگر باید بر می‌گشت.دیگر باید می‌ترسید و خاموش می‌شد.دیگر باید آرام می‌گرفت.اما بی حیا فریاد زد:
« ما با زنها کاری نداریم. »و نعره کشید.

نمی‌دانم چه شد؛نفهمیدم چه کرد؛ندانستم چه پیش آمد؛ که از درون پیکرم، « محسن » شکست و من فرو ریختم...

 

پی نوشت:

  • برگرفته شده از کتاب بیت الاحزان آقای محمدرضا زائری عزیز...سال گذشته هم این مطلب رو نوشته بودم ...چند وقت قبل قرار بود این مطلب بعلاوه چند مطلب دیگه در همین رابطه توی ماهنامه جوان منتشر بشه...که معمولا هرشماره مطلبی رو توی این نشریه می نویسم... اما ظاهرا بخاطر گفتن بی پرده حقایق ماجرا این مطلب رد شد...به همین دلیل تصمیم گرفتم دوباره بنویسم...
  • ......
  • عادت شده توی بعضی ماه ها کم  بنویسیم و توی خرداد ماه همیشه به اندازه کل سال مطلب بنویسم...فکر کنم خرداد امسال هم اینجور بشه...
  • ۵ نظر
  • ۰۸ خرداد ۸۷ ، ۱۷:۱۴
بسم الله؛
  • ۱۱روز از ۳سالگی وبلاگم می گذره و ۱۱روز میشه که وب نوشت وارد چهارمین سال خودش شده...چقدر زود گذشت...به کلی این مساله رو فراموش کرده بودم...یه دفعه یادم افتاد...
  • خیلی سرم شلوغ شده بود این دو سه هفته اخیر....چند تا پروژه طراحی سایت و چندتا پروژه برنامه نویسی و نوشتن مقاله برای ماهنامه جوان...همه با هم...
  • ....

بسم الله؛

بالاخره کارها درست شد و توی واحد فرهنگی اداره کل سازمان تبلیغات اسلامی مشغول به کار شدم

بعد از چندبار رفت و آمد به اداره کل سازمان تبلیغات اسلامی و پیگیری درخواست همکاریم، دیروز توی آخرین مرحله رفتیم حراست سازمان و بعد از پرکردن یک فرم مشخصات! گفتن بسلامتی از شنبه پاشو بیا سر کار.

نکته جالب توجه این بود که گوشه ی برگه ی درخواستم که مدیر کل محترم سازمان و معاونشون پاراف کرده بودن نوشته بودن ....همکاری جناب آقای ...نخبه ی فرهنگی کشور!!!!

 


قابل توجه دوستان گرامی: عبارت آخر را زیاد جدی نگیرید! دیدگاه اوناست

عجیب است که کسانی که در دوره ششم مجلس در نامه ای ننگین به رهبری انقلاب نوشتند که باید از مواضعت کوتاه بیایی و جام زهر بنوشی ....

کسانی که بی پروا تاختند به ولایت فقیه ...

این روزها در پوستر های تبلیغاتی خود می نویسند دفاع از اندیشه های امام .... سوال این جاست که آیا حمایت از ولایت فقیه اندیشه امام بود یا تاختن بر آن ....

شب پره های نورگریز که تاب تحمل ولایت فقیه را ندارند با چه رویی سخن از دفاع از اندیشه های امام می زنند؟؟؟؟!!!!

سوال من از پروفسور حسین آفریده نماینده مجلس ششم و هفتم و کاندیدای در ابتدا رد صلاحیت شده ی انتخابات مجلس هشتم است که به لطف قوانین جدید شورای نگهبان مبنی بر تایید صلاحیت نمایندگان فعلی مجلس فرصت حضور در انتخابات را یافت و تنها با تکیه بر لقب پروفسوری خود توانست رای بخشی از مردم مشهد را به خود اختصاص دهد....سوال من از شماست که با چه رویی حرف دفاع از اندیشه های امام را بر زبان می رانید در حالی که خود از امضاکنندگان آن نامه ی ننگین به رهبری انقلاب بودید؟! آقای آفریده لقمه ی دفاع از اندیشه های امام برای دهان شما بزرگ است و پیراهن مقدس نمایندگی مردم برای تن شما کمی گشاد! لطفا مردم را فریب ندهید!!!

پی نوشت: همینجوری

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت

از سمک تا به سماکش کشش لیلی بود

  • ۴ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۲:۴۷
  • بسم الله؛
  • خبر خیلی عادی و سریع رسید...درست چند ساعت بعد از انفجار حسینیه سیدالشهدا شیراز که محل جلسات هفتگی کانون رهپویان وصال شیراز بود.
  • و عجیب آنکه تلویزیون و بخش های خبری مختلف چیزی در این باره اعلام نکردند جز ۲۰:۳۰ که بصورت ویدئو کنفرانس با فرماندار شیراز گفتگو کرد و خبر ساعت ۲۱ که تنها به اعلام تعداد کشته ها و زخمی ها اکتفا کرد.
  • ۱۲نفر کشته و ۲۰۲ نفر زخمی حاصل بمب گذاری در کانون رهپویان وصال شیراز....
  • سوال من اینست که آیا واقعا یک پوکه خالی خمپاره که از آن به عنوان گلدان استفاده می شده است قدرت انفجاری دارد که فرماندار و استاندار شیراز از تروریستی بودن این جریان طفره می روند و آن را غیر عمدی دانسته و احتمال انفجار مهمات جنگی ای که هیچ وقت وجود نداشته اند را عامل این جریان دانسته اند؟!
  • به گفته مسئولین کانون هیچ گونه مواد انفجاری در کانون وجود نداشته است ضمن آنکه با رد سخنان مطرح شده مبنی بر اینکه این انفجار ناشی از مواد منفجره موجود در یادمان شهدای این حسینیه بوده، اعلام شد : یادمان شهدا یک محفظه شیشه ای بود که سال 82 احداث شد تا خانواده های شهدا اشیای به جا مانده از شهیدان خود مانند پوتین، کتابچه، سربند، پلاک و امثال اینها را در اینجا نگهداری کنند. به غیر از این اشیا، تعدادی از ابزار به یادگار مانده از جنگ مانند پوکه فشنگ را نیز در این محفظه به عنوان یادگاری به نمایش گذاشته بودند که تمام این ابزار توسط شخص آقای انجوی نژاد (مسئول کانون رهپویان وصال) که خود در زمان جنگ تخریبچی بوده است، بازبینی و چک شده بود.
  • کسانی که در جریان فعالیت های کانون رهپویان وصال شیراز بوده اند حتما این نکته را می دانند که مدت هاست در واحد فرق انحرافی این کانون جلسات نقد و شناخت فرق انحرافی بهاییت و وهابیت برگزار می شود که جلسه آن شب نیز یکی دیگر از همین سلسه جلسات بوده است. اما نکته جالب توجه این جاست که به گفته مسئولین این کانون بارها و بارها از سوی اعضای این فرق تهدیدات گوناگونی علیه کانون بعلت افشاگری کانون علیه آنها و انعکاس و انتشار دروغگویی و عوامفریبی هایشان، صورت گرفته است . از آنجمله که :یکی از دختران بهایی شیراز که با گرایش به این کانون مسلمان شده بود، توسط خانواده اش بسیار مورد اذیت و آزار قرار گرفت. اما این خانم ضمن پافشاری به اعتقاد خود به خواسته خانواده اش تن نداد و به هشدارهای آنها که رسماً او را به مرگ تهدید کرده بودند اهمیتی نداد و درنهایت به شهادت رسید که وزارت خارجه هم در این باره بیانیه صادر کرد. همچنین لازم به ذکر است بهاییان از حدود 6 سال پیش به صورت مداوم کانون را تهدید به بمبگذاری می کردند.
  • نمی دانم...عملیاتی تروریستی در شیراز اتفاق می افتد و با این همه کشته و زخمی و  شواهد کافی برای اینکه تنها عامل این جریان بمب گذاری در محل انفجار بوده است اما طبق معمول با سانسور شدید خبری اعلام می شود که حادثه غیرعمدی بوده است و قص علی هذا!!!!
  • برای آنکه بیشتر بدانید:
  • جزئیات جدید از انفجار در حسینیه سیدالشهدای شیراز - گفتگو با مسئولین کانون-رجانیوز
  • اخبار، تصاویر ، فیلم حادثه و ...  - ویژه نامه سایت کانون رهپویان وصال
  • خدا به خیر بگذراند...
  • ۹ نظر
  • ۲۷ فروردين ۸۷ ، ۱۱:۲۷

پیدایش انقلاب ها حکایت از آن دارند که عالمی که در مصدر قدرت است، دوران اش به پایان رسیده و عالم جدید در مطلع ظهور قرار گرفته است. اما عالم قدیم که نمی خواهد پایان خویش را پذیرا شود در مقابل، ورود عالم جدید به شدت مقابله می کند و عالم جدید هم که می داند فردا از آن اوست بی وقفه بر مبانی عالم قدیم می تازد. آثار این جدال در ساحت های تفکر (فلسفه- علم)،‌هنر و سیاست مشهود است. انقلاب اسلامی نویدگر عالم جدید در حیات انسان ها و صبح صادق عالم بقیه اللهی در عالم هستی بود. در هنگام ظهور خویش در چنین مبارزه ای وارد شد و عالم مدرن هم که در آخرین مراتب نزول خود قرار داشت و نمی خواست پایان خویش را قبول کند به مقابله ای همه جانبه با انقلاب پرداخت.

سیدمرتضا که به مدد سلوک روح اللهی ،‌معنای باطنی و حقیقی انقلاب اسلامی را به جان یافته بود و به ذوق حضور به عالم بقیه اللهی وارد شده بود،‌یافته بود که فردای عالم «فردایی دیگر» است که با فرداهای ترسیمی صاحبان امروز عالم بسیار متفاوت است و از آن جا که نسبت هستی بر این مبنا است که هیچ عالمی بدون خواست و مجاهدت تحقق نمی یابد،‌عالم فرردای بقیه اللهی نیز مجاهدان خویش را می خواهد. لذاست که اگر به عمر مبارک آن شهید پس از تولد معنوی او(1) نگاهی بیاندازیم هم واره او را در مجاهدتی عظیم جهت بازگشایی ساحت های مختلف عالم جدید می یابیم و از این جا است که تمام تلاش های او  در عالم تفکر،‌ هنر و سیاست تفسیر حقیقی خود را پیدا می کنند.

سیدمرتضا در عالم تفکر با نقد مبانی تفکر و تمدن غرب همه گان را به گذشت از عالم غربی و ورود به عالم بقیه اللهی فراخوانده است . در عالم هنر با نقد و تحلیل هنر مدرن در گونه های مختلف هنری و بازتعریف حقیقی و اصیل دینی،‌راه را برای گذار از هنر غربی فراهم کرده است. در عالم سیاست نیز با دفاع جانانه از مبانی انقلاب اسلامی و نقد هژمونی لیبرال دموکراسی ، افق های سیاست در عالم دینی را در مقابل دیدگان اهل نظر گشوده است و گواه همه ی این ها مقالات و کتاب های انتشار یافته ی آن عزیز است(2).سیدمرتضا

او در این مجاهدت ها هم واره متذکر شأن تاریخی زمانه که هم آن شأن مجاهدت و قیام و گذر از عالم مدرن و بازگشایی ساحت قدس بقیه اللهی است بوده و گفتار متن فیلم های مستند او حکایت گر شهود او از این شأن تاریخی است. شهادت او نیز به منزله ی مهر تایید بر سلوک و مجاهدت او از جانب حضرت حق بود و بار دیگر اثبات این معنی که سرنوشت مقلدان خمینی جز در شهادت نیست.

اما متاسفانه بعد از شهادت او بسیاری بدون توجه به شأن باطنی و حقیقی سید مرتضا و با غفلت از مقام جمع او، به سراغ تک ساحت های فعالیت های او رفته و در صدد تداوم راه اش بر آمدند. اما در هم آن عوالم مستغرق شده و به ابتذال و روزمره گی کشیده شدند. و این نکته ای بود که خود سیدمرتضا قبل از شهادت متذکر آن شده بود که :« آن چه در عالم هنر ،‌تفکر و سیاست بیان می کنم از عالم مدرن نگرفته ام و از جایی دیگر است و هر که بدون توجه به آن عالم دیگر و مقام جمع وارد این ساحات شود مستغرق خواهد شد(3)». و حال ماییم و راه سیدمرتضا و تجربیات سال های بعد از سیدمرتضا.

 

پی نوشت ها:

1.    اشاره به حادثه ی سوزاندن دست نوشته ها و تراوشات ذهنی شهید آوینی در بام خانه که از آن به تولد معنوی او تعبیر می شود(پس از پیروزی انقلاب)

2.    البته آرا و نوشته های شهید آوینی هم چون تمام تحقیقات و آرای دیگر قابل نقد و بررسی علمی است . اما شأن جهادی او چیزی است که از همه گان ممتازش می کند.

3.       شهید آوینی در سخن رانی ای که در اواخر حیات زمینی اش ایراد کرد قریب به این مضامین را بیان کرده است.

 

بسم الله

نوشتن درباره ی شهید آسان نیست و اگر بخواهی درباره فردی همچون آقا سید مرتضا آوینی هم بنویسی که ماجرا فرق می کند. سخن گفتن از او کجا و ما کجا...به قول آن شعر امام خمینی که در جواب عروسشان که از ایشان مطالب عرفانی خواسته بودند گفته بودند:

فاطی که ز من نامه ی عرفانی خواست / از مورچه ای تخت سلیمانی خواست

ما کجا و مرتضای آوینی کجا...مایی که در مناسبات دنیایی خودمان گرفتاریم و در تارهای عنکبوت خواهش های نفسانی گیر کرده ایم...

نوشتن درباره ی شهید جرات می خواهد و نوشتن درباره ی مرتضا آوینی هم جرات بیشتری ...

شاید بخاطر این که سعی کرده ایم حداقل ادای آن را در آوریم که قصد ادامه دادن راه و روش و مسلک او را داریم کمترین کاری که می توانیم کنیم این است که در ایام سالگرد عروج عارفانه ی او تلاش کنیم تا بخش های کوچکی از جنبه های گوناگون وی را منعکس کنیم...معروف است که می گویند آب دریا اگر نتوان کشید ، هم به قدر تشنگی باید چشید...

برای ما، مرتضا آوینی بیشتر از آن عکس 12*20 ای است که قاب کرده بر روی میز مطالعه ی مان به ما چشمک می زند...نمی دانم...

از همه ی دوستان وبلاگ نویسی که گذرشان به اینجا می افتد دعوت می کنم در سالگرد آقا مرتضا وبلاگشان را با عطر حضور ایشان معطر کنند...مهم نیست ایشان را چقدر می شناسید...مهم این است که اگر مطلبی را برای اولین بار در سایتی از ایشان خواندید و برایتان جالب آمد آنرا هم برای بقیه نقل قول کنید تا سهمی داشته باشید از شناساندن ایشان...

اصلا بگذارید این جور بگویم که برای ما آوینی تمام نشده است، می شود تحلیلش کرد، می شود نسبت به او موضع داشت، موافق یا مخالف، می شود و باید اندیشه و آثارش را نقد کرد، می شود با او زندگی کرد. و آوینی در فرزندان معنوی اش ادامه خواهد یافت. فرزندانی که حیات باطنی خود را مدیون امام (ره) هستند . شاید این ها بتوانند راه ناتمام مرتضا را ادامه دهند. منتظر مطالبتان هستیم...

 

عکس تزئینیه...همینجوری گذاشتم بدون دلیل...از وبلاگ حیات طیبه

داشتم حافظ می خوندم...

این شعر اومد...

ساقی به نور باده بر افروز جام ما/ مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم/ ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما

...

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است/زان رو سپرده اند به مستی زمام ما

...

...

بیت سوم رو زیاد شنیدم ولی بیت بالاییش برام آشنا اومد...یادم اومد یکی از دوستان روی کاغذ ابرو باد با قلم نی نوشته بود این بیت رو... توی سازمان زیر شیشه گذاشته بودم اونو...

 

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم...ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

 

 

                       

 پیش نوشت:

زمانی که وحدت عماد تماس گرفت و از نوشتن بهاریه برای نشریه گفت و گفت که این بخش را برای نویسندگان گریز پای! در نظر گرفته اند ذهنم کشیده شد به سمت تحویل سال قبل(86) و نیم ساعت قبل از آن. زمانی که با یکی از بچه های کلاس مشغول رد و بدل کردن چند اس ام اس بودم و صحبت درباره سالی که در پیش است و البته انتخاب نام پروژه مشترکمان.

ذهنم کشیده شد به فال حافظی که در آن لحظه گرفتم و خواجه شیراز در جوابم گفت بود:

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند وبه پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف و ملکوت/ با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعه کار به نام من دیوانه زدند

و من در فکر این که یعنی چه؟

به این فکر کردم که چرا هر ساله سر سفره هفت سین از خداوند می خواهیم که سال جدید این باشیم و آن و البته این خواسته مان شاید چند روز بیشتر دوام نداشته باشد و باز همان می شویم که بودیم. ...

به زندگی جدیدی فکر کردم که از چند ماه قبل آغاز کرده بودم ونقطه اوج آن را در سال جدید آرزو داشتم و این شعر بی دلیل نیامده بود! در مسیری حرکت کرده بودم که نقطه توقف و بازگشتی نداشت و بی راهه هم نبود....

از خداوند خواسته بودم که دگرگون کند مرا و زندگی ام را و آنچه را عطا کند که مصداق یا مقلب القلوب و الابصار باشد و حول حالنا الی احسن الحال. تحولی عظیم و عزیز و نیکو...سرنوشتی خیر... و حرکت در مسیری که نزدیک کند این انسان خاکی را به خلیفه الله علی الارض شدن که همین است دلیل آفرینش ما...

اما احساس اینکه چیزی کم است که جایش را هیچ چیز پر نمی کند ...بگذریم.... از آنجا که تمام ذرات عالم نشانه های اویند و هر کس راهنما ، دوستی و استادی عزیز راه را نشانمان داد و گفت:

نوشت :

اگر در زندگی ات چیزی کم است که جایش را هیچ چیز پر نمی کند!

اگر تعریف زندگی با قواعد متابولیسم، بیولوژی، منازعه برای بقا و ار این دست معیارها، تو را از حیوان و جماد تمیز نمی دهد!

اگر باور داری خلیفه خدا بر روی زمینی ولی در اسارت نامرئی به نابسامانی گرفتار آمده ای!

اگر زندگی ات با همه داشته هایت آنقدر دلچسب و رضایت بخش نیست که برای فردایش مشتاق باشی!

بیا ...

و بدان...

که حیات طیبه را کم داریم...

شمیمی از زندگی پاک...

طراوتی از زیستنی نیکو...

رایحه ای از حضوری معنادار و مدام...

بیا ... و بدان... که حیات طیبه را کم داریم... شمیمی از زندگی پاک... طراوتی از زیستنی نیکو... رایحه ای از حضوری معنادار و مدام... حیات طیبه، شیوه ای برای زیستن است که به تو هدیه می شود. نه آن که کسبش کنی یا به دستش بیاوری!!! تملکی نیست و سند نمی خورد!!! به حد و حصر نمی آید...

رهاورد یک سیر است... "سیر الی الله ..."

مسیری وسیع که همه هستی مسافر آنند...

یکی با شتاب بیشتر و یکی با شتاب کمتر...

سرباز و گوش به فرمان... آگاهانه و ناآگاهانه...

"و لله جنود السماوات و الارض..."

تنها آنانکه غفلت می ورزند و بازی می خورند، از حیات طیبه و مواهب آن بی بهره می مانند...

حیات طیبه هدیه خداوند است به قلب هایی که به هنگام یاد خدا به لرزه می افتند...

"وجلت قلوبهم..."

هدیه به حافظان پیمان عشق و میثاق الست...

پاس داران "قالو بلی..."

حیات طیبه میوه باغستان سبحان الله و والحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر است... حیاتی که نفس تا نفسش،‌قدم تا قدمش،‌هر آنش با رب الناس و ملک الناس و اله الناس پیوند خورده است...

 

پی نوشت:

تحویل سال نزدیک است...

از خداوند بخواهیم که قلب هایمان را دگرگون کند و احوال مان را نیز... و ما را در حرکت بسوی دریافت حیات طیبه یاری کند و عیدی مان را داشتن حیات طیبه... که از هر چیزی در این دنیا مهم تر است و ... و از هر آرزوی سر سفره هفت سین نیز مهم تر...که راهیست برای رسیدن به مقصود و معشوق...

جوانمردی گفت: بار خدایا! ای دگرگون کننده قلب ها ! قلب مرا بر دین خود استوار فرما.

جماعت گفتند : ای جوانمرد ! آیا قلب ها دگرگون می شوند؟

گفت: بلی ! خداوند بشری را خلق نکرد ، جز آنکه قلب او بین دو انگشت از انگشتان خداست، اگر بخواهد آنرا بلند می کند و اگر بخواهد می نشاند...

یا مقلب القلوب و الابصار...

یا مدبر الیل و النهار...

یا محول الحول و الاحوال...

حول حالنا الی احسن الحا...

 

سر گشته در این بادیه تا چند بپوییم/ای کعبه ی مقصود تو را از که بجوییم

 

  • ۳ نظر
  • ۰۱ فروردين ۸۷ ، ۰۵:۳۰