بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

بی خوابی های یک ذهن سرگشته

کانال تلگرام @khablog

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد . آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد وبیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است . بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه می توان کرد... خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید ، زندگی را نوشید و زندگی را بویید. و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند...

او در آن یک روز ، آسمان خراشی بنا نکرد. زمینی را مالک نشد. مقامی را به دست نیاورد اما ...

او در همان روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.او در همان یک روز آشتی کردو خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند ، امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!

 

پی نوشت:

چند شب پیش تئاتر سرود سرنوشت رو دیدم. خیلی جالب بود. همین جریان باعث شد یکی از نوشته های قدیمیم رو بذارم توی وبلاگ...(در مورد این تئاتر زیبا هم حتما می نویسم.)

حیاط سقاخانه اسماعیل طلا. ساعت از 12شب گذشته است و نگاهم به مردم است و گاهی هم به گنبدی که می درخشد. لب ها تکان می خورند و هر کسی چیزی می گوید . یکی گریه می کند، یکی آرام نشسته . یکی ذکر می گوید و هر کس به کاری مشغول است.

من فقط به مردم نگاه می کنم و ضریح و گنبد طلا.

کبوتری از روی گنبد بلند می شود و به دنبال آن دیگر پرنده ها هم بال می کشند و چرخی می زنند و دوباره روی گنبد طلا می نشینند. کلی تلاش کردم تا توانستم آنجا باشم، اما حالا هیچ چیز برای گفتن ندارم . بغض کرده ام.قبل از رفتن کلی حرف داشتم، اما حالا هر چه فکر می کنم هیچ چیز برای گفتن ندارم. کبوترها و گنبد در چشمانم می لرزند و صورتم خیس می شود. نگاهم به مردم است و آنهایی که پشت پنجره فولاد هر کدام برای خواسته ای آمده اند.

دستی به شانه ام می خورد. سرم را بر می گردانم. جوانی را می بینم.

-موبایل دارید؟

گوشی را به او می دهم و شماره اش را می گیرد.

هنوز به دنبال حداقل یک جمله می گردم که به او بگویم.

جوان شماره اش را گرفته و کنارم ایستاده است.

الو، سلام. حال شما چطوره؟ بیداره؟گوشی را بده به آبجی . الو، سلام. حالت چطوره؟ من الان جلوی حرم هستم . نگاهم به گنبد است، چه بگویم؟

«آقا سلام، دیگه نمی تونم تحمل کنم. تمام بدنم داره می سوزه. خیلی دوست داشتم خودم می اومدم پیشتون. حتی می دونید، دکترها جواب کرده اند، اما اگه شما بخواید، حالم خوب می شه‌». حالا دیگر صورت جوان خیس شده است و حرفهایی که خواهرش می زند را با نگاه به گنبد طلا تکرار می کند. «آقا اگه شما بخواید کاری نداره که...» گوشی را می دهد و خداحافظی می کند. شماره اش را در گوشی نگه می دارم . هفته پیش زنگ زدم به آنها...

جماعت نزد جوانمرد آمدند و راز زنده بودن انسان را پرسیدند.

جوانمرد گفت: زنده بودن انسان به قلب نیست بلکه جریان داشتن خدا در درون آدمیست.

اگر خدا را از زندگیش پاک کند مرده است و چه بسیار کسانیکه سالها زیسته اند اما در  واقع مرده ای بودند متحرک.

و بودند کسانیکه سالهاست مرده اند ولی گویی زنده اند و روح زندگی در جسم مرده شان در جریان است. زیرا اینان بودند که خدا را از زندگی خود پاک نکردند نه در شادی ها و نه در غم ها. این است راز زنده بودن انسان.

 

--- پی نوشت:

خاطرات سفر کویت قسمت دوم

خاطرات سفر کویت قسمت سوم

 

او دوباره می آید

مسیح اعجاز زنده تاریخ است و گواه موجود حقیقت. مسیح (ع) زندگی بخش مردگان جاوید بود و نیستی بخش زندگان مرده پرست و مردار خوار. چشمه های زندگی، از سر انگشتان نبوتش ،پلکهای پژمرده و روح های افسرده را جانی دوباره می بخشید و دل های به خواب خو گرفته را عادت به روشنایی و بیداری می داد.

اما این کفن فروشان بودند که دل به مردگی خویشتن داده بودند و چشم انتظار تولد مرگ های مالامال بودند؛ در زمانی که  مسیح (ع) ، برهنه ترین بینش و برهان بیداری بود و عریان ترین نگاه بهاری. مسیح دست به هر واژه ای که می گذاشت کلمات جان تازه می گرفتند و امیدی دوباره و جز معنای عشق و زندگی هیچ واژه ای در تفکر مسیح متولد نشد.

اما در آن سوی نفس مسیحایی مسیح ، کوردلان بودند که به ترس خفته در خویش ایمان داشتند و به عصیان خویش اعتقاد و عقیده ؛ اعجاز مسیح را می دیدند و منکر می شدند و این ، دردی بود که خاطر مسیح را می آزرد.

مسیح انسان های دربند را به خدا فرا می خواند و آنان به درون خرقه های خویش می خزیدند. پس گروهی از بنی اسراییل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند و مسیح می دانست که این جاده های تاریک و این رداهای سالوس ، جز به تاریکی ختم نمی شوند و جزمرگ قابلیت پذیرش هیچ تبسمی را ندارند.

مسیح تنفسی بود که جبرائیل به عشق دمیده بود. گرداگرد نگاه مسیح را گرداب و گرد وغبار خیانت و نفاق فراگرفته بود و مسیح تنها به حواریون خویش دل خوش کرده بود.

چشم های تو همه چیز را می دید، غیر از تاریکی . تاریک دلان ، همه چیز را می دیدند ، جز برهان بیدار چشم های تو را.

وسوسه به صلیب کشیدن مسیح چون موریانه ای بود که در زیر پوست خیانت و افترا راه می رفت و چون هوسی شعله ور در باد می خلید.

آتش مهیا بود و صلیب بر دوش کسی؛ زیر شعله طلایی آفتاب، انعکاس تازه ای از حقیقت را به نمایش گذاشته بود . قلب اورشلیم ، تند می زد و سیمای کوه صهیون بر افروخته بود و تباه کاران صلیبهای خود را برای بردار کشیدن آفتاب مهر، بر دوش می کشیدند. اما مسیح آرام بود و روشن ،  بیدار بود و مطمئن و می دانست که خواست الهی بالاترین مرتبه از اراده هستی است.

عیسی می دانست که ناگهان غرق در زمزمه " ای مسیح ! من تو را می گیرم و بلند می کنم به سوی خود و پاک می گردانم ، از لوث کافران" خواهد شد.

و جبراییل تو رابر گوشه ای کشاند و از گوشه چشم تو ، از گوشه روزنه امید ، تو را به آسمان برد و او را که سودای بر دار کشیدن تو را داشت ، در هیات تو در آورد ، تا گرفتار کینه ورزی خویش شود و در گودالی که خویش کنده بود بر صلیب کشیده شود.

و این مسیح بود که از آسمان ها ، تقدیر الهی را نظاره می کردو  تسبیح پروردگار خویش را می گفت.

رفت تا به کوری چشم دل دجال صفیان دیگر بار بازگردد در رکاب مهدی موعود(عج).

این روزها دنبال موضوعی می گشتم که بتونم در موردش چیزی بنویسم. خب طبق معمول موضوعات زیادی هم وجود داشت که می شد روی اون ها کار کرد ولی امشب تصمیم گرفتم در مورد موضوعاتی بنویسم که قبلا اشاره ای اجمالی بهشون کرده بودم و قصد داشتم در موردشون بنویسم ولی بنا به دلایلی موفق به این کار نشده بودم. در هر حال قصد دارم در طی چند روز آینده در مورد این مسائل بنویسم.

یکی از این مسائل خاطرات سفر کویت بود. طی چند یادداشت قسمتی از این سفرنامه را می نویسم.

خاطرات سفر کویت

این سفر که اردیبهشت ماه سال ۸۳ انجام شد در حقیقت اردویی بود که از طرف سازمان دانش آموزی ایران برگزار شده بود که هدف از برگزاری این اردو بازدید از مراکز علمی و آموزشی و فرهنگی کشور کویت و همچنین تشکیل کانون دوستی دانش آموزان ایران و کویت بود.

در این سفر به جز من ۱۱ نفر دیگر هم حضور داشتند .جمعا ۴پسر بودیم و ۸ دختر و دو تا سرپرست . البته دو تا دیگه از بچه ها هم بودن که چون مشمول سربازی شده بودن نتونستن بیان.

خب زیاد سراغ حاشیه نمی رم و می رم سر اصل مطلب.

اول اینکه این سفر نامه را تقدیم می کنم به تمام دوستان عزیز و گرامی ام:

سهند عارفی اسکویی ، میلاد ملکی ، رضا طاهری، محبوبه باباپور زریاب ، نگار لطفی زاده ، نیکو جاویدپور ، رعنا تابش ، الهام امیروند، معصومه ثامنی راد ، فرزانه زارعی و مرجان فیروزی

که افتخار این را داشتم که در این اردو با این عزیزان همراه باشم. و سرپرستان گرامی جناب آقای بهروز سپیدنامه و سرکار خانم سکینه سالمی و دوست عزیزم صمد نوروزیان و دوست عزیز که به علت مشکلاتی از این سفر باز ماند.

 قسمت اول سفرنامه کویت:

روز اول

و سرانجام انتظار ها به سر رسید و پس از گذشت یکسال و دوماه به تمام دانش آموزان منتخب اعزامی به کویت اعلام شد که در روز چهارشنبه ۹ اردیبهشت در اردوگاه شهید باهنر تهران حضور پیدا کنند تا راس ساعت ۳ صبح به سمت فرودگاه حرکت کنیم که راس ساعت ۵:۴۵ به کویت پرواز خواهیم کرد. در روز چهارشنبه برخی از اعضای اردو در اردوگاه گرد هم آمدند و پس از صرف شام جلسه ای با حضور خانم رحیمی و آقای سپیدنامه و اعضا برگزار شد. در این جلسه بچه های گروه نظرات و پیشنهادات خود را ارائه دادند و خانم رحیمی و آقای سپیدنامه نیز به سوالات آنان پاسخ گفتند.

سپس در ساعت ۳:۱۵ بامداد به سوی فرودگاه مهرآباد حرکت کردیم و پس از ملحق شده ۳ نفر دیگر از بچه ها به گروه در فرودگاه و پس از طی مراحل مختلف کنترل گذرنامه ها و تحویل بارها سرانجام هواپیمای ملی کویت در ساعت ۶:۱۰ صبح آسمان تهران را به مقصد کویت ترک کرد و پس از عبور از آبهای نیلگون خلیج فارس در ساعت ۷:۲۵ کویر خشک و خالی از سکنه ای در زیر پایمان پدیدارشد که نوید ورود به کویت بود و پس از لحظاتی با فرودی آرام و لذت بخش وارد فرودگاه کویت شدیم و در لحظه ورود با استقبال فوق العاده و صمیمانه مسئولان آموزش و پرورش کویت و مسئولان و دانش آموزان ایرانی مقیم کویت بویژه جناب آقای صادقی رایزن فرهنگی سفارت و آقای شعشعی معاونت سفارت جمهوری اسلامی ایران در کویت مواجه شدیم که پس از این استقبال گرم و صمیمانه بچه ها احساس دوری از سرزمین را با صفای گرم مردمان کویت به تدریج از یاد بردند ولی آنگونه که خود اظهار می کردند  هیچ گونه دلتنگی وجود آنان را نه در آغاز سفر و نه در خاک کویت فرا نگرفته بود!!!!!!!! و این نشان می داد که آنان کویت را همچون کشور خود می دانستند . با توجه به اختلاف زمانی حدود یک ساعت و نیم کویت با ایران حوالی ساعت ۸:۳۰ وارد هتل السفیر واقع در منطقع رقعی کویت شدیم و با رایزن فرهنگی سفارت و تعدادی از مسئولین آموزش و پرورش ملاقات کردیم که در خصوص برنامه های آتی حضور دانش آموزان در کویت برنامه ریزی لازم صورت گرفت. سپس برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفته و پس از آن زمینه های بیشتر آشنایی دانش آموزان ایرانی با مسئولان کویت فراهم شد. در همان ابتدا بچه ها  خود را به ۳ گروه ۴ نفره تقسیم کردند و پس از تعیین اتاق ها دانش آموزان در گروه های ۲ نفری برای استراحت روانه اتاق های خود شدند. بعد از کمی استراحت از کافی نت واقع در هتل استفاده کردیم. بعد از ظهر آن روز برای بازدید از برجهای کویت آماده شدیم که در لابی هتل خانم تهانی رئیس سازمان پیشاهنگی کویت(یا همان سازمان دانش آموزی خودمان) را ملاقات کردیم . بچه ها نیز به شوخی در بین خود او را خانم شاه حسینی خطاب می کردند. وی نیز به همراه ما به بازدید از برجهای کویت پرداخت.

این برجها شامل ۳ برج به اندازه های متفاوت می باشند. ۲ برج به صورت کروی است که یکی از آنها مخزن تامین آب شیرین منطقه خود و دیگری به صورت محلی برای تفریحات بود که رستوران گردانی نیز در قسمت کروی آن تعبیه شده بود. برج سوم هم به منظور تامین نور دو برج در بین آنها ساخته شده بود. در طی مسیر نیز دانش آموزان از اطلاعاتی که آقای ماجد مصطفی العلی میگفت استفاده کردند و بعد از حور در هتل و صرف شام برای استراحت روانه اتاق های خود شدند. از نکات جالب و به یاد ماندنی در این اردو غذای آن بود که باعث شد بچه ها حسابی دلشان برای غذاهای مامان پز تنگ شود و در هر حالی بود غذای آنجا را خوردیم.

پایان روز اول

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار                     چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

                                                       

ساقی به نور بـــــــــــــاده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیـــــاله عکـــــس رخ یـــــار دیده‌ایم ای بی‌ خبـــــر ز لذت شـــــــرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریـــده عالــــــــم دوام ما
چنــــدان بود کـــــرشمه و ناز ســـهی قدان کــــاید به جلـــــوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگـــــــــــر به گلشن احباب بـــگذری زنهــــــــــار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بــــــــــــری خـــــــــــود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپـــــــرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواســـت نـــــان حلال شیـــــــــــــخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانـــــــه اشکی همی‌فشــــان بـــــــاشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریــــــــــای اخضـــــر فلک و کشتی هلال

هستنــــــــــد غرق نعمت حاجی قوام ما

 

----اینو نوشتم دلم باز بشه.... مطلبی رو دارم آماده می کنم....

این روزها ، توزیع یک فیلم غیراخلاقی از فردی که شباهت بسیار زیادی به یکی از هنرپیشگان تلویزیون و یا چنان که بعضی آنرا به این بازیگر منتسب می کنند به یکی از پر تب و تاب ترین خبرها مخصوصا در حوزه خبررسانی الکترونیک و فضای مجازی تبدیل شده و مساله چنان بالا گرفته است که دادستان عمومی و انقلاب تهران از پلیس بین الملل خواسته است عامل ماجرا را دستگیر و تحویل تهران نمایند. صرف نظر از صحت و سقم خبر حضور آن بازیگر، در آن فیلم ،‌که موضوعی شخصی و تا حدودی پنهان است گناهی فردی است ، پدیده پخش اینگونه فیلم ها که با چاشنی شیطنت و مقدار زیادی ناجوانمردی‌، با هدف آلوده سازی محیط جامعه و تجارت با آبروی دیگران همراه است گناهی هزار بار بزرگتر و جرمی سنگین تر می باشد و این درصورتی است که منکر کارهای سازمان یافته و هدایت شده باشیم که بیگانگان با قصد فرهنگ سوزی در این ملک انجام می دهند و الا اگر به یاد داشته باشیم سالها قبل ، روزنامه هاآرتص اسرائیل ،‌در تحلیلی پیرامون نظام جمهوری اسلامی و بررسی نقاط قوت و ضعف آن در نتیجه گیری نوشته بود ،‌هرگاه زنان چادر از سر بردارند، آخوندها هم باید بروند و نظام جمهوری اسلامی رفتنی می شود...

آنها، نقطه قوت ما که نجابت زنان و استحکام بنیان خانواده و در اوج بودن عفت و پاکدامنی قاطبه زنان و مردان این ملک است را هدف قرار داده اند تا از این راه، خواب استیلا بر ما را تعبیر کنند، آن وقت به توزیع گسترده فیلم های غیر اخلاقی از چهره های مشهور به گونه ای دیگر نگاه خواهیم کرد به نحوی که از دستگاه های امنیتی هم بخواهیم در کنار نیروی پلیس و دستگاه قضا وارد کارزار شوند و به دفاع از حرمت جامعه ، حرمت سوزان را به سزای اعمالشان برسانند اما در این مقال فقط یک روی سکه را می بینیم و آن ، افشای گناه دیگران و تشییع فاحشه از این طریق و ریختن زشتی و قبح گناه است ، که ارتکاب آن را در جامعه آسان می کند و بدین وسیله ، سنگ زیرین بنای جامعه که همانا نهاد خانواده باشد ، هدف قرار می گیرد و اگر زلزله ای در ارکان این نهاد بیفتد جامعه ،رنگ رستگاری نخواهد دید و سامان مندی در حد یک آرزو خواهد ماند. از منظری دیگر، آن که تن به گناه ، خوار می کند ، یک گناه مرتکب شده است و آن که با پخش فیلم از صحنه های آن به تجارتی کثیف دست می زند ،‌به تعداد افرادی که با دیدن فیلم ها مرتکب گناه می شوند گناهکار است ، چه او سنت سیئه ای بنا نهاده است که تا هست استمرار گناه در پرونده او هم باقی است. از سوی دیگر، اگر دین هم نداشته باشیم لااقل از منظر جوانمردی ، کسی چنین مروت سوز، آتش به آبروی یک فرد ولوگناهکار و سلامت اخلاقی جامعه نمی زند که دودش سالها، خانه حیثیت انسان ها را سیاه کند. راستی کسانی که در این تجارت کثیف دست دارند و از این راه، امرار معاش می کنند هیچ فکر کرده اند چه کثافتی به خانه می برند و به خورد زن و فرزند خود می دهند؟ آنها آیا انتظار دارند بر اثر این لقمه های حرام ، حرام لقمگی در جان زن و فرزندشان ریشه ندواند و بذرهای گناه به شجره خبیثه منجر نشود! راستی چه فکر می کنند آنها؟ هیچ آیا اندیشیده اند که شاید ، فردا روزی ، دیگری ، با آنها چنان کند که آنها با دیگران می کنند؟ نمی ترسند که فیلم های خانوادگی خودشان به دست دیگران افتد و آوازه رسوایی شان بر سر هر کوی و بازاری فریاد شود؟

نمی ترسند از قیامت؟ گیریم قیامت را باور ندارند اما به تجربه همه دریافته اند که همین دنیا هم دار مکافات است و هیچ کس با این دست نداده است که با آن دست بستاند ، دقیقا به هر دستی که دادی ، از همان دست هم می گیری و این دام سر راه خود آنها هم پهن است و صید صیاد کسی را ناراحت نمی کند! در این باره ، حرف زیاد است و ما هم کم نخواهیم گذاشت و به سهم خود بانگ برخواهیم داشت و خواهیم گفت کسانی که با بمب های غیر اخلاقی در پی ویران کردن کرامت انسانی ما هستند ، خواهیم گفت بعضی ها حیا را خورده اند و شرافت را لگدمال کرده اند و پای به گناه به کوچه می گذارند و... خیلی چیزها خواهیم گفت...

پی نوشت:

1-در ابتدا قصد نداشتم به این مساله اشاره ای داشته باشم اما لازم دیدم از دیدگاهی دیگر این مساله را بررسی کنم . همینجا از کلیه دوستان خواهش می کنم به جهت احترام به این بازیگر خوب تلویزیون که به یقین مساله اخیر تنها تلاشی است برای بدنام کردن ایشان ،‌ از دیدن این فیلم خودداری کنند. هیچ وقت بازی خوب ایشان را در فیلم تاثیر گذار کمک کن فراموش نخواهیم کرد.

2-این وبلاگ را ببینید بد نیست...

3-و مطلبی از یکی از دوستان عزیز...

4-هیچ عکسی را برای این مقاله نتونستم پیدا کنم...

 

 

...

ارمیا هم رفت...

این ملت هم دنبال بهانه می گردد که بعضی سیاست ها را زیر پا بگذارد . اصلا گیریم به شما گفتند ۲ تا کافی نیست! حالا چرا ایستاده اید رو به روی پنجره  و راه به راه چایی برای خودتان می ریزید و به دور دست خیره می شوید؟ مثلا دارید به چی فکر می کنید؟ مثلا اگر به خودتان باشد فکر می کنید چند تا کافی است؟ ۴تا ؟ ۶تا؟ ۸ تا؟ چندتا. از آن جایی که همیشه تعدادی افراد فرصت طلب وجود دارند که دنبال بهانه می گردند  برای عبور از خط قرمز ها همین اول کاری اعلام کنم: استراتژی و برنامه تنظیم خانواده و بهداشت باروری در کشور که مصوب دولت و مجلس است ، همچنان سیاست نظام است و ملاک عمل دستگاه های اجرایی است و صحبت های آقای رئیس جمهور در مورد افزایش جمعیت ، ناظر به این سیاست ها نبود.  البته اینها را به نقل از وزیر بهداشت به اطلاع ملت رساندم و امیدوارم از این طریق بتوانم جلوی آن دسته از ملت جوگیری را که فکر کرده اند خبرهایی است ، بگیرم.

برادر من ! بحث آقای رئیس جمهور این بود که کشور ما ، ظرفیت خدمت رسانی به جمعیت بیشتری را دارد و مفهوم آن این است که باید بهره وری را در کشور بالا ببریم. و هیچ دخلی به بحث بهداشت باروری و برنامه تنظیم خانواده ندارد ! حالا هی بایستید جلوی پنجره و به دور دست خیره شوید!

عکس : سرویس فارس

جوان گفت : دنیا ،چه جای عجیبی است. مدام در آن باد و بوران است. باد می وزد و هرچه هست و نیست را با خود می برد. من اما دلم می خواهد یادگاری از خودم بگذارم که هیچ بادی نتواند آن را ببرد.

ای جوانمرد بگو چه کار باید بکنم؟

جوانمرد گفت: بنویس، بنویس، بنویس.

جوان گفت: بر چی بنویسم وبا چی؟

جوانمرد گفت: بر هر چیز می توان نوشت الا بر آب. اما تو بر آب بنویس، بر آب بنویس و با خون خویش. این یادگاری است که تنها عاشقان و مستان و سوختگان می گذارند.

و در جهان تنها همین یادگار می ماند.